سالهاي پس از انقلاب، جدايي ملت از دولت اشكال جديدتري بخود گرفت. انقلاب اسلامي بدنبال از بين بردن شكاف بين ملت و دولت و تاسيس امت واحده اي بود كه در آن يكپارچگي و همدلي عنصر اصلي ساختمان سياسي و اجتماعي باشد. اما شواهد نشان مي دهد شكاف بين دولت-ملت به انشقاقي عميق تر تبديل شده است:
🔹مرگ صدها نفر مردم، عزاي دولتي نيست ولي مرگ يك مسيول رده بالا عزاي مردمي اعلام مي شود (مهدوي كني و رفسنجاني)،
🔹فساد در درون دولت موج مي زند و باوجود نسبت بزرگ شيوع فساد در حكومت، كمتر دولتمداري محاكمه شده و در زندان است، اما زندانهاي كشور مملو از فاسداني است كه در بين مردم هستند.
🔹وقوع قتل در بين مردم و تجاوز به حقوق كسي سريعا به محاكم قضايي و مجازات ختم مي شود ولي قتل، جنايت و ترور در بين اصحاب قدرت و عوامل امنيتي حكومت بي هيچ عواقبي مسكوت مي ماند.
🔹قانون گريزي در بدنه حكومت از صدر تا سطوح ميانه اصلي پذيرفتني است ولي دربين ملت عمدتا امكانپذير نيست مگر با پرداخت وجوه متناسب يا پذيرش مجازات هاي پيش بيني شده.
🔹موارد مشابه ديگر عبارتند از كيفيت و كميت گرفتن وام و تسهيلات بانكي، معاملات كلان، خدمت نظام وظيفه، مصرف مشروبات الكلي و پارتي ها بنام اخلاق، بهره گيري از رانت و بورسيه هاي تحصيلي و اعزام بخارج، اثرات تحريم و تهديد به گرسنگي، نرخ و كيفيت بيكاري بين سران حكومتي و خانواده شان، دوچرخه سواري بانوان و دهها عرصه ديگر فعاليت اجتماعي روزمره ديگر كه با سطح زندگي مردم در طبقات فرودست متفاوت و متناقض است.
@alitayefi1
🙌🏽در فضاي انشقاق دولت-ملت، دو گانه اخلاق دولتي-ملي، خانواده دولتي-ملي، سياست دولتي -ملي، جرايم دولتي-ملي و كلا حيات اجتماعي دولتي-ملي شكل شفاف تري بخود مي گيرد. به تعبير هانا آرنت انقلاب هايي كه بنام مردم و پوپوليستي پيروز مي شوند به حكومت وحشت مبدل مي گردند. به همين استناد مي توان تحليل كرد كه انقلابيون از صبح روز پيروزي، مردم را پياده نظام خود تلقي مي كنند كه در مواقع بحرانهاي دولتي/حكومتي بايد به صحنه بيايند. معادله شكاف بين دولت-ملت بدين شكل دگرگون مي شود:
پيش ازانقلاب: شكاف بين دولت و ملت⬅️
فرايند انقلاب: وحدت موقت ملت و انقلابيون⬅️
پس از پيروزي: ملت ابزار بقاي دولت ⬅️
پس از تثبيت: انشقاق دولت/حكومت و ملت⬅️
و ادامه چرخ دوار اين تز و آنتي تز🔄
@alitayefi1
تضادهاي طبقاتي با ظهور طبقه جديد دولتي، دوگانه خودي-غيرخودي و ما-ديگري را تحكيم ساخته و با اقتدارگرايي بيشتر دولت و تاسيس گروههاي راهبردي موازي در طبقه حكومتي، بي نيازي دولت از ملت بيشتر مي گردد. ماركس در هجدهم بلومر مينويسد كه دولت چنان مقتدر و نيرومند مي شود كه قدرت نفس كشيدن جامعه را مي گيرد و مانع از كاركردهاي حتي طبقات اجتماعي در تحولات مي شود.
بنظر ماكس وبر پاتريمونياليزم دولتي در مقابل توده مردم بدون هرگونه تشكلي، فرم مي يابد. در اينجا جزاير دولت-ملت تشكيل مي شود: جزيره طبقه فرادست صاحب قدرت، ثروت و ابزار توليد در برابر جزيره طبقات فرودست فاقد ابزار توليد و قدرت. در چنين ساختاري ملت در حاشيه و دولت در متن قرار مي گيرد؛ و تضاد و تمايز اجتماعي، بي اعتمادي، قهر و بيگانگي اجتماعي بين دولت-ملت افزايش مي يابد.
علي طايفي
https://telegram.me/alitayefi1
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر