۱۳۹۵/۳/۲۵

داستان اجتماعي: صفحه دوم

صفحه دوم
داستان يك زن كه مرده بدنيا آمد!
حاجيه خانم ... زماني كه زنده بود هيچ نبود! 
او نه حق انتخاب همسر و ازدواج يا تجرد داشت، نه حق فرزنداوري و نامگذاري بر فرزند، 
نه حق  كار و تحصيل و شراكت در بنيان مالي زندگي،
نه حق طلاق داشت و نه حق حضانت فرزند، 
نه حق إرث برابر داشت و نه حق مدني يكسان با مرد.

حاجيه خانم نه حق انتخاب پوشش داشت نه حق سفر،
او نه حق انتخاب دوست يابي داشت و نه حق معاشرت. 
او اصولا حقي براي زندگي نداشت و لذا سند مرگ حيات اجتماعي او از زماني كه دنيا امد دستش داده شد.
اينك حاجيه خانم بطور فيزيكي هم مرده است. او هيچكس نبود جز شيئ يا ملكي متعلق به ديگر مردان. 
او همسر حاج قاسم بود، 
مادر احمد و حسن و نادر،
خواهر محسن و ياسر و دارا،
و مادر زن سياوش و زن برادر سهراب بود.
او هيچكس نبود و هيچ نداشت جز نامي كه انگ تهي بودن او و مالكيت بر او بود. 
حاجيه زني ايراني و غرق در فرهنگ مسلط مردسالارانه بود كه اينك مردان اطراف او با مرگش، حسرت از دست دادن دارايي شان را ميخورند! 
حاجيه در فرهنگ ديني ايراني يك وسيله بود كه ديگر كارايي نداشت. 
او زني بود سركوب و فراموش شده، زني إنكار شده و محكوم به مرگ! 
از مرگ او نه يكسال كه سده ها ميگذرد!
ع ط

هیچ نظری موجود نیست: