در مصاحبه با رادیو دیوچه وله آلمان
در حالیکه وزارت علوم ایران میگوید
سن بالا علت بازنشستگی سالانه ۳۰۰ عضو هیأت علمی است، شواهدی از بازنشستگی اجباری
استادان به دلایل سیاسی موجود است. فرآیند این بازنشستگیها چیست؟
مصاحبه با علی
طایفی، جامعهشناس
سرپرست مرکز نظارت و ارزیابی وزارت
علوم، رضا عامری، روز شنبه (۹ دی / ۲۹ دسامبر) گفت که سالانه ۳۰۰ عضو هیأت علمی
بازنشسته میشوند. او افزود که وزارت علوم به جای همه استادان بازنشسته شده استاد
جدید استخدام میکند و ۴۰ هزار دانشجوی دکترا در نوبت استخدام هستند.
طبق ماده ۳۶ قوانین و مقررات استخدام
کشوری دانشگاه مکلف است که اعضای هیأت علمی را که به سن ۶۵ سال تمام رسیدهاند
بازنشسته کند. اما تبصرهای وجود دارد مبنی بر اینکه رئیس دانشگاه میتواند در
مواردی که خدمات اعضای هیأت علمی (دانشیار و استاد) ضروری باشد، تا سن ۷۰ سالگی از
آنها استفاده کند و از ۷۰ سال به بالا نیز اگر به صورت استثنا به خدمتشان نیاز
باشد، با تصویب هیأت رئیسه میتوان سال به سال از خدمات اعضا استفاده کرد.
اما به گزارش روزنامه
"بهار" روز یکشنبه، شماری از استادان دانشگاه گفتهاند که "روند
بازنشستگی اجباری و اخراج استادان دانشگاه" از سوی وزارت علوم
"ایدئولوژیک، تبعیضآمیز و گزینشی"، و روشهای این وزارتخانه برای اعمال
فشار بر استادان دانشگاه "تحقیرآمیز، غیراخلاقی و غیرانسانی" است. یکی
از استادان تصریح کرده است که روند بازنشستگی دیگر صرفا بر اساس سنوات کاری نیست
بلکه عمدتا به دلیل عدم تناسب رویکردها و دیدگاههای اعضای هیأت علمی با منویات
وزارت علوم است.
همان گونه که در دورههای صعود و سقوط
جریانهای سیاسی گوناگون در ایران همواره دانشگاهیان نیز قربانی حذف و اخراج و تن
دادن به انصراف و بازنشستگی بودهاند، از زمان انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸
و اضافه شدن اصلاحطلبان حکومتی به افراد زیر پیگرد حکومت جمهوری اسلامی روند
بازنشستگی اجباری گروهی از استادان نیز تشدید شده است.
علی طایفی، جامعه شناس مدیر نشریه
اینترنتی "جامعهشناسی ایران" به پرسشهایی در این زمینه پاسخ گفته است.
دویچهوله: آقای طایفی، در اخبار آمده
است که سالانه ۳۰۰ استاد دانشگاه در ایران خانهنشین میشوند. گفته میشود روندی
که برای اخراج یا بازنشستگی اجباری استادها همواره وجود داشته، در سالهای اخیر
تشدید شده است. شما این روند را چگونه میبینید؟
علی طایفی: این
نکته را بگویم که قریب ۳۰ سال از انقلاب فرهنگی میگذرد و طبیعی است بخشی از افراد
زیادی که در آن سالها وارد دانشگاهها شدند، کسانی بودند که خودشان از طریق فیلتر
کردن یا سیستم گزینش عقیدتی - سیاسی دانشگاهها و اخراج افراد دانشگاهی وابسته به
نظام پیشین سیاسی، به دانشگاهها آمدند.
اگر بخواهم به کلیت فرآیند بازنشستگیها
نگاهی کنم، میتوانم آن را به دو بخش تقسیم کنم. بخشی از این داستان، بخش واقعی
است و اساساً در هر چرخهی حیات علمی، ما نیازمند پویایی و بازتولید این چرخهی
حیات هستیم. یعنی خواهی نخواهی افراد به سنی از بازنشستگی میرسند که قاعدتاً باید
کنار بروند و افراد جدیدی بیایند. متأسفانه عرضه و تقاضای ساختار آموزش عالی کشور
ما هم با هم نمیخوانند و ما عرضهی زیاد داریم، ولی سیستم تقاضایی اندک دارد.
یعنی تعداد فارغالتحصیلان ما در مقاطع دکترا به مراتب بیش از افرادی است که وارد
موقعیتهای شغلی میشوند. این هم باز جزو عواملی است که میتواند در افزایش شدید
نرخ بازنشستگی در بین اساتید نقش داشته باشد.
بخشی از این بازنشستگیها، اساساً
بازنشستگیهایی است که به ویژه به نظر میآید مشمول افرادی است که به سنی رسیدهاند
که از سن واجد شرایط استخدام یا ادامهی کار در فضای دانشگاهی فراتر رفتهاند. خود
ما در ایران بودیم و شاهد بودیم که افرادی واقعاً دیگر توانایی کار را، از نظر
جسمی یا حتی از نظر توان آموزشی نداشتند و به دلیل فشار زیادی که متحمل میشدند،
آنقدر معمولاً از آنها بهره گرفته میشد، آنقدر تمام وقت مشغول به آموزش بودند
که اصلاً به پژوهش نمیرسیدند و قاعدتاً سطح کیفی برخی از این اساتید هم کاهش پیدا
کرده بود. اینها جزو بخشی از واقعیت است که در نظام آموزشی ما متأسفانه دارد
اتفاق میافتد.
ولی نکته اینجاست که علاوه بر اینها،
در لابهلای این سیاست علمی در دانشگاهها، یک سیاست ایدئولوژیک دیگری هم دارد
اعمال میشود. بخشی از این داستان برمیگردد به بازنشستگی اجباری افرادی که
احیاناً دارای سمتگیریهای متناسب با سیستم نیستند. دوم، طبیعتاً نظام قدرت امروز
به این مسئله توجه دارد و به ویژه در سالهای اخیر شاهد بودهاند که ناگزیر هستند
نهادهای موازی تأسیس کنند و افرادی را انتخاب و تربیت کنند که بتوانند جایگزین
نیروی دانشگاهی و بدنهی علمی نظام آموزش عالی کشور بشوند که فضاهای خالی
ایدئولوژیک از نظر نظام را تأمین و پر کنند. این نکتهای است که سیستم خواهی
نخواهی در طول سالهای اخیر به دنبال تربیت نیروهای موازی یا جایگزین بوده تا
بتواند ساختار قدرت و علم دروغین خود را بازتولید کند.
نکتهی دیگر این است که به نظر میآید
بخش علوم انسانی در سالهای اخیر بیشتر دستخوش بازنشستگیهای زودهنگام یا
بازنشستگیهای فشرده و یکباره قرار گرفته است. به این معنا که در علوم انسانی این
خطر را بیشتر احساس کردهاند و بر اساس سیاستگذاریهای جدیدی که از طرف نهادهای
رهبری یا برنامهریزی کلان کشور مطرح شده است، اساساً روند جدید اسلامی کردن
دانشگاهها خواهینخواهی دست تو دست همین فرآیند بازنشستگیها خواهد گذاشت و طبیعی
است که در این میان ما میبینیم که افرادی را، به ویژه افرادی را که به نام هستند،
در مسیر این بازنشستگیهای زودهنگام یا اجباری گذاشتهاند. افرادی که مبتنی بر
همین آییننامههای اجرایی موجود میتوانستند سالهای بیشتری را بمانند و خدمتی هم
بکنند. به خصوص افرادی که واقعاً تواناییهای لازم را هم داشتند و خدمات علمی
ارائه میدادند.
آقای طایفی، چه ارگانی در ایران تصمیم
میگیرد که یک استاد چه هنگام بازنشسته بشود؟
یک کمیتهی نظارت بر استخدام اساتید
وجود دارد، ولی قبل از آن شورای هیأت علمی یا شورای مدیریت علمی دانشگاهها هستند
که لیست تهیه میکنند و افرادی را چه برای جذب و چه برای بازنشستگی به آن کمیته
پیشنهاد میکنند. طبیعتاً در این مسیر، رؤسای دانشگاهها یا هیأت رئیسهی دانشگاهها
(یا هیأت امنای دانشگاهها) در این داستان، در ابتدای کار نقش دارند. در این میان،
افرادی که در آن شورای نظارت بر نصب یا عزل اعضای هیأت علمی، در وزارت آموزش عالی
نشستهاند، طبیعتا با جهتگیریهای مشخص ایدئولوژیک و سیاسی در آنجا هستند. یعنی
اینطور نیست که این افراد بر اساس لزوماً شاخصهای علمی در آنجا نشسته باشند و
ارزیابیهایشان را بکنند. طبیعتاً یکی از شاخصهایی که مورد ارزیابی قرار میگیرد،
شاخصمربوط به رویکردهای ایدئولوژیک فکری افراد است.
بودهاند استادانی که پیش از موعد به
اجبار بازنشسته شدهاند و گفتهاند که هیچ هیأت علمیای در این مورد تصمیم نگرفته
بوده که آنها بازنشسته بشوند. یعنی نظر یک هیأت علمی در مورد لزوم مشغول به کار
نگه داشتن این اساتید یا بازنشستگی آنها پرسیده نشده است.
من به شخصه، از اینجا نمیتوانم
ارزیابی دقیقی بکنم. چون واقعاً مورد به مورد متفاوت است. ولی روال عمومی اینطور
است که توضیح دادم و به نظر میآید اگر در مواردی اتفاقاتی از این دست افتاده،
احتمال دارد که حتی دانشگاه بیخبر بوده است. یعنی دانشگاه در لیست بازنشستگی خودش
کسی را پیشنهاد نکرده، ولی شورای عالی مربوط به نصب و عزل اساتید در وزارت آموزش
عالی، رأساً خودش اقدام به این کار کرده باشد که بسیار هم امکانپذیر است. به ویژه
با توجه به گرایشهای اخیری که در زمینههای ایدئولوژیک و اسلامی سازی دانشگاهها
به وجود آمده که میتوان گفت موج دوم انقلاب فرهنگی یا انقلاب اسلامی در فضای
دانشگاهی است.
دعوای جناحهای مختلف حکومت در این
اواخر به نظر شما چه تأثیری بر این روند داشته است؟ چون یک بار رئیس جمهور احمدینژاد
درخواست کرده بود که به بازنشستگی اجباری در کنار تفکیک جنسی در دانشگاهها به
سرعت خاتمه بدهند؛ که البته درخواست او تأثیری نداشت.
من فکر میکنم که بخشی از اینها بازیهای
سیاسی باشد. باخبر هستیم که وزارت آموزش عالی زیر نظر هیأت دولت اداره میشود و
طبیعتاً باید از سیاستهای او هم تبعیت کند، یا از آنچه رئیس جمهور مطرح میکند.
به نظر میآید بخشی از اینها نمایش سیاسی است. بخش دیگرش این است که متأسفانه
تفکیک قدرت به آن معنا وجود ندارد. یعنی اختلاط قدرت، به ویژه در نهادهای آموزشی،
زیاد است. نهادهای آموزشی در سالهای اخیر به نظر میآید که خیلی زیر سایهی
نهادهای دیگر، از جمله نهاد رهبری، رفته است و سیاستپذیری از آنجا هم میکند.
این هم باز ممکن است زمینهی این تناقض تصمیمسازی و تصمیمگیری باشد.
میتوانم بگویم احیاناً تعدادی از این
افرادی که در فهرست گزینش یا بازنشستگی اجباری قرار گرفتهاند، کسانی هستند که در
دورههای قبل در گرایشهای فکری دیگری بودهاند، مثلاً از جریان اصلاحطلبها بودهاند.
البته خود این اصلاحطلبها هم پیش از این، در فیلتر گزینش کردن افراد دیگر نقش داشتهاند.
یعنی خود اینها هم جای افراد دیگری را گرفتهاند. ما باخبریم که در دورههای قبلی
هم باز این اتفاقات افتاده و این پدیدهی لزوماً جدیدی نیست. متأسفانه هر دورهی
مدیریتی که میآید، با خودش موج جدیدی از عزل و نصبها را به همراه میآورد که
نهاد آموزش عالی هم از این داستان مبرا نیست.
به هرحال، در میان استادهایی که به
اجبار بازنشسته میشوند، استادانی هستند که به عنوان استاد ممتاز از آنها یاد میشود.
تأثیر این روند را چگونه میبینید؟
بیتردید میتوانم بگویم که از زاویهای
در برخی از موارد (نه در همهی موارد)، به ویژه در بخش علوم انسانی، افراد پیشکسوتی
داریم که انصافاً استفاده و بهرهگیری از این افراد در نهاد آموزش عالی ما، بسیار
مغتنم است و واقعاً جای تأسف است که احیاناً این افراد را از فضای دانشگاهی اخراج
میکنیم. در مواردی، این امکان وجود دارد که بخشی از کسانی که در لیست اخراج شدهها
(بازنشستگیهای اجباری) دیدهایم، این توان را داشتهاند که تا چند سال، تا قریب
شش سال هم بتوانند تمدید کنند -حتی اگر به سقف سن بازنشستگی هم رسیده باشند- که
متأسفانه سیستم در تمدید استخدام و نگهداری اشتغال این افراد، به دلیل برخوردهای
گزینشیای که با این افراد میکنند، کوتاهی میکند.
البته نکتهی دیگری را هم باید در نظر
داشته باشیم و آن اینکه ما افراد فارغالتحصیل در مقطع دکترا، جدا از اینکه لایههایی
از این فارغالتحصیلان کسانی هستند که از فیلترهای این سیستم گذشتهاند، مشخصاً از
رانتهای تحصیلی سیستم استفاده میکنند و اساساً به همین منظور انتخاب شدهاند و
تربیت داده شدهاند که بیایند جایگزین نیروهای نخبهی امروز ما بشوند و چرخهی
اسلامی کردن دانشگاه را راه بیاندازند، ولی در کنار این، افراد مستقل دیگری را هم
داریم که از دانشگاهها فارغالتحصیل شدهاند و انصافاً از تئوریها و نظریههای
جدید علمی هم باخبر هستند، گیرم تجارب اساتید نخبهی دیگر را ندارند، ولی میتوانند
نفس جدیدی هم به فضای علمی بدمند.
فضای پارادوکسال و تناقضآمیزی است و
قاعدتاً باید در تحلیل این رخداد، تفکیک هم انجام داد. چون بخشی از آن ضرورت است،
ولی بخشی غیرضروری است که متأسفانه سیستم زیرکانه یا شیادانه، در لابلای این تسویه
حسابهای علمی، تسویه حسابهای ایدئولوژیک را هم انجام میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر