به بهانه انتخابات اخیر ایران باز منتشر میشود
یكی از سوالهای مهمی كه در روزهای اخير و در پی وقايع سياسی - اجتماعی سالهای انقلاب و پس ازآن تاكنون ، هراز گاهی بعنوان يك ايستگاه فكری و تامل بر رخدادهای اساسی در سرنوشت كشور همواره مطرح بوده است ، موضوع رفتار سياسی مردم ايران و تحليل جامعه شناختی چگونگی بروز اين رفتار و بررسی معرفت شناختی انديشهها و باورداشتهای مردم و روشنفكران است.
در اين نوشتار با توجه به نتایج انتخابات مجلس هفتم و شروع انتخابات هشتم مجلس در كشور تلاش می شود به چند سوال اساسی پاسخ داده شود كه در واقع به نوعی طرح و تبيين مسالهای است كه خود نيازمند بررسی دقيقتر جامعه شناختی و تاريخی است:
الف) فرايند دمكراتيزاسيون با وجود قدمت يكصدساله مشروطيتخواهی در ايران ، چرا تا چنين حد با لختی وايستايی تاريخی و توسعه دراماتيك روبرو است و چرا هنوز بخش بزرگی از جامعه رفتار سياسی قابل پيش بينی ، هنجارمند و ساختار يافتهای از خود نشان نمیدهد؟
ب) چگونه است كه درفاصله اندك ميان انتخابات مجلس ششم تا هفتم و رياست حمهوری نهم چنين تغيير رفتار سياسی از مردم مشاهده شده و بيش از پنجاه درصد جامعه بسوی صندوقهايی شتافتند كه بر اساس تاريخچه رفتار سياسی مردم در انتخابات مجلس ششم و رياست جمهوری ٧٦ و٨٠ ، چنين انتظاری در بين هيچيك از محافل سياسی اپوزيسيون و پوزيسيون داخل و خارج از كشور نميرفت!
پ) جريان روشنفكری و گروههای سياسی و نظريه پردازان سياسی و اجتماعی داخل و خارج از كشور میبايست چگونه رفتاری از خود نشان دهند تا در ميان ذهنيت و عينيت و آنچه كه میخواهند با آنچه كه بوقوع میپيوندد ، فاصله و شكاف كمتری پديد آمده و آرمانخواهیها مبتنی بر شرايط عينی و ذهنی جامعه ايران امروز بوده و كارآمدی و اثر بخشی انرژی ، زمان و نيروی انسانی كه صرف فعاليتهای اصلاح طلبانه و جمهوری خواهی در ايران ميشود، افزايش يابد.
بی هيچ عزمی برای پاسخگويی مستقيم به سوالات پيش گفته ، در سطور زير به مجموعه فاكتورهايی استناد ميگردد كه ميتواند در مساله يابی ، مساله شناسی و مساله زدايی مددكار ما باشد:
١ . فرايند نوگرايی ، مدرنيزم يا نوسازی جامعه ايران كه از واپسين دوران حيات سلسله قاجاريه آغاز و بصورت كاملا الگوبرداری شدهای از غرب وارد و در اوج حيات خود در دوران پهلوی اول شكل میگيرد، فرايند كشدار ، مريض گونه ، وارداتی ، ناقص الخلقه و ناهمگونی است كه ازبالا به پايين بوده و همواره با چوب سياست تمشيت و به جلو رانده شده است. جامعهای كه در ابتدای روی كار آمدن رضا پهلوی بيش از سه چهارم آن زيست عشايری و روستايی داشته و در بخش روستايی آن نيز فرهنگ عشايری حاكم بوده و در بخش شهری آن نيز فرهنگ روستايی غلبه داشته است ، با حركت يكسويه ، بیوقفه ، شتابان و از بالا به پايين جريانی كه پهلوی اول آن را مديريت میكرد، چنان ساختار آموزشی و تربيتی داشت كه بخش مهمی از كنشگران عرصه سنت را در درون خود جای داده بود.
پيوند ارگانيك كنشگران بخش اقتصادی يعنی بازار و زمينداران بزرگ بابخش دينی يعنی روحانيون و بخش سياسی و اداری كشور يعنی دربار و اصحاب قدرت وابسته نسبی و سببی به دو بخش قبلی كه به تعبيری همگی آقازادگان بازار، ملاكان و روحانيون بودند، چنان دارای ساختار منسجم و خدمت رسانی بود كه بقول احمد اشرف دانشمند معاصر ايرانی ، حتی در ريخت شناسی فضاهای شهری ايران نيز فابل رديابی است. متوليان پروژه مدرنيزم (و نه پروسه!) خود از جمله افرادی بودند كه دارای تركيب ناهمگونی از نوگرايان وطنپرست تا وطنفروش در يكسو و نوگرايان صاحبنظر تا اپراتورهای عملگرا (يی كه ديكتههای نانوشته را به بوته آزمون میسپردند) از سوی ديگر بودند. بخش بزرگی از همين متوليان پروژه مدرنيزم در ايران نيز از زمره افرادی بودند كه در ذهن سنتگرا ولی در عمل ظواهر مدرنيته غرب را دربست پذيرفته و بصورت ناقص و گزينشی در اهتمام ِ زدن خمير ورنيامده مدرنيزم به تنور نه چندان شعله ور جامعه ايران بودند.
٢ . جريان مدرنيزم و متوليان آن درفرايند اجرای پروژه مدرنيستی خود بصورت گزينشی توانستند فقط حريف برخی از ابعاد مختلف اقتصادی ، اجتماعی ، سياسی و اداری شوند. بطور يكه در بخش آموزش به تفميم ساختاری پرداخته و نهاد آموزش را از انحصار متوليان دين در بخش سنتی جامعه بيرون آورده و با تربيت ناقص بروكراتهای خوش ظاهر، سازمانهای مستقل آموزش عمومی در مدارس ، آموزش عالی و آموزش فنی و حرفهای پرداخته و همزمان بروكراسی عريض و طويل پشتيبان آن را نيز تدارك ديدند. در بخش اقتصادی ، بازار قدرت بيشتری گرفته ، زمينداران و ملاكان بزرگ مورد حمايت قرار گرفتند و سازمانهايی چون بانك و بانكداری ، وزارت ماليه و... بصورت يكسويه طراحی و پردازش شد. در بخش اجتماعی ، تخته قاپو كردن عشاير و يكجانشينی اجباری آنان ، كشف حجاب و حضور اجباری زنان بدون خانه تكاتی فكری و ذهنی آنان ، تغيير لباس ظاهری مردم وعريان سازی سيمای سنتی آنان از عبا و قبا، و لباده و عمامه به كت و شلوار و كراوات ، و از نظر شهری و زيربنايی به ساخت و ساز معابر شهری و بين شهری ، خطوط راهآهن ، ورود اتومبيل ، جاده سازی و ايجاد زمينههای پيوند شهر و روستا و... دهها پارامتر ديگر صورت گرفت. اما همه تغييرات فوق به دليل خودجوش نبودن و دولتی بودن پروژه مدرنيزم با مقاومت سرسختانه بخش سنتی ، عامه مردم ، بازار و روحانيون واپسگرا و سنتی روبرو شد و به ناموفق بودن اين پروژه كمكهای شايانی كرد .
دراين ميان دو بخش دين و سياست كمترين اثرپذيری را از فرايند مدرنيزم شاهد بودند. بطوريكه ساختار سياسی كشور بصورت خودكامه ، سلطنتی ، تك سالاری و بدون مشاركت مردم در سرنوشت خود همچنان به حيات خود ادامه داد و با گسترش درازا و پهنای ديوان سالاری خود به پاسداری از نهادها و ساختارهای وارداتی و برونزای مدرنيزم درايران پرداخت. از سوی ديگر بخش دينی نيز باكمترين تغييرات همچنان ساختار سلسله مراتبی ، دخالت درحوزه سياست و باج دهی و باج گيری را ادامه داده ودراين ميان با بخش سنتی بازار نيز همراهی تاريخی خود را حفظ كرده و به تقويت بنمايههای اقتصادی متوليان دينی پرداخت. دو نهاد ديگر نيز در اين ميان با كمترين تغيير باقی ماند. اول ساختار اقتدار خانوادگی بود كه بصورت موروثی پدرسالاری و مردسالاری برآن حاكم بود. دوم ساختار فكری و انديشگی مردم بود كه با وجود زندگی در شهر، يكجانشينی ، پوشش متجدد و سر و روی گشوده زنان و اصلاح صورت مردان ، انديشههای خرافی ، سنتی و دينی متحجر در مغز آنان موج میزد و حتی به دليل عدم امكان بروز عينی آن در فضاهای اجتماعی و حوزههای عمومی ، شكل مرضی ، بسته و اغراق آميزی بخود گرفت.
٣ . در طول دوران حاكميت پهلویها و بويژه پسر كه حتی كمتر از پدر نيز دغدغه و حميت نوگرايی را در سر میپروراند، فرم و ساختار ناهمگون بخشها و كنشگران آن ، همچنان به حيات خود ادامه داد. جريانات سياسی اپوزيسيون نيز در داخل كشور بصورت وارداتی به دنبال پيروی و الگوبرداری ازانديشههای مسلط آن عصر در قالب انديشههای چپ و ماركسيستی بويژه پدر بزرگ جهان كمونيزم (شوروی)، چنان كرد كه پيش از حتی شكل گيری و تبلور عينی و فراگير طبقه كارگر در ايران ، حزب كمونيست شكل گرفت و انديشه مبارزه با سرمايه دار و كارفرما توسط كارگران در دستور فعاليتهای حزبی قرار گرفت. اندام ضعيف ، بيمار ، فاسد و ميان تهی پهلوی پسر در سالهای واپسين حكومت ، ديگر توانايی رويارويی با دوجبهه معارض را نداشت: نخست متوليان و موديان بخش اقتصادی و دينی سنتی در جامعه ، و دوم متوليان نوگرايی در حوزه اپوزيسيون و به تعبيری جريان روشنفكری در ايران كه از موديان غيررسمی و غيرحكومتی نوگرايی با نسخههای متفاوت بودند. گروه نخست با پشتيبانی مردمی و حفظ مستمر مشروعيت خود در بخش سنتی جامعه با برگزاری ميتينگهای دينی در حفظ آموزههای سياسی و اجتماعی و دفاع از كيان و منافع قشری خود به كمرنگ سازی و ناكارآمد كردن عملكرد دولت پرداختند. در كنار اين گروه جريان روشنفكری نوگرا نيز كه با تضاد دوگانهاش با متوليان نوگرايی در بخش دولتی از يكسو و متوليان سنت گرايی در بخش دينی و بازار، توانايی تودهای كردن انديشه و آرمانهای خودرا از دست داد وليكن اثر بخشی نوگرايی دولتی را نيز به زير نقد و پرسشگری جدی كشاند. نتيجه عمل مشترك اين دو گروه چنان شد كه در سالهای پايانی دولت پهلوی و شدت گيری تضادهای اين دو جناح غيرحكومتی با حكومت ، قوای دولت در پيگيری مدرنيزم كاهش يافت و با مقاومت در گشايش و تسری نوگرايی به عرصههای سياسی و دينی ، به شكست سياسی محكوم شده و در سال ٥٧ جريان نوگرايی دولتی فشارهای محيطی را بر نتافته و عرصه را برای سنت گرايان خالی كرد.
٤ . جريان روشنفكری دگرانديش ، سكولار،و نوانديش دينی يا راديكالهای دينی نيز در سالهای نخست انقلاب با كمترين حمايت تودهای به ميدان آمده و در توزيع قدرت به دليل عدم ارتباط ارگانيك و ساختمند بخش سنتی مردم از يكسو و تضاد با بخش سنتی متوليان دينی ، بتدريج باهزينهها و از جان گذشتگی نيروهای بسياری ، فقط توانستند زمينه ساز كسب قدرت توسط بخش سنتی را فراهم نمايند. جامعه روستايی كه بخش اعظم جمعيت كشور را تشكيل میداد با بخش مهمی از خرده كسبه و اقشار تهيدست شهری و حاشيه نشينی اقتصادی و اجتماعی شهرهای بزرگ كشور، مدديار جريان سنت گرايی شده و پس از طی قريب يكصد سال تلاش برای نهادينه كردن نوگرانی در ايران ، سرانجام نيز بخش سنتی در روستا بر بخش نوگرا در شهرها غلبه كرده و انقلاب روستايی _سنتی ٥٧ بوقوع پيوست. بطوريكه در آستانه ورود به هزاره سوم ميلادی و در كوران تحولات و جنبشهای نوگرای خلقی چپ در دهه ٧٠ ميلادی ، انقلاب سنتی و دينی با نظريه بازگشت به خويشتن ، طلايهدار و يگانه فاتح كارزار سنت و مدرنيزم و اقتصاد مبتنی بر سرمايه داری دلالی _كمپرادور و سرمايه داری ملی - تكنوكرات گرديد.
٥ . تضاد مذكور كه منجر به پيروزی يكی ار نيروهای اجتماعی گرديد، صرفنظر از خاستگاه اعتقادی و جهانبينیهای سنتی و يا مدرنيزم موجود در آن از يك منظر نيز قابل تمايز بوده و هستند و آن عبارت از پيگيری جريان گسترده در درازنای تاريخ ايران يعنی تضاد خردگرايی و خردستيزی است. از بدو ورود و تحميل دين اسلام به ايران تاكنون همواره دو جناح و جريان فكری بصورت همزاد و آشكار و پنهان در تعارض و كشمكش تاريخی بوده اند. جريان نخست كه از كتاب قرآن و سپس سيره نبوی برای رفع برخی ناروشنیها در تبيين آنچه كه با يد باشد درفالب ايدئولوژی مسلط بهره ميگرفت ، در اصل هرآنچه را كه شرع موردنظر خود تاييد ميكرد را بیدرنگ تاييد شده عقل دانسته و خرد را برپايه پيروی و تقليد، اطاعت و فرمانبرداری و تسليم و رضای خدا با رويكرد معادجويانه تنظيم و آراسته میساخت. رويكرد دوم اسلوب زندگی و مديريت اجتماعی و سياسی در جامعه را مبتنی بر عقل تنظيم كرده و حتی كتاب خدا و سيره نبوی را نيز بر پايه عقل و آنهم عقل يا خرد جمعی و اجماع طراحی كرده و بدنبال روزآمدسازی مبانی اعتقادی دينی بوده و در واقع به تحليل شرايط عينی و ذهنی و سپس اخذ تصميم اهتمام داشت. جريان خردگريز در طول دوران تحول خود به دو جريان ميانهرو و تندرو گرايش پيدا كرد كه در فرقه ميانه رو ميل به عقل گرايی و تفسير روز نيز كم وبيش جای يافت و گرايش تندرو با قالبهای تغيير ناپذير، بدنبال تنظيم و پالايش واقعيتها بر اساس مفروضات از پيش تعيين شده كتاب و سنت بود. در سده اخير میتوان جريان حجتيه را نيز به اين گرايش منسوب ساخت. جريان خردگرايی نيز با اشكال ميانه رو وراديكال دستخوش تحولاتی گرديد كه نقطه فصل خردگرايی راديكال با ميانه رو، لاييسيزم و دين زدايی از منطق و متدولوژی خردگرايی است. همين رويكرد نيز در بطن خود به جريانات ليبراليستی و آزاديخواهی از يكسو و فراكسيونهای سوسيالستی و عدالتخواه از سوی ديگر تغيير جهت داده و به تبلور بيش از پيش تضادهای عمده ميان جريانات اصلی خردگرايی وخردستيزی ياری رساند.
٦ . در اين ميان روشنفكران نيز در تعقيب جريان خردگرايی ، با تحولات غرب آشنا شده و با ورود متغير سوم در تحليلهای خود از محيط پيرامون جامعه ايران و الزامات و لوازم توسعه آن ، تصوير جديدی ارايه دادند كه زمينه نوينی در انشقاق اجتماعی ميان آنها با ساير نيروهای اجتماعی كنشگر و كنش پذير را فراهم ساخت. فراكسيون ليبراليستی با بهره گيری از الگوهای غربی بدنبال ايجاد نسخه دومی از جامعه غربی بوده و به استناد مبانی فلسفی ليبراليزم غرب و سازوكارهای ايجاد جامعه مدنی ، قانونگرا و نظم مبتنی بر رقابت و عرضه و تقاضا، به ترويج و حمايت از شيوه توليد سرمايهداری روی آوردند. اين فراكسيون با وجود تلاش گسترده در بهره گيری از دانش و تجربه غرب ، صرفنظر از رويكردهای اقتصادی ، از منظر سياسی و اجتماعی بدنبال شرايطی بودند كه پيش از رفع و رجوع مسايل اقتصادی آحاد مردم ، درپی گشايش فضای زيست اجتماعی آزاد، مناسبات مبتنی برقانونگرايی ، قانون مبتنی بر حفظ حقوق ديگران بر پايه ضمانتهای اين جهانی و عدم دخالت حوزه دين در سياست و تقليل حوزه دين در محدودههای فردی بودند. اين فراكسيون نيز به دليل رويكرد برونزا در دستيابی به راهكارهای برون رفت از معضلات اجتماعی ويژه ايران و دين زدايی از سيمای جامعه و همچنين اولويت دهی به آزاديخواهی بجای عدالتخواهی اصولا نتوانست در ميان آحاد مردم جايگاه مناسبی يافته و مشروعيت اجتماعی فراگيری جهت دستيابی به قدرت بدست آورد.
فراكسيون دوم ، جريان سوسياليزم در ايران بود كه بويژه با وقوع انقلاب اكتبر در شوروی ، بنمايههای فكری و تجربی محكمتری برای حركت يافته و طرحی نو در تبيين و زدودن مسائل جامعه ايران ارائه كردند. اين فراكسيون با وجوديكه به يكی از مهمترين دغدغههای مردم يعنی فقرزدايی و عدالتخواهی توجه داشت ، وليكن به دلائل عمده مشتمل بررويكرد برونزا در الگوهای نظری و تجربی مساله شناسی و مساله زدايی در ايران و اقتباس از اردوگاه سوسياليزم بويژه با رهبريت شوروی از يكسو و رويكرد دينزدايی از سيمای ايران از سوی ديگر، نتوانست توفيق لازم را در كسب قدرت و مشروعيت مردمی بيابد. قدرت سازماندهی و توسعه تشكيلات سياسی و اجتماعی و تلاش برای نفوذ درجامعه بويژه باتوجه به رويكرد طبقاتی اين فراكسيون منجر به اين شدكه عليرغم دانش و تجربه ، قسمت بزرگی از جامعه روستايی ، دهقانان ، خرده بورژوا ، بروكراتهای نوپديد طبقه متوسط و سرمايهداران سنتی و مدرن از حلقه فعاليتها و نيروهای اجتماعی با نفوذ اين فراكسيون دور بمانند. اتكای صرف به طبقه كارگر منجر به جدايی روشنفكران سوسياليست از آحاد جامعه گرديد و بدين ترتيب جريان نوگرايی به رهبری دو فراكسيون مذكور همچنان بركنده از شرايط عينی و ذهنی كشور توان و فرصت كسب قدرت و مشاركت در مديريت اجتماعی و سياسی ايران را از دست داد و در سال ٥٧ فرزند محصول تلاش فراگير ملی به فرزندخواندگی جريان كهنه انديش و سنتی متوليان دين و سنت درجامعه افتاد.
٧ . در تعقيب جريان مذكور در سالهای پس از انقلاب نيز بیدليل نيست كه با هجرت بخش بزرگی از نيروهای روشنفكر خردگرا ، نوگرا از كشور و تسلط حريان سنتی و دينی در قدرت ، مجددا پديده تفكيك ساختاری حاصل از تلاش متوليان نوگرايی در كشور به اختلاط ساختاری منجر شده و دين و متوليانش در تمامی حوزههای اقتصادی ، سياسی ، فرهنگی ، آموزشی ، اجتماعی ، قانونی و حتی رسانهها و علوم نوين دخالت و رخنه كرده و سايه سنگين ايدئولوژيك را بر سراسر حوزههای عمومی و خصوصی جامعه گستراند. عليرغم اين سيطره فراگير، در ميان اين جريان سنتی و دينی ، فراكسيونهای ميانهرو و تندرو نيز به ميدان آمده و در سالهای اخير جريان ميانهرو(اصلاح طلب) با اتخاذ تعابير وعاريت گرفتن برخی مفاهيم و آموزههای نوگرايانه به نوعی اختلاط مفهومی پرداخته و با اطلاق روشنفكری دينی! به خود بدنبال تجديد ساختار و نوسازی جامعه مدنی پرداخته و به اصطلاح مدينه فاضله را جستجو كرده و میكنند.
آنچه كه مسلم است عليرغم تحولات رويين در لايههای باريك اقشار اجتماعی ، بخش بزرگی از مردم همچنان با كمترين تغييرات اساسی در ورطه سنت و دين گرايی بوده و با بيشترين ارتباط تودهای و مستمر متوليان دينی و سنتی بويژه پس از انقلاب ٥٧ ،اين رويكرد بيش از پيش و حتی به صورت خرافی تر از سالهای پيش از انقلاب در بخش روستايی گسترش يافته و سيطره خودرا درحومه شهرها نيز حفظ كرد. تحول بزرگ ٥٧ و هواداری گسترده مردم از جمهوری اسلامی در فروردين ٥٨ بیتوجه به مفاهيم و آموزهها، سازوكارها، الزامات و لوازم "جمهوری" و "اسلامی" بودن نظام مورد تاييدشان (از حيث تناسب و تطابق منطقی و متدولوژيك آندو با يكديگر) نشانگر وجود يك نيروی اجتماعی تعيين كننده است كه همواره بدون انديشه و با پيروی محض از موج تحولات غالب در كشور به آسيابی آب ميريختند كه كمتر به سود آنان میگرديد. سالهای جنگ و پس از آن ، انتخابات به ظاهر دمكراتيك و تحولات سياسی دهه اخير در خرداد ٧٦ و ٨٠ با وجود ايجاد دلگرمی در بين بخش بزرگی از ميانهروهای جريان سنت گرايی(اصلاح طلب) از يكسو و روشنفكران ليبرال و سوسياليست جريان نوگرايی از سوی ديگر، هيچيك در واقع نمايانگر تحول راستين و فراگير در جامعه نبود. بطور كه با فروكش كردن شعلههای فعاليت فراكسيون ميانه رو در جريان سنتگرايی مسلط در جامعه كه علی الاطلاق به اصلاح طلبان و نوانديشان دينی شهرت يافتهاند ، مجددا با كنار كشيدن جمعيت خاموش جوان و هستههای مركزی شهرهای بزرگ كشور در مجلس هفتم ،با مشاركت فعال بخش روستايی و سنتی شهرها در انتخابات دوباره اصحاب سنت و دين در پيوند با قدرت و سياست به ميدان آمده و فراكسيون ميانه رو را كنار زدند .
٨ . صرفنظر از جمعيت جوان كه حاصل ورم جمعيتی سالهای ٥٧ تا ٦٧ و عدم مديريت ، پيش بينی و برنامه ريزیهای دولت و مردم در زادو ولد آنان میباشد و امروزه اين جمعيت به سنين تقاضاهای اقتصادی ، اجتماعی ، سياسی و فرهنگی رسيده ولی دولت و ملت نتوانستهاند به اين تقاضاها پاسخ دهند، جريان مسلط در بين دولت و بخش بزرگی از مردم خواهان الگوهای سنت گرای آغشته به دين بوده و حتی در عرصه سياسی نيز نظام "ولايی" را بجای نظام سلطنتی طراحی كرده و در راس كليه امور مديريت عالی كشور قرار ميدهد. بطوريكه به جرات میتوان به اثبات اين مدعا برآمد كه اگر حوزههايی از وظايف و كاركردهای اجتماعی ، سياسی ، فرهنگی و آموزشی جامعه از ديرباز و از زمان پهلویها دستخوش تفكيك ساختاری قرار نگرفته بود (از جمله دانشگاهها، صنعت ، حضور زنان در جامعه ، تفكيك قوا و...) دولت ايران بهيچوجه اين نهادها را بر نمیتافت! بنابراين چندان دور از انتظار نخواهد بود كه در انتخابات سال ٨٤ نيز جريان سنتگرای دينی بارديگر قدرت اجرايی در كشور را نيز بدست گيرد.
٩ . اينك با توجه به جميع فاكتورهای مورد بررسی ، بنظر ميرسد رفتار سياسی مسلط در جامعه قابل پيش بينی است. رفتار و نتيجه اثر جريانات نوگرايی و روشنفكری نيز عمدتا قابل پيش بينی است. آنچه كه مسلم است تودهای كردن مفاهيم نوگرايی همچون قانون گرايی ، آزاديخواهی ، سكولاريزم ، دمكراسیخواهی ، پارلمانتاريزم ، انتخابات و آزادی احزاب و... به دليل تجربه و فرايند تاريخی شكل گيری آنها و پديده مدرنيزم نيازمند نوگرايی در همه ساحتها و ساختهای جامعه است. از اينرو تودهای كردن مفاهيم مذكور به معنای بیشكل كردن و كاركردزدايی ساختارهای نوينی است كه با ساختارهای ناهمگون و بیشكل تودهای و تودههای مردم ناسازگار است. لذا انتظار تحريم انتخابات و تعبير رفراندوم از آن و يا انتظار ايجاد تحول اساسی در مديريت سياسی جامعه ايران از منظر نوگرايی سياسی ، اغوايی بيش نبوده و نمیتوان با تودهای كردن مفهوم و نهاد نوينی چون انتخابات به چيدن ثمرههای نوگرايی به انتظار نشست!
١٠ . بنابراين بنظر ميرسد درحد طرح يك گزاره و نه حكم كه نيازمند بررسی دقيقتری است ، جريان روشنفكری در ايران بويژه روشنفكران بخش نوگرايی ، برای ارتباط ارگانيك با جامعه و مردم ايران و همچنين تسری نوگرايی به حوزه انديشهها و رفتار اجتماعی مردم بايد بدنبال يك حركت ميانبرد باشند. بطوريكه صرف حركت از بالای هرم قدرت و درگيریها و نزاعهای سياسی چنانكه به كرات شاهد بودهايم ، جز از دست دادن انرژی ، زمان و هزينه هنگفت از نيروهای اندك شمار و با ارزش جريان نوگرايی ثمرهای نخواهد داشت. همچنين حركت صرف از پايين و تلاش برای شكل بخشيدن به توده مردم در قالب احزاب و تغيير رويكردهای فكری و رفتاری آنان در انطباق با الگوهای مدرن نيز به تنهايی اگر چه مفيد ولی ناكافی است. از اينرو راه ميانبرد همانا تغيير و گسترش هدف گيری پيكان حملات نوگرايی داخل و خارج از كشور در قالب اپوزيسيون از اهداف سياسی به اهداف اجتماعی و فرهنگی است تا بتوان در كنار هدفگيری اصلاح نظام سياسی ايران و پايه ريزی جريان نوگرايی در ساختار قدرت بر گرفته از تجارب دولتهای رفاه خاصه در كشورهايی كه به آميزه زيبايی از الگوهای سوسياليستی و ساختار سرمايه داری پرداختهاند به اهداف اجتماعی نيز اهتمام داشت. اين اهداف عبارتند از تبيين آموزههای نوگرايی ، الزامات توسعهای ، خانه تكانی ذهنی و تغيير ذهنيت و نگرش مردم نسبت به جهان در تبيين و چاره جويی مسائل مادی و نوآوری در تبيين و چاره جويی مسايل مادی ، دنياگرايی ، پرسشگری بجای تقليد و پيروی محض ، مدارای آرای ديگران ، اعتماد و مشاركت اجتماعی فراگير، خردگرايی و نوآوری خود، آزاديخواهی و عدالتخواهی و.... .
پر واضح است حركت زودهنگام از بالا به پائين حتی در صورت توفيق آن ، جامعه سنتی ايران را به مسيری خواهد كشاند كه مجددا مستبدان ديگری بر آن حاكميت يافته و خواه با عناوين سنتی ، دينی ، ليبرال ، سوسياليست و يا هر القاب ديگری بدون نظارت و مشاركت مردمی در قالب احزاب و غيرتودهای كردن مردم ، سلسله هزارتو و ديرين استبداد در ايران را در پی خواهد آورد. از همين رو جريانهای نوگرايی همچون اتحاد جمهوريخواهی در خارج از كشور ضمن ايجاد پيوند ارگانيك با هستههای داخلی جمهوريخواهی در كشور ، شايسته است همزمان با فعاليت در عرصههای سياسی به فعاليت در امور فرهنگی و اجتماعی ، آموزش همگانی مردم و ارتقای سطح مطالبات روشن ، تعريف شده و همسو با نوگرايی و سنت زدايی و جدايی دين از سياست از سيمای كلان جامعه ايران بپردازد. برای اين مهم اتحاد جمهور خواهی بايست به بازپردازی مفاهيم و آموزهها ، اساسنامه و مرامنامه ، تحليل وضع موجود، تبيين وضع مطلوب موردنظر، بررسی فرصتها و تهديدها و قابليتها و تنگناهای اتحاديه خود و شرايط عينی و ذهنی پرداخته و پس ازآن با بهره گيری از رويكرد ميانبرد پيش گفته به عمل سياسی و اجتماعی روی آورد.
ب) چگونه است كه درفاصله اندك ميان انتخابات مجلس ششم تا هفتم و رياست حمهوری نهم چنين تغيير رفتار سياسی از مردم مشاهده شده و بيش از پنجاه درصد جامعه بسوی صندوقهايی شتافتند كه بر اساس تاريخچه رفتار سياسی مردم در انتخابات مجلس ششم و رياست جمهوری ٧٦ و٨٠ ، چنين انتظاری در بين هيچيك از محافل سياسی اپوزيسيون و پوزيسيون داخل و خارج از كشور نميرفت!
پ) جريان روشنفكری و گروههای سياسی و نظريه پردازان سياسی و اجتماعی داخل و خارج از كشور میبايست چگونه رفتاری از خود نشان دهند تا در ميان ذهنيت و عينيت و آنچه كه میخواهند با آنچه كه بوقوع میپيوندد ، فاصله و شكاف كمتری پديد آمده و آرمانخواهیها مبتنی بر شرايط عينی و ذهنی جامعه ايران امروز بوده و كارآمدی و اثر بخشی انرژی ، زمان و نيروی انسانی كه صرف فعاليتهای اصلاح طلبانه و جمهوری خواهی در ايران ميشود، افزايش يابد.
بی هيچ عزمی برای پاسخگويی مستقيم به سوالات پيش گفته ، در سطور زير به مجموعه فاكتورهايی استناد ميگردد كه ميتواند در مساله يابی ، مساله شناسی و مساله زدايی مددكار ما باشد:
١ . فرايند نوگرايی ، مدرنيزم يا نوسازی جامعه ايران كه از واپسين دوران حيات سلسله قاجاريه آغاز و بصورت كاملا الگوبرداری شدهای از غرب وارد و در اوج حيات خود در دوران پهلوی اول شكل میگيرد، فرايند كشدار ، مريض گونه ، وارداتی ، ناقص الخلقه و ناهمگونی است كه ازبالا به پايين بوده و همواره با چوب سياست تمشيت و به جلو رانده شده است. جامعهای كه در ابتدای روی كار آمدن رضا پهلوی بيش از سه چهارم آن زيست عشايری و روستايی داشته و در بخش روستايی آن نيز فرهنگ عشايری حاكم بوده و در بخش شهری آن نيز فرهنگ روستايی غلبه داشته است ، با حركت يكسويه ، بیوقفه ، شتابان و از بالا به پايين جريانی كه پهلوی اول آن را مديريت میكرد، چنان ساختار آموزشی و تربيتی داشت كه بخش مهمی از كنشگران عرصه سنت را در درون خود جای داده بود.
پيوند ارگانيك كنشگران بخش اقتصادی يعنی بازار و زمينداران بزرگ بابخش دينی يعنی روحانيون و بخش سياسی و اداری كشور يعنی دربار و اصحاب قدرت وابسته نسبی و سببی به دو بخش قبلی كه به تعبيری همگی آقازادگان بازار، ملاكان و روحانيون بودند، چنان دارای ساختار منسجم و خدمت رسانی بود كه بقول احمد اشرف دانشمند معاصر ايرانی ، حتی در ريخت شناسی فضاهای شهری ايران نيز فابل رديابی است. متوليان پروژه مدرنيزم (و نه پروسه!) خود از جمله افرادی بودند كه دارای تركيب ناهمگونی از نوگرايان وطنپرست تا وطنفروش در يكسو و نوگرايان صاحبنظر تا اپراتورهای عملگرا (يی كه ديكتههای نانوشته را به بوته آزمون میسپردند) از سوی ديگر بودند. بخش بزرگی از همين متوليان پروژه مدرنيزم در ايران نيز از زمره افرادی بودند كه در ذهن سنتگرا ولی در عمل ظواهر مدرنيته غرب را دربست پذيرفته و بصورت ناقص و گزينشی در اهتمام ِ زدن خمير ورنيامده مدرنيزم به تنور نه چندان شعله ور جامعه ايران بودند.
٢ . جريان مدرنيزم و متوليان آن درفرايند اجرای پروژه مدرنيستی خود بصورت گزينشی توانستند فقط حريف برخی از ابعاد مختلف اقتصادی ، اجتماعی ، سياسی و اداری شوند. بطور يكه در بخش آموزش به تفميم ساختاری پرداخته و نهاد آموزش را از انحصار متوليان دين در بخش سنتی جامعه بيرون آورده و با تربيت ناقص بروكراتهای خوش ظاهر، سازمانهای مستقل آموزش عمومی در مدارس ، آموزش عالی و آموزش فنی و حرفهای پرداخته و همزمان بروكراسی عريض و طويل پشتيبان آن را نيز تدارك ديدند. در بخش اقتصادی ، بازار قدرت بيشتری گرفته ، زمينداران و ملاكان بزرگ مورد حمايت قرار گرفتند و سازمانهايی چون بانك و بانكداری ، وزارت ماليه و... بصورت يكسويه طراحی و پردازش شد. در بخش اجتماعی ، تخته قاپو كردن عشاير و يكجانشينی اجباری آنان ، كشف حجاب و حضور اجباری زنان بدون خانه تكاتی فكری و ذهنی آنان ، تغيير لباس ظاهری مردم وعريان سازی سيمای سنتی آنان از عبا و قبا، و لباده و عمامه به كت و شلوار و كراوات ، و از نظر شهری و زيربنايی به ساخت و ساز معابر شهری و بين شهری ، خطوط راهآهن ، ورود اتومبيل ، جاده سازی و ايجاد زمينههای پيوند شهر و روستا و... دهها پارامتر ديگر صورت گرفت. اما همه تغييرات فوق به دليل خودجوش نبودن و دولتی بودن پروژه مدرنيزم با مقاومت سرسختانه بخش سنتی ، عامه مردم ، بازار و روحانيون واپسگرا و سنتی روبرو شد و به ناموفق بودن اين پروژه كمكهای شايانی كرد .
دراين ميان دو بخش دين و سياست كمترين اثرپذيری را از فرايند مدرنيزم شاهد بودند. بطوريكه ساختار سياسی كشور بصورت خودكامه ، سلطنتی ، تك سالاری و بدون مشاركت مردم در سرنوشت خود همچنان به حيات خود ادامه داد و با گسترش درازا و پهنای ديوان سالاری خود به پاسداری از نهادها و ساختارهای وارداتی و برونزای مدرنيزم درايران پرداخت. از سوی ديگر بخش دينی نيز باكمترين تغييرات همچنان ساختار سلسله مراتبی ، دخالت درحوزه سياست و باج دهی و باج گيری را ادامه داده ودراين ميان با بخش سنتی بازار نيز همراهی تاريخی خود را حفظ كرده و به تقويت بنمايههای اقتصادی متوليان دينی پرداخت. دو نهاد ديگر نيز در اين ميان با كمترين تغيير باقی ماند. اول ساختار اقتدار خانوادگی بود كه بصورت موروثی پدرسالاری و مردسالاری برآن حاكم بود. دوم ساختار فكری و انديشگی مردم بود كه با وجود زندگی در شهر، يكجانشينی ، پوشش متجدد و سر و روی گشوده زنان و اصلاح صورت مردان ، انديشههای خرافی ، سنتی و دينی متحجر در مغز آنان موج میزد و حتی به دليل عدم امكان بروز عينی آن در فضاهای اجتماعی و حوزههای عمومی ، شكل مرضی ، بسته و اغراق آميزی بخود گرفت.
٣ . در طول دوران حاكميت پهلویها و بويژه پسر كه حتی كمتر از پدر نيز دغدغه و حميت نوگرايی را در سر میپروراند، فرم و ساختار ناهمگون بخشها و كنشگران آن ، همچنان به حيات خود ادامه داد. جريانات سياسی اپوزيسيون نيز در داخل كشور بصورت وارداتی به دنبال پيروی و الگوبرداری ازانديشههای مسلط آن عصر در قالب انديشههای چپ و ماركسيستی بويژه پدر بزرگ جهان كمونيزم (شوروی)، چنان كرد كه پيش از حتی شكل گيری و تبلور عينی و فراگير طبقه كارگر در ايران ، حزب كمونيست شكل گرفت و انديشه مبارزه با سرمايه دار و كارفرما توسط كارگران در دستور فعاليتهای حزبی قرار گرفت. اندام ضعيف ، بيمار ، فاسد و ميان تهی پهلوی پسر در سالهای واپسين حكومت ، ديگر توانايی رويارويی با دوجبهه معارض را نداشت: نخست متوليان و موديان بخش اقتصادی و دينی سنتی در جامعه ، و دوم متوليان نوگرايی در حوزه اپوزيسيون و به تعبيری جريان روشنفكری در ايران كه از موديان غيررسمی و غيرحكومتی نوگرايی با نسخههای متفاوت بودند. گروه نخست با پشتيبانی مردمی و حفظ مستمر مشروعيت خود در بخش سنتی جامعه با برگزاری ميتينگهای دينی در حفظ آموزههای سياسی و اجتماعی و دفاع از كيان و منافع قشری خود به كمرنگ سازی و ناكارآمد كردن عملكرد دولت پرداختند. در كنار اين گروه جريان روشنفكری نوگرا نيز كه با تضاد دوگانهاش با متوليان نوگرايی در بخش دولتی از يكسو و متوليان سنت گرايی در بخش دينی و بازار، توانايی تودهای كردن انديشه و آرمانهای خودرا از دست داد وليكن اثر بخشی نوگرايی دولتی را نيز به زير نقد و پرسشگری جدی كشاند. نتيجه عمل مشترك اين دو گروه چنان شد كه در سالهای پايانی دولت پهلوی و شدت گيری تضادهای اين دو جناح غيرحكومتی با حكومت ، قوای دولت در پيگيری مدرنيزم كاهش يافت و با مقاومت در گشايش و تسری نوگرايی به عرصههای سياسی و دينی ، به شكست سياسی محكوم شده و در سال ٥٧ جريان نوگرايی دولتی فشارهای محيطی را بر نتافته و عرصه را برای سنت گرايان خالی كرد.
٤ . جريان روشنفكری دگرانديش ، سكولار،و نوانديش دينی يا راديكالهای دينی نيز در سالهای نخست انقلاب با كمترين حمايت تودهای به ميدان آمده و در توزيع قدرت به دليل عدم ارتباط ارگانيك و ساختمند بخش سنتی مردم از يكسو و تضاد با بخش سنتی متوليان دينی ، بتدريج باهزينهها و از جان گذشتگی نيروهای بسياری ، فقط توانستند زمينه ساز كسب قدرت توسط بخش سنتی را فراهم نمايند. جامعه روستايی كه بخش اعظم جمعيت كشور را تشكيل میداد با بخش مهمی از خرده كسبه و اقشار تهيدست شهری و حاشيه نشينی اقتصادی و اجتماعی شهرهای بزرگ كشور، مدديار جريان سنت گرايی شده و پس از طی قريب يكصد سال تلاش برای نهادينه كردن نوگرانی در ايران ، سرانجام نيز بخش سنتی در روستا بر بخش نوگرا در شهرها غلبه كرده و انقلاب روستايی _سنتی ٥٧ بوقوع پيوست. بطوريكه در آستانه ورود به هزاره سوم ميلادی و در كوران تحولات و جنبشهای نوگرای خلقی چپ در دهه ٧٠ ميلادی ، انقلاب سنتی و دينی با نظريه بازگشت به خويشتن ، طلايهدار و يگانه فاتح كارزار سنت و مدرنيزم و اقتصاد مبتنی بر سرمايه داری دلالی _كمپرادور و سرمايه داری ملی - تكنوكرات گرديد.
٥ . تضاد مذكور كه منجر به پيروزی يكی ار نيروهای اجتماعی گرديد، صرفنظر از خاستگاه اعتقادی و جهانبينیهای سنتی و يا مدرنيزم موجود در آن از يك منظر نيز قابل تمايز بوده و هستند و آن عبارت از پيگيری جريان گسترده در درازنای تاريخ ايران يعنی تضاد خردگرايی و خردستيزی است. از بدو ورود و تحميل دين اسلام به ايران تاكنون همواره دو جناح و جريان فكری بصورت همزاد و آشكار و پنهان در تعارض و كشمكش تاريخی بوده اند. جريان نخست كه از كتاب قرآن و سپس سيره نبوی برای رفع برخی ناروشنیها در تبيين آنچه كه با يد باشد درفالب ايدئولوژی مسلط بهره ميگرفت ، در اصل هرآنچه را كه شرع موردنظر خود تاييد ميكرد را بیدرنگ تاييد شده عقل دانسته و خرد را برپايه پيروی و تقليد، اطاعت و فرمانبرداری و تسليم و رضای خدا با رويكرد معادجويانه تنظيم و آراسته میساخت. رويكرد دوم اسلوب زندگی و مديريت اجتماعی و سياسی در جامعه را مبتنی بر عقل تنظيم كرده و حتی كتاب خدا و سيره نبوی را نيز بر پايه عقل و آنهم عقل يا خرد جمعی و اجماع طراحی كرده و بدنبال روزآمدسازی مبانی اعتقادی دينی بوده و در واقع به تحليل شرايط عينی و ذهنی و سپس اخذ تصميم اهتمام داشت. جريان خردگريز در طول دوران تحول خود به دو جريان ميانهرو و تندرو گرايش پيدا كرد كه در فرقه ميانه رو ميل به عقل گرايی و تفسير روز نيز كم وبيش جای يافت و گرايش تندرو با قالبهای تغيير ناپذير، بدنبال تنظيم و پالايش واقعيتها بر اساس مفروضات از پيش تعيين شده كتاب و سنت بود. در سده اخير میتوان جريان حجتيه را نيز به اين گرايش منسوب ساخت. جريان خردگرايی نيز با اشكال ميانه رو وراديكال دستخوش تحولاتی گرديد كه نقطه فصل خردگرايی راديكال با ميانه رو، لاييسيزم و دين زدايی از منطق و متدولوژی خردگرايی است. همين رويكرد نيز در بطن خود به جريانات ليبراليستی و آزاديخواهی از يكسو و فراكسيونهای سوسيالستی و عدالتخواه از سوی ديگر تغيير جهت داده و به تبلور بيش از پيش تضادهای عمده ميان جريانات اصلی خردگرايی وخردستيزی ياری رساند.
٦ . در اين ميان روشنفكران نيز در تعقيب جريان خردگرايی ، با تحولات غرب آشنا شده و با ورود متغير سوم در تحليلهای خود از محيط پيرامون جامعه ايران و الزامات و لوازم توسعه آن ، تصوير جديدی ارايه دادند كه زمينه نوينی در انشقاق اجتماعی ميان آنها با ساير نيروهای اجتماعی كنشگر و كنش پذير را فراهم ساخت. فراكسيون ليبراليستی با بهره گيری از الگوهای غربی بدنبال ايجاد نسخه دومی از جامعه غربی بوده و به استناد مبانی فلسفی ليبراليزم غرب و سازوكارهای ايجاد جامعه مدنی ، قانونگرا و نظم مبتنی بر رقابت و عرضه و تقاضا، به ترويج و حمايت از شيوه توليد سرمايهداری روی آوردند. اين فراكسيون با وجود تلاش گسترده در بهره گيری از دانش و تجربه غرب ، صرفنظر از رويكردهای اقتصادی ، از منظر سياسی و اجتماعی بدنبال شرايطی بودند كه پيش از رفع و رجوع مسايل اقتصادی آحاد مردم ، درپی گشايش فضای زيست اجتماعی آزاد، مناسبات مبتنی برقانونگرايی ، قانون مبتنی بر حفظ حقوق ديگران بر پايه ضمانتهای اين جهانی و عدم دخالت حوزه دين در سياست و تقليل حوزه دين در محدودههای فردی بودند. اين فراكسيون نيز به دليل رويكرد برونزا در دستيابی به راهكارهای برون رفت از معضلات اجتماعی ويژه ايران و دين زدايی از سيمای جامعه و همچنين اولويت دهی به آزاديخواهی بجای عدالتخواهی اصولا نتوانست در ميان آحاد مردم جايگاه مناسبی يافته و مشروعيت اجتماعی فراگيری جهت دستيابی به قدرت بدست آورد.
فراكسيون دوم ، جريان سوسياليزم در ايران بود كه بويژه با وقوع انقلاب اكتبر در شوروی ، بنمايههای فكری و تجربی محكمتری برای حركت يافته و طرحی نو در تبيين و زدودن مسائل جامعه ايران ارائه كردند. اين فراكسيون با وجوديكه به يكی از مهمترين دغدغههای مردم يعنی فقرزدايی و عدالتخواهی توجه داشت ، وليكن به دلائل عمده مشتمل بررويكرد برونزا در الگوهای نظری و تجربی مساله شناسی و مساله زدايی در ايران و اقتباس از اردوگاه سوسياليزم بويژه با رهبريت شوروی از يكسو و رويكرد دينزدايی از سيمای ايران از سوی ديگر، نتوانست توفيق لازم را در كسب قدرت و مشروعيت مردمی بيابد. قدرت سازماندهی و توسعه تشكيلات سياسی و اجتماعی و تلاش برای نفوذ درجامعه بويژه باتوجه به رويكرد طبقاتی اين فراكسيون منجر به اين شدكه عليرغم دانش و تجربه ، قسمت بزرگی از جامعه روستايی ، دهقانان ، خرده بورژوا ، بروكراتهای نوپديد طبقه متوسط و سرمايهداران سنتی و مدرن از حلقه فعاليتها و نيروهای اجتماعی با نفوذ اين فراكسيون دور بمانند. اتكای صرف به طبقه كارگر منجر به جدايی روشنفكران سوسياليست از آحاد جامعه گرديد و بدين ترتيب جريان نوگرايی به رهبری دو فراكسيون مذكور همچنان بركنده از شرايط عينی و ذهنی كشور توان و فرصت كسب قدرت و مشاركت در مديريت اجتماعی و سياسی ايران را از دست داد و در سال ٥٧ فرزند محصول تلاش فراگير ملی به فرزندخواندگی جريان كهنه انديش و سنتی متوليان دين و سنت درجامعه افتاد.
٧ . در تعقيب جريان مذكور در سالهای پس از انقلاب نيز بیدليل نيست كه با هجرت بخش بزرگی از نيروهای روشنفكر خردگرا ، نوگرا از كشور و تسلط حريان سنتی و دينی در قدرت ، مجددا پديده تفكيك ساختاری حاصل از تلاش متوليان نوگرايی در كشور به اختلاط ساختاری منجر شده و دين و متوليانش در تمامی حوزههای اقتصادی ، سياسی ، فرهنگی ، آموزشی ، اجتماعی ، قانونی و حتی رسانهها و علوم نوين دخالت و رخنه كرده و سايه سنگين ايدئولوژيك را بر سراسر حوزههای عمومی و خصوصی جامعه گستراند. عليرغم اين سيطره فراگير، در ميان اين جريان سنتی و دينی ، فراكسيونهای ميانهرو و تندرو نيز به ميدان آمده و در سالهای اخير جريان ميانهرو(اصلاح طلب) با اتخاذ تعابير وعاريت گرفتن برخی مفاهيم و آموزههای نوگرايانه به نوعی اختلاط مفهومی پرداخته و با اطلاق روشنفكری دينی! به خود بدنبال تجديد ساختار و نوسازی جامعه مدنی پرداخته و به اصطلاح مدينه فاضله را جستجو كرده و میكنند.
آنچه كه مسلم است عليرغم تحولات رويين در لايههای باريك اقشار اجتماعی ، بخش بزرگی از مردم همچنان با كمترين تغييرات اساسی در ورطه سنت و دين گرايی بوده و با بيشترين ارتباط تودهای و مستمر متوليان دينی و سنتی بويژه پس از انقلاب ٥٧ ،اين رويكرد بيش از پيش و حتی به صورت خرافی تر از سالهای پيش از انقلاب در بخش روستايی گسترش يافته و سيطره خودرا درحومه شهرها نيز حفظ كرد. تحول بزرگ ٥٧ و هواداری گسترده مردم از جمهوری اسلامی در فروردين ٥٨ بیتوجه به مفاهيم و آموزهها، سازوكارها، الزامات و لوازم "جمهوری" و "اسلامی" بودن نظام مورد تاييدشان (از حيث تناسب و تطابق منطقی و متدولوژيك آندو با يكديگر) نشانگر وجود يك نيروی اجتماعی تعيين كننده است كه همواره بدون انديشه و با پيروی محض از موج تحولات غالب در كشور به آسيابی آب ميريختند كه كمتر به سود آنان میگرديد. سالهای جنگ و پس از آن ، انتخابات به ظاهر دمكراتيك و تحولات سياسی دهه اخير در خرداد ٧٦ و ٨٠ با وجود ايجاد دلگرمی در بين بخش بزرگی از ميانهروهای جريان سنت گرايی(اصلاح طلب) از يكسو و روشنفكران ليبرال و سوسياليست جريان نوگرايی از سوی ديگر، هيچيك در واقع نمايانگر تحول راستين و فراگير در جامعه نبود. بطور كه با فروكش كردن شعلههای فعاليت فراكسيون ميانه رو در جريان سنتگرايی مسلط در جامعه كه علی الاطلاق به اصلاح طلبان و نوانديشان دينی شهرت يافتهاند ، مجددا با كنار كشيدن جمعيت خاموش جوان و هستههای مركزی شهرهای بزرگ كشور در مجلس هفتم ،با مشاركت فعال بخش روستايی و سنتی شهرها در انتخابات دوباره اصحاب سنت و دين در پيوند با قدرت و سياست به ميدان آمده و فراكسيون ميانه رو را كنار زدند .
٨ . صرفنظر از جمعيت جوان كه حاصل ورم جمعيتی سالهای ٥٧ تا ٦٧ و عدم مديريت ، پيش بينی و برنامه ريزیهای دولت و مردم در زادو ولد آنان میباشد و امروزه اين جمعيت به سنين تقاضاهای اقتصادی ، اجتماعی ، سياسی و فرهنگی رسيده ولی دولت و ملت نتوانستهاند به اين تقاضاها پاسخ دهند، جريان مسلط در بين دولت و بخش بزرگی از مردم خواهان الگوهای سنت گرای آغشته به دين بوده و حتی در عرصه سياسی نيز نظام "ولايی" را بجای نظام سلطنتی طراحی كرده و در راس كليه امور مديريت عالی كشور قرار ميدهد. بطوريكه به جرات میتوان به اثبات اين مدعا برآمد كه اگر حوزههايی از وظايف و كاركردهای اجتماعی ، سياسی ، فرهنگی و آموزشی جامعه از ديرباز و از زمان پهلویها دستخوش تفكيك ساختاری قرار نگرفته بود (از جمله دانشگاهها، صنعت ، حضور زنان در جامعه ، تفكيك قوا و...) دولت ايران بهيچوجه اين نهادها را بر نمیتافت! بنابراين چندان دور از انتظار نخواهد بود كه در انتخابات سال ٨٤ نيز جريان سنتگرای دينی بارديگر قدرت اجرايی در كشور را نيز بدست گيرد.
٩ . اينك با توجه به جميع فاكتورهای مورد بررسی ، بنظر ميرسد رفتار سياسی مسلط در جامعه قابل پيش بينی است. رفتار و نتيجه اثر جريانات نوگرايی و روشنفكری نيز عمدتا قابل پيش بينی است. آنچه كه مسلم است تودهای كردن مفاهيم نوگرايی همچون قانون گرايی ، آزاديخواهی ، سكولاريزم ، دمكراسیخواهی ، پارلمانتاريزم ، انتخابات و آزادی احزاب و... به دليل تجربه و فرايند تاريخی شكل گيری آنها و پديده مدرنيزم نيازمند نوگرايی در همه ساحتها و ساختهای جامعه است. از اينرو تودهای كردن مفاهيم مذكور به معنای بیشكل كردن و كاركردزدايی ساختارهای نوينی است كه با ساختارهای ناهمگون و بیشكل تودهای و تودههای مردم ناسازگار است. لذا انتظار تحريم انتخابات و تعبير رفراندوم از آن و يا انتظار ايجاد تحول اساسی در مديريت سياسی جامعه ايران از منظر نوگرايی سياسی ، اغوايی بيش نبوده و نمیتوان با تودهای كردن مفهوم و نهاد نوينی چون انتخابات به چيدن ثمرههای نوگرايی به انتظار نشست!
١٠ . بنابراين بنظر ميرسد درحد طرح يك گزاره و نه حكم كه نيازمند بررسی دقيقتری است ، جريان روشنفكری در ايران بويژه روشنفكران بخش نوگرايی ، برای ارتباط ارگانيك با جامعه و مردم ايران و همچنين تسری نوگرايی به حوزه انديشهها و رفتار اجتماعی مردم بايد بدنبال يك حركت ميانبرد باشند. بطوريكه صرف حركت از بالای هرم قدرت و درگيریها و نزاعهای سياسی چنانكه به كرات شاهد بودهايم ، جز از دست دادن انرژی ، زمان و هزينه هنگفت از نيروهای اندك شمار و با ارزش جريان نوگرايی ثمرهای نخواهد داشت. همچنين حركت صرف از پايين و تلاش برای شكل بخشيدن به توده مردم در قالب احزاب و تغيير رويكردهای فكری و رفتاری آنان در انطباق با الگوهای مدرن نيز به تنهايی اگر چه مفيد ولی ناكافی است. از اينرو راه ميانبرد همانا تغيير و گسترش هدف گيری پيكان حملات نوگرايی داخل و خارج از كشور در قالب اپوزيسيون از اهداف سياسی به اهداف اجتماعی و فرهنگی است تا بتوان در كنار هدفگيری اصلاح نظام سياسی ايران و پايه ريزی جريان نوگرايی در ساختار قدرت بر گرفته از تجارب دولتهای رفاه خاصه در كشورهايی كه به آميزه زيبايی از الگوهای سوسياليستی و ساختار سرمايه داری پرداختهاند به اهداف اجتماعی نيز اهتمام داشت. اين اهداف عبارتند از تبيين آموزههای نوگرايی ، الزامات توسعهای ، خانه تكانی ذهنی و تغيير ذهنيت و نگرش مردم نسبت به جهان در تبيين و چاره جويی مسائل مادی و نوآوری در تبيين و چاره جويی مسايل مادی ، دنياگرايی ، پرسشگری بجای تقليد و پيروی محض ، مدارای آرای ديگران ، اعتماد و مشاركت اجتماعی فراگير، خردگرايی و نوآوری خود، آزاديخواهی و عدالتخواهی و.... .
پر واضح است حركت زودهنگام از بالا به پائين حتی در صورت توفيق آن ، جامعه سنتی ايران را به مسيری خواهد كشاند كه مجددا مستبدان ديگری بر آن حاكميت يافته و خواه با عناوين سنتی ، دينی ، ليبرال ، سوسياليست و يا هر القاب ديگری بدون نظارت و مشاركت مردمی در قالب احزاب و غيرتودهای كردن مردم ، سلسله هزارتو و ديرين استبداد در ايران را در پی خواهد آورد. از همين رو جريانهای نوگرايی همچون اتحاد جمهوريخواهی در خارج از كشور ضمن ايجاد پيوند ارگانيك با هستههای داخلی جمهوريخواهی در كشور ، شايسته است همزمان با فعاليت در عرصههای سياسی به فعاليت در امور فرهنگی و اجتماعی ، آموزش همگانی مردم و ارتقای سطح مطالبات روشن ، تعريف شده و همسو با نوگرايی و سنت زدايی و جدايی دين از سياست از سيمای كلان جامعه ايران بپردازد. برای اين مهم اتحاد جمهور خواهی بايست به بازپردازی مفاهيم و آموزهها ، اساسنامه و مرامنامه ، تحليل وضع موجود، تبيين وضع مطلوب موردنظر، بررسی فرصتها و تهديدها و قابليتها و تنگناهای اتحاديه خود و شرايط عينی و ذهنی پرداخته و پس ازآن با بهره گيری از رويكرد ميانبرد پيش گفته به عمل سياسی و اجتماعی روی آورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر