‏نمایش پست‌ها با برچسب بیگانه، ، تغییر اجتماعی، طبقه متوسط، دانشگاه، علم و پژوهش، قاجار، توسعه،. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب بیگانه، ، تغییر اجتماعی، طبقه متوسط، دانشگاه، علم و پژوهش، قاجار، توسعه،. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۲/۲/۳۰

نيم نگاهي برآسيب شناسي اپوزيسيون خارج از كشور


  ازابتداي تحولات سياسي ايران در طول سالهاي پس از مشروطيت تا امروز سازمانها واحزاب سياسي بسياري شكل يافته وپس از طي دوراني از فعاليت واقدامات سياسي واثرگذاري بر تحولات محيطي، يا سامانشان  ناسامان گرديده يا در ساماني نوين و در حال گذار به حيات خود ادامه مي دهند. اين تاثيرات نيز محصول طبيعي تعامل وارتباطات متقابل اين سازمان ها و نهاد قدرت در جامعه ايران است. به بيان ديگر وجود  سازمان هاي سياسي  رويارو و معطوف به دستيابي بر قدرت در قالب اپوزيسيون سامان يافته، پايدار ومؤثر داراي همبستگي وارتباط  دو سويه اي با ساختار و كاركردهاي نهاد دمكراسي در هر جامعه اي است. اين دو وجه عبارتند از:
الف) از يكسو فقدان نهاد و نمادهاي دمكراسي مي تواند زمينه ساز عدم  پايايي اپوزيسيون سازمان يافته ومؤثر گردد. در چنين وضعيتي سازمانها واحزاب سياسي  بصورت محافل سياسي غير رسمي يا زيرزميني فعاليت خود را آغاز مي كنند و تشكيلات غير رسمي خود را نيز در شرايط مخفي وخفقان سامان مي دهند. بديهي است كه در اين شرايط امكان تمرين انديشه وعمل دمكراتيك براي ساختار وسازوكارهاي دروني اين گونه سازمانهاي سياسي نيز مهيا نبوده وآفت هاي خاص خود را بدنبال دارد. همچنين در فضاي اختناق وسركوب آموزش عملي ونظري نيز داراي محدوديت هايي است كه مي تواند منجر به يكسويه نگري وعمل گرايي بدنه وتشديد فضاي نخبه گرايي در درون اين سازمان ها گردد.
سانتراليزم وظهور نمادهاي غير دمكراتيك در اين موقعيت نيز از ديگر برآيندهاي ناگزيري است كه مي تواند ماندگاري وپويايي اين سازمانها را در معرض خطر قرار دهد. بي ترديد در افق گسترده، ارتباط  اين سازمانها با هواداران خود نيزمي تواند دستخوش نوعي روابط رمه- شباني گردد كه داراي آثار منفي و ناپايداري است كه در شرايط  آزاد و شكست فضاي اختناق خود را نمايان مي سازد. نمونه اين پيامد آسيب شناختي را مي توان در شرايط انقلابي سال 57 نيزمشاهده كرد.
 ب) از سوي ديگراز منظراثر گذاري اپوزيسيون  بر فرايند دمكراسي مي توان اين پيامد هاي آسيب ساز را دنبال كرد. بديهي است رشد غير طبيعي سازمانها واحزاب در شرايط اختناق چنان فضايي را فراهم مي آورد كه براي شكل گيري نهاد هاي دمكراسي ونهادينه شدن آن مخاطره انگيز است. ضعف تحمل انديشه هاي ديگران و ميل به تك صدايي ويكتا نگري را مي توان در درون همين سازمانها نيز رد يابي كرد.  بسياري از اين سازمانها كه روزگاري تمام هم و تلاش خودرا معطوف شكستن فضاي اختناق  وخودكامگي مي كردند در اولين فرصت گشايش فضاي سياسي با سهم خواهي هاي مفرط و تاكتيك هاي غلط نه تنها نيروي سياسي ومردمان هوادار خود را قرباني سياست هاي غلط خود مي كنند، بلكه در ميان مدت زمينه باز توليد فضاي سركوب و باز سازي اختناق ديرپا را فراهم ساخته و تمام تافته ها را پنبه مي كنند.  نزاع هاي سياسي و نظامي سازمانها در ابتداي سالهاي انقلاب را مي توان نمونه هايي از توالي چنين  فضاي آسيب زايي بر شمرد.                                                         
  به هر روي آنچه كه انگيزه نگارش نقد حاضر گرديد وجود فرصت ناخواسته اي است كه با مهاجرت اجباري سازمان ها واحزاب سياسي به كشورهاي توسعه يافته اي روي داده است كه سال هاي متمادي داراي سابقه نظري، فلسفي و اجرايي اعمال دمكراسي و مشاركت مردمي در سرنوشت سياسي بوده اند. اگرچه از منظر ديگر سازمان هاي سياسي اپوزيسيون وشبه اپوزيسيون فعال دردرون كشورنيز داراي آسيب شناسي  خاص خود مي باشند كه موضوع بررسي ديگري است كه بدان خواهم پرداخت.  در فرايند ساخت يابي و نهادينه شدن دمكراسي  صرفنظر از ساختار‏، اساسنامه، مرامنامه، تشكيلات، برنامه ها، سياست ها و در نهايت اقدامات اجرايي اين سازمانها در طي قرن اخير، نوشتار حاضر بدون ورود به تحليل درون سيستمي آنها،  در پي بازكاوي و شناسايي مهمترين آسيب ها وبحرانهايي است كه امروزه در تمامي ساختار و كاركرد اين سازمان هاي سياسي  دامن گسترده است.
  بي ترديد شناخت اين آسيب ها و زمينه ها و پيامد هاي بروز آن مي تواند سبب ساز باز سازي و ترميم ساختاري سازمان ها واحزاب سياسي فعال درخارج از كشور گردد بگونه اي كه بتواند ارزيابي هاي برخي فعالان سياسي درون كشور را مبني بر بيهوده بودن اپوزيسيون خارج از كشور را به چالش در اندازد. اشاره به اين نكته مهم ضروري است كه محور بحث در نوشتار حاضر بر آن دسته از سازمانهاي سياسي است كه حول محور انديشه چپ در ايران شناخته شده اند. اين نكته از آنروست كه احزاب وسازمان هاي سياسي چپ، قديمي ترين و مؤثرترين و درعين حال فراگير و سازمان يافته ترين سازمان سياسي در كشور را تشكيل مي دهند. سازمانهاي سياسي ملي- مذهبي، مذهبي- التقاطي و ملي صرف نيز با وجود برخورداري از برخي مشتركات در نكات زير داراي اختصاصات جداگانه اي نيز هستند كه موضوع بررسي نوشتار حاضر نيست.  از سوي ديگر گروهها و گرايش هاي راست ليبرالي  يا نوليبرالي و سلطنت خواه نيز به دليل قدمت اندك سازمان يابي سياسي و فقدان ساختار تشكيلاتي منسجم و فراگير موضوع بحث حاضر نمي باشند.

آسيب ها:   
1. دوري ازجامعه ايران ومهاجرت اجباري فعالان سياسي از رهبران تا اعضاي وابسته وپيوسته به آنها اولين زمينه ايجاد تشتت وبي سازماني و فروپاشي سامان نسبي آنها گرديد.  بديهي است اين پيامد محصول فرايندي است كه در موارد زير بدانها توجه مي شود.
 2 . دوري از شرايط عيني تحولات جامعه ايران، تضادهاي سياسي واجتماعي عمده، آرايش نيروهاي مردمي، ساختار و تركيب طبقات اجتماعي و نهادهاي مدني، شبكه ها و روابط آشكار و پنهان ماشين قدرت وشركا وگروه هاي درگير درآن و ساير تحولاتي كه در فضاي انديشگي و عملي در ايران پس از انقلاب و قلع و قمع  سازمان هاي سياسي دگرانديش درسالهاي نخست انقلاب وجنگ رخ داد از ديگر زمينه هاي اجتناب ناپذير مؤثر بر ساختار، سازمان و عملكرد اپوزيسيون برون مرز مي باشد.     
 3.  بحران ناشي از فروپاشي كشور شوروي به عنوان مهمترين اردوگاه وحامي ايدؤلوژيك و سياسي برخي نيروهاي چپ گرا وسوسياليست در ايران نيز منجربه عدم باز توليد فكري وآرماني اين  سازمانها  و بروز گرايش هاي  مختلف دردرون اين طيف فكري گرديد. بطوريكه در يكسوي طيف محافظه كاري  در بين  برخي  سازما نهاي  چپ گرا در پذيرش تغييرات و دفاع از رويكردهاي ايد ؤلوژيك وارتدوكسي دوران جنگ سرد ودر سوي ديگر طيف، ترانسپارنسي  و شفافيت  در حال گذاربراي حفظ و ماندگاري سازمان وتشكيلات آسيب ديده وازهم پاشيده، از نخستين پيامد هاي هجرت اپوزيسيون مورد بحث مي باشد. در ميانه اين طيف نيز مي توان به وجود تمايلا تي به انديشه هاي جمهوري خواهي  و سوسيال دمكرات؛  تمايل  به  انديشه هاي جمهوري خواهي و ليبرال دمكرات؛  وحتي تمايل به انديشه هاي  مشروطه  خواهي از نوع  سلطنتي نيز اشاره كرد كه منجر به لاغرشدن وانقباض تشكيلا تي اين سازمان ها نيز شده است. بركنار ازاين تنوع وتشتت، بسياري نيز درفضاي ايستايي انديشگي و ديگر شرايط موجود در جغرافياي جديد زيست، در نهايت به وازدگي سياسي و دوري و ايزوله  شدن  فردي كشانده شده اند.                                          
 4. در چنين فضاي جديدي نسل نخست مهاجران سياسي  خواه به دليل ناتواني در حفظ ارتباط با نسل دوم و فرزندان خود و خواه به دليل فضاي فرهنگي واجتماعي وسياسي ديگرگون و نا مرتبط با  جامعه ايران  نتوانستند به  بازتوليد تشكيلاتي وعضو پذيري پرداخته ولاجرم با سالخوردگي سازماني و حزبي روبر شده و ديري نخواهد پاييد كه در ماراتن امداد بين نسلي اين سازمانها، كسي براي حفظ وتداوم ميراث سياسي اين سازمانها باقي نخواهد ماند ( حداقل در فضاي زيست خارج از كشور).                                                                                                     
   5. ذهني گرايي ودوري از فاكتور هاي واقع بينانه در تحليل شرايط عيني- ذهني جامعه وشكست دربرخي تحليل ها  و برنامه هاي عمل و تعيين سياست ها و تاكتيك هاي مؤثرو زايا از يكسو وپيروي ومديريت پذيري رهبران سياسي اين سازمان ها از وقايع وتحولات درون كشوراز سوي ديگر و درنهايت بريدگي و ناپايداري اقدامات سياسي مؤثر را مي توان از جمله ديگر پيامد هاي دوره جديد حيات سياسي اين سازمانها برشمرد. مديريت پذيري از تحولات جامعه ايران،  جنبش هاي مدني و نيروهاي  سياسي واجتماعي آن وحتي سياست ها و تاكتيك هاي جمهوري اسلامي و در نهايت عقب ماندگي از رهبري جنبش آزاديخواهي ، دمكراسي ومطالبات عدالت طلبانه درايران نمودهاي ديگري از دامنه اين آسيب پذيري هاست.       
  6. عمده شدن تضادهاي فرعي وميان سازماني وتشديد از هم گسيختگي  وچند دستگي يا سكتاريزم و كاهش توان اندك اين سازمانها و احزاب نيز نمونه ديگري از تغييرات بعمل آمده در درون ساختار تشكيلاتي اين سازمانها است   كه مي توان از آن ياد كرد. البته در اين ميان زندگي  در جوامع  دمكراتيك اروپايي و امريكايي  و مقايسه ساختار، سازمان،  سياست ها و برنامه هاي كلان حزبي و تشكيلات سياسي ايراني با وضع مشابه دراين  جوامع،  زمينه عقب نشيني از رويكرد هاي گذشته و تلاش براي  باز پردازي اتحادها، جبهه ها و حتي گاه قناعت به تشكيل انجمن هاي اجتماعي و فرهنگي براي حفظ تراوت و پويايي فعاليت اجتماعي و سياسي نيز از راهكارهاي بديلي است كه در جاي خود بسيار   هم مغتنم و مفيد محسوب مي شود.
 7. تحرك طبقاتي اعضا و فعالان سياسي و تغيير شرايط عيني و اقتصادي آنان و لذا عدم تعقيب چالش هاي اجتماعي وسياسي سازماني وديگرخواهانه با اولويت دهي به زندگي شخصي ومنافع فردي را مي توان  در سطح خرد برشمرد.  تمايل به بازگشت به ايران در نزد برخي از افراد  و متاركه دنياي سياست براي منزه ماندن از هرگونه شايبه عناد  و ستيز با ساختار قدرت در ايران خواه ناشي از ندامت اين گروه از فرصتهاي از دست داده وخواه ناشي از فشار روحي  و عاطفي خانواده ها، از ديگر زمينه هاي جداسري و درعين حال پيامدهاي آسيب زاي بسياري از سازمانهاي سياسي  در خارج از كشوراست. به اين فهرست مي توان عوامل ديگري مانند تاثير مهاجرت بر زندگي خانوادگي افراد وآثار اجتناب ناپذير آن بر روحيه، شخصيت اجتماعي و درنهايت فعاليت هاي سياسي برخي ديگررا نيز افزود.              
    8 . مشاهده عيني برخي فعالان سياسي از كشورهاي سوسياليستي در جمهوري هاي وابسته به شوروي وساير ممالك اروپاي شرقي در ابتداي مهاجرت و خروج از كشور و تصحيح و تجديد نظر بسياري از آنان در خصوص نوع و نحوه آرمانخواهي، ازيكسو سبب واقع بيني و زميني شدن بسياري از خواسته هاي سياسي آنان گرديد واز سوي ديگرمنجر به وازدگي سياسي و ترديد هاي جدي برخي ديگر گرديد كه در طول سال هاي مختلف بخشي از عمر وسرمايه خود را صرف اين آرمان كرده بودند. اين وضعيت خاصه دامنگيركساني شد كه در طول سالها فعاليت سياسي آشكار و پنهان فرصت تعمق و برخورد واقع بينانه سياسي را نيافته بودند.
 9. تربيت و تقويت سرمايه انساني ( دانش وتجربه)  برخي از فعالان سياسي وارتقاي سطح بينش و نگرش و منزلت اجتماعي، علمي و سياسي اعضا و وقوع  پديده  رقابت و مشاركت در رهبري و برنتابيد ن رهبري هاي سنتي  دراين سازمانها بويژه با نقد رهبري گذشته واشتباهات تاكتيكي آنها در سالهاي نخست انقلاب  نيز زمينه داعيه رهبري وچالش پذيري رهبران پيشين رافراهم ساخت . اين نكته همانند بسياري از زمينه هاي پيش گفته اگرچه بازتابهاي  منفي را در سازمان و تشكيلات سياسي اين سازمانها برنهاده  است ، درعين حال مي تواند فرصت مناسبي  براي  كادرسازي  و چرخش قدرت در درون اين سازمانها باشد.
    بي ترديد مي توان براين سياهه مجموعه اي از عوامل مؤثر ديگر رانيز فهرست كرد و درعين حال زمينه هاي پيش گفته را نيز مورد نقد و چالش قرارداد‏‏ كه درجاي خود براي پيشبرد فرايند دمكراتيزه كردن سازمانهاي سياسي ودرنهايت جنبش هاي مدني در جامعه ايران بسيار ضروري است. 

   راهكارها:
  اگرچه به مصداق اينكه سوا ل خوب نصف  جواب است (  با فرض اينكه به  برخي از مهمترين سؤالات  و مسايل موضوع مورد بحث بطورمطلوبي اشاره شده باشد) مي توان به برخي از راهكارهاي عملي براي برون رفت از بحران دامنگير سازمانهاي سياسي دست يافت و با وجوديكه برخي از عوامل پيش گفته را نيز اساسا گريزي وگزيري نيست ولي در فراروي فعال سازي سازمانهاي سياسي درنقش اپوزيسيون خارج از كشور مي توان به برخي از راهكارهاي فوري  ومبرم زيراشاره كرد كه نيازمند خرد جمعي و وفاق عمومي سازمانهاي ذينفع است:

1. شناخت دقيق تر تضادهاي عمده جامعه ايران امروزاز نظر فرهنگي، قومي ، اقتصادي، طبقاتي، سياسي و اجتماعي با ماموريت برخي از صاحبنظران و كارشناسان خواه درون سازماني  يا منفرد وآزاد  براي باز توليد فكري، نظري، سياستي  و برنامه اي اين سازمانها.
2. انجام مطالعه پايدار و ماموريت گرا در تحولات فكري  وجهت گيري هاي سياسي جنبش هاي چپ، منتقد، دمكراسي خواه وسكولار در كشور هاي مدرن اروپايي و كشورهاي مشابه جامعه ايران با بهره گيري از  توانايي اعضاي تيوريك سازماني و برخي از فعالان سياسي نسل دوم مهاجران (جوانان)  در خارج از كشور براي بازسازي و بازتوليد توان فكري، روحي و عملي اعضا وهواداران سازماني  درون و برون از كشور.
3. كمك به تشكيل وتقويت سازمان وتشكيلات مجازي با عضو گيري در ايران از طريق شبكه جهاني(اينترنت)، حضور فعال درانجمن هاي اجتماعي و حقوق بشر در داخل كشور بمنظور كمك به روشنگري مردم وهدايت و رهبري جنبش مدني .
4. تلاش براي گردهمايي ها و تشكيل شبكه يا اتحادهاي مشخص پيرامون فصول مشترك و زمينه هاي همسو درمبارزه اجتماعي و سياسي در راستاي گسترش نهادها و نمادهاي ذهني و عيني دمكراسي و آزاديخواهي در درون و ميان سازمان هاي هم انديش و همسو.
 5. تلاش براي تدوين سياست هاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي درسطح ملي و بين ملل وبرگزاري كارگاه هاي موردي و فصلي براي نقد و بررسي مهمترين مسايل  فراروي كشور واجماع پيرامون  راهكارهاي برون رفت از آن براي تامين نظرات و خواسته هاي هواداران و مخاطبان كنوني وآتي داخل و خارج از كشور. 

۱۳۹۱/۷/۱۶

شکاف بین نسلی: رویارویی جوانان با سالمندان

  
پیش درآمد
مسئله شکاف بین نسلی از جمله پدیده های اجتماعی  است که با افزایش نسبت سنی کودکان وجوانان در ساختار جمعیت هر جامعه ای پدید آمده و در عصر معاصر نیز بنوعی محصول فرایند های مدرانیزاسیون یا نوسازی های جامعه است، گروه سنی بزرگی که در برابر ارزشها و هنجارهای خانواده/والدین و بزرگسالان/سالمندان می ایستد. برخی معتقدند که شکاف بین نسلی  بویژه در جوامعی که در مرحله گذار تاریخیِ خود از شکل جامعه سنتی به توسعه اجتماعی گام بر میدارند، واقعیتی اجتناب ناپذیر است و بسیاری از جوامع، در مقاطع زمانی مختلف با این پدیده روبرو بودهاند. در واقع جامعهای که درمرحله گذار قرارمیگیرد، استعداد و آمادگی بیشتری در جهت ایجاد شکافهای اجتماعی و از جمله شکاف بین نسلی از خود نشان میدهد.
ازسوی دیگر برخی با  تاکید بر بی هنجار بودن شکاف بین نسلی معتقدند مفهوم شکاف بین نسلی به چگونگی وقفه یا تضاد در فرایند تداوم فرهنگ یک جامعه از نسلی به نسل دیگر اشاره دارد. مبتنی بر این نگرش سنت گرا، چنانچه  فرآیند اجتماعی کردنِ کودکان، نوجوانان و جوانان به شکلی مطلوب از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و بازتولید فرهنگی به نحو احسن انجام پذیرد، میزان اشتراک فرهنگی بین دو نسل روندی صعودی پیدا کرده و اختلاف فاحشی میان این دو به وجود نمیآید (پناهی،2:1383).
امیل دورکيم، جامعه شناس فرانسوی ضمن اشاره به انتقال انسجام اجتماعی از شکل مکانيکي به ارگانيکي، آثار آن را به صورت بروز بي‌هنجاري، اختلال و نابساماني در روابط، قواعد و ارزش‌هاي اجتماعي بررسي کرد. وي با نگاهي گذرا به تاريخ نشان داد که چگونه با گذاربه جامعه ارگانيکي امکانات تاز‌ه‌اي براي آزادي پديد مي‌آيد، وجدان جمعي ضعيف مي‌شود، فرديت افراد رشد مي‌يابد و اختلال و نابساماني در قواعد و ارزش‌ها شايع مي‌گردد. از سوی دیگر کارل مانهايم جامعه‌ شناس مجاري، نسل را شامل افرادي مي‌داند که موقعيت مشترکي در فرایند تاريخي و اجتماعي دارند. مانهايم بيشتر به تجربه نسلي تکيه مي‌کند ومعتقد است که هر نسلي داراي تجربيات متفاوت از نسل قبل خود مي‌باشد. وي بين همزيست‌ها، آنهايي که در يک زمان زندگي مي‌کنند و هم‌زمان‌ها، آنهايي که هم سن هستند تمايز قائل مي‌شود. هم‌زمان‌ها، چيزي که او از آن تحت عنوان واحد نسلي ياد مي‌کند داراي ويژگي های زير هستند: الف) داراي محل مشترک در جريان اجتماعي و تاريخي هستند، ب) سرنوشت و علقه مشترک دارند، پ) داراي هويت واحد بر اساس تجربه مشترک هستند (رحیمی، محمد 1390).
از منظر جامعهشناسی، فضای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی که هر نسل در درون آن قرار میگیرد و همچنین واقعیات و تحولات اجتماعی که تمامیِ نسلها با آن مواجه میشوند، نقشی اساسی در چگونگیِ شکلگیری بینش، نگرش و شیوههای برخورد آن نسل با پدیدههای مورد نظر ایفا میکند. برای مثال، آیزنشتات در تحلیلی که از نسلها و روابط بین نسلی ارائه داده است، به وضوح نشان داده که درک هر انسان از جامعه، اشیاء و زندگی، مبتنی بر شرایطی است که در آن رشد یافته، تجاربی که بدست آورده و مرارتهایی که متحمل شده است. بر همین اساس، رفتار نسلی که در شرایط جنگ و محرومیت رشد یافته، بسیار متفاوت از نسلی است که همواره شاهد صلح و رفاه بوده است (روشه،136:1368).
به عقيده هربرت ميد، دگرگوني‌هاي اجتماعي شتابان، فرايند انتقال فرهنگ از نسلي به نسل ديگر و يا فرايند اجتماعي‌شدن را دچار مشکل و وقفه نموده و بين دو نسل اختلاف تجربه و فرهنگ ايجاد کرده است. وي براي تبيين روابط بين والدين و فرزندان از حيث جامعه‌پذيري، از سه نوع فرهنگ سخن مي‌گويد: الف) فرهنگ نياکان‌ گرا: که در آن تغيير چنان کند و درک‌ناپذير است که نياکان، نوادگان تازه به دنيا آمده خود را در آغوش مي‌گيرند و نمي‌توانند جز زندگاني زيسته گذشته خود، آينده ديگري را براي کودکانشان به تصور آورند. اين نوع جامعه، جامعه‌اي است که در آن فرهنگ قبلي تعيين‌کننده ماهيت فرهنگ بعدي است. ب) فرهنگ همسال‌ گرا: که در آن سرمشق عام افراد جامعه، رفتار معاصران خويش است. در اين نوع جامعه شرايط تحول بنحوي است که نسل گذشته، صورت مناسبي براي حيات اجتماعي نسل بعدي نيست و نسل‌ها مي‌پذيرند که شرايط و مقتضيات خاص خود را دارند و هر يک دردنياي خود زندگي مي‌کنند. لذا جريان اين انتقال، ناقص است. پ) فرهنگ جوان‌ گرا: که در آن همسالان بيش از هميشه در مقام سرمشق رفتاری، جانشين پدر و مادرها مي‌شوند. در اين وضعيت جامعه با تحولات عميق و وسيع مواجه مي‌شود و نسل گذشته ديگر نمي‌تواند الگو و معياري براي حيات اجتماعي جامعه باشد و نسل جديد هم وضعيت حال و گذشته را محکوم مي‌کند و به دنبال ايجاد شرايط جديدي است (رحیمی، محمد، 1390).
دراین مقاله تاکید اصلی بر شناسایی شکاف بین نسلی از دومنظر تاریخی/طولی از پیش از انقلاب تا پس از آن، و منظر جامعه شناختی بمعنای برشی/عرضی پس ار انقلاب است. در اینجا وقایع انقلاب و جنگ بعنوان دو واقعه مهمی که می تواند طبق نظریه های پیش گفته شده نقطه عطفی در تعیین مقایسه همگرایی یا واگرایی یک یا چند نسل تلقی شود و در این رهگذر شکاف نسلی در قالب فرهنگ جوان گرا در برابر فرهنگ نیاکان مدار، مورد تحلیل قرار می گیرد.


شکل یابی شکاف بین نسلی در ایران معاصر
درجامعه ایران و تا چند دهه پيش اين ضرب المثل «پسر کو ندارد نشان از پدر» گویای بخشی از واقعيت اجتماعی نسل نیاکان مدار بود. سالها و دهه ‌های پيش که جامعه ايران بدور از تحولات جهانی در ساختارهای بسته، روابط ارگانيک عشيرتی، جمعيت اندک، ارتباطات محدود اجتماعی و در کل ساختاری سنتی می‌زيست، همواره نسل در پی نسل همان درو می‌نمود که پيشينيان می‌کاشتند. در ساختار بسته دهه های پیش از انقلاب ایران از چند جهت مي توان بارقه‌های اين ويژگی فرهنگی را باز جست:
 الف) از بعد ساختار خانواده، به دليل گسترده بودن مناسبات اجتماعی و خويشاوندی و سيطره درون همسرگزینی از يکسو و سلطه قدرت پدر در خانواده و مرد گرايی مفرط از سوی ديگر، همواره پسر در خانواده چنان تربيت يافته و جامعه پذيری را طی می‌کرد که قدم در جای پای پدر می‌نهاد. پدر در این ساختار نماد قدرت بزرگسالی و جامعه بود.
 ب) از بعد سياست نيز اصولا پیرسالاری و شيخوخيت که مبتنی بر کسب تجربه بيشتر و دريدن پيراهن‌های بيشتر بود، مقوم همين کارکرد‌ها بود. مناسبات ارباب/ رعيتی، پدرسالاری و در نهايت پير سالاری چنان اقتضا و به نيازهای ساختاری وقت پاسخ می‌داد که ريش سفيدها از مشروعيت بيشتری برخوردار بودند. نظام ولايی در ساختار خانواده که نخست به پدر و پس از مرگ او به پسران ارشد تفویض قدرت و مشروعیت مي کرد، چنان ريشه در ساير نهاد‌ها از جمله نهاد سياست دوانده بود که هر ده يا ايالتی نيز يک والی داشت و در نهايت يک ولی کل و مطلقه که در زمانی بعنوان ظل السلطان يا سايه خدا و امروز بنام ولی فقیه، چونان کبيری بر صغيران حکومت کرده و می کند.
پ) از بعد آموزشی و تربيتی نيز همين ساختار در قالب استاد/ شاگردی و مراد/ مريدی چنان عمل می کرد که اولا هرکسی امکان تحصيل نمی‌ يافت جز آقازاده‌ها و به اصطلاح فرزندان خانواده‌های اصيل با تباری ديرينه و مشروعيتی فراگير. اگر کسی هم به مکتبی مي رفت و نزد شيخی يا ملايی تلمذ می‌کرد چنان به او مرهون و وابسته می‌گشت که حتی اگر خلاقيتی مي داشت، يا می‌بايست به استاد خود منسوب می‌ساخت يا مرتد شناخته شده وحتی جلای وطن می‌کرد. اين خصيصه با سلوک و حکم ديرين تقليد در مبانی دينی نيز چنان تقويت می‌گرديد که مجال هيچ دگرانديشی را به فرد نمی‌داد. منطق تقليد در اين ساختار چنان به حفظ اين نظام متعهد و پايبند بود که به جدايی سازی و قشربندی مردم تحت عنوان درجه يک و درجه دو يا خودی و غير خودی منجر گرديده و مانع از بروز هرگونه نوانديشی، نوآوری، خلاقيت و ساختار شکنی شده، چرخ دوار را بر وفق مراد مرادان و شيوخ و واليان همچنان می‌چرخاند.
  با ظهور انديشه مدرنيته و ترقی خواهی ناشی از تحولات، بسياری از نهاد‌ها و تاسيسات مدنی جديد از قبيل امکانات زيربنايی، تاسيس دانشگاه و نهاد آموزش عالی،  تفکيک ساختاری آموزش و پرورش و سازماندهی جديد آن بر کنده از دين، مسئله آزادی پوشش و به چالش کشیدن حجاب و ورود زنان به عرصه‌های اجتماعی، تشکيل نهاد‌های قانونی و تدوين قانون مدنی مستقل و دهها پديده و نهاد و سازمانهای جديد بدون انطباق با ساختار سنتی وارد کشور شد و بطور طبيعی در تضاد با بسياری از نهاد‌ها و ساختار‌های سنتی و کنشگران آن در حوزه سياست ، دين ، قانون ، حکمت و خانواده قرار گرفت. اشاره به برخی از اين نمودها و ساختارشکنی‌های نوين عصر حاضر نيز به شفافيت موضوع ياری رساند:
·         از منظر نهاد خانواده ، بتدريج با گسترش مناسبات و ايجاد فرصتهای اجتماعی و اقتصادی جديد بويژه با ايجاد سازمانهای بوروکراتيک در امور آموزشی، تربيتی، درمانی، مالياتی، قضايی، دولتی، نظامی، انتظامی و دهها شغل و منزلت جديد، مناسبات اجتماعی از شکل بسته خارج شد. دراین رهگذر خانواده گسترده رو به اضمحلال نهاده و با تاسیس خانواده هسته ای و جدايی پسر از خانواده پدری، بتدريج از اقتدار و سلطه موروثی پدر کاسته شد. ظهور خانواده هسته‌ای متشکل از زن، شوهر و فرزندان زمينه ساز تکثير قدرت واقتدار در بين مردان مسلط در خانواده گسترده و حتی تکثير قدرت و امکان تصميم گيری در بين زن و مرد در خانواده هسته ای گرديد. از همين نقطه تخم گسست بين نسلی نيز پاشيده شد و ديگربار پسر، ميراث فرهنگی زور و شور پدری را بر نتافت چرا که ديگر در، بر همان پاشنه نمی‌چرخيد و ساختار اجتماعی و اقتصادی، کارکرد‌های جديدی را می‌طلبيد تا به حيات خود ادامه دهد.
·         در حوزه فرهنگی ، آموزشی و تربيتی، آموزش عمومی و سپس آموزش عالی نيز با ايجاد مدارس و تفکيک آموزشهای مدرسی و ملايان در مکتب‌های دينی و تاسيس دانشگاه در کنار حوزه‌های علميه،  تضاد‌ها روبه فزونی نهاد. بطوریکه کنشگران هر حوزه در بخش سنتی و نوين به ستيز پرداخته و در اين معرکه از دين و زين خود نيز مايه‌ها گذاشتند تا آب ريخته را باز گردانند. تحت تاثير اين ساختار کهن نسل جديد در فرايند اجتماعی شدن از تسلط کنشگران سنت بيرون آمد و ديگر نشانه‌های تعقيب کاشته‌های پدر از سوی پسر رو به تحليل نهاد. همچنین منطق تقليد صرف از رهبران سنتی در امور دينی، سياسی و فرهنگی کنار رفته و سازوکار و انديشه تحقيق و جستجوگری و تکثير انديشه ورزی هر چند در سطح و با دامنه اندک، رو به توسعه نهاد.
·         وقوع انقلاب و سپس جنگ و ايجاد قدرت در پرداختن به اين تضاد در قلمروهای اجتماعی و اقتصادی، جامعه و دولتمردان انقلاب را با پديده نوينی روبرو ساخت که همانا نسل نوانديش و دگرانديش بود. اين نسل نه تنها پشت به پشت پدر در خانواده حرکت نمی‌کرد، بلکه با غلبه فرزند محوری در نهاد خانواده، اين بار پدر را بدنبال خود به حرکت وا داشته، با ساختار سياسی به ستيز در آمد و توفنده و يکپارچه تر از نسل پيش بدنبال گسست حلقه های مداوم اطاعت پذيری در قلمروی سياست گردید.
·         گسست بين نسلی که در سالهای پيش از انقلاب نضج گرفت چنان در دوران پس از انقلاب بويژه با افزايش کمی اين نسل در دهه شصت و ارتقای کيفی سطح دانش، شناخت و انتظاراتش و کوچک شدن جهان بر اثر تحولات عصر ارتباطات و اطلاعات، شدت گرفت که ديگر بار توان رهبران و کنشگران حوزه سنت را گرفته و عرصه را بر آنان تنگ نمود. امری که می توان از ان بعنوان شکاف بین نسلی یاد کرد.  
·         شواهد آماری حاکی است که جمعیت زیر 30 سال در سال 85 حدود 60 درصد و در سال 90 به حدود 55 درصد کاهش یافته است . ازسوی دیگر نسبت جمعیت زیر 40 سال نزدیک 70 درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهد، نسلی که دوران کودکی و جوانی خود را پس از انقلاب شروع کرده و هنوز ادامه می دهد.
·     این نسل با نسل پیش از انقلاب که با دیدمان ها و ارزشهای متفاوتی زیست کرده و در تعارض بودن، تفاوت جدی کرده و دارای ویژگی هایی است که در مفهوم شکاف بین نسلی قابل تعریف است.  این نسل از نظر جنسیتی بشدت برابر خواه و مشارکت پذیر است، از نظر اجتماعی بخش مهمی از این نسل در فضاهای شهری بسر برده و عمدتا در طبقه متوسط شهری جای دارد. از سوی دیگر لایه های مهم و آسیب دیده ای از این نسل در حاشیه های شهری  در اقشار کارگری یا زحمتکش و اسیب پذیر شهری جای دارند. شهرهای بزرگ و متوسط مهمترین کانون حیات اجتماعی این نسل محسوب می شود. بخش مهمی از این نسل مجرد بوده و همچنان با بحران های جنسی، شغلی و اقتصادی در گریبان است. این نسل بشدت طغیان گر است زیرا در حلقه های بین نسلی پس از انقلاب، این نسل نزدیکترین نسلی است که بر اثر فساد روزافزون ساختار قدرت دینی/سیاسی درجامعه، بیشترین لطمات را شاهد است.
·         این نسل ازنظر آموزشی بیشترین حجم و نسبت دانشجویان را در خود جای داده است. فضای بسته آموزشی سبب بروز گرایش های مختلف دربین این نسل می گردد که از باری بهرجهت بودن تا افسردگی روانی و اجتماعی و درنهایت حس طغیان اجتماعی علیه نظام اموزشی و ایدئولوژیک بشدت روبه تقویت است. ازنظرفرهنگی این نسل بشدت از نسل پیشین خود و نسلی که برنامه ریزی و سیاستگزاری فرهنگی می کند فاصله گرفته است. حجم و فشردگی تضاد با فرهنگ رسمی و "دولت ساخته" در جامعه ازسوی این نسل بسرعت روبه افزایش است. این نسل با دسترسی به فضاهای اینترنتی و روشهای جدید چندرسانه ای دیگر، آموزه های کهنه اندیشانه حاکمان قدرت را بر نمی تابد. تحولات فناوری اطلاعاتی و رسانه های آن زمینه ساز شبکه پردازی اجتماعی و مجازی و گسترش دامنه دانش و ارتقای سطح مطالبات آنان را فراهم ساخته است.
·         ازنظر سیاسی این نسل بشدت دمکراسی خواه و ازادی طلب است. این نسل علاوه بر حس برابرخواهی و فقرستیزی، حس مشارکت سیاسی اش بیش از نسل های پیشین خود حتی پس از انقلاب است. درهمین مسیر میل به رویه های مبارزه مسالمت جویانه و همچنین مطالبات حداقلی نیز روبه تعدیل است. مهمترین دلیل این گرایش نیز از یکسو اصرار ساختار استبداد برای سرکوب و انسداد فضاهای سیاسی و اجتماعی است وازسوی دیگر انباشت حجم مطالبت پاسخ نیافته نسل های پیشین که نیروی فشار از پایین را بشدت افزایش می بخشد.
·         ازنظر دینی، این نسل با کمترین میل و باور مذهبی در عرصه های اجتماعی و سیاسی، به حداقل سازی و منفرد ساختن باورهای دینی اهتمام می ورزد. دربین این نسل میل به سکولاریزم عملگرا و واقع بین روبه افزایش است. آموزهای دینی اگرچه با حدت و شدت بیشتری در سالهای آتی در متون درسی و آموزشی و فرهنگی حضورخواهد یافت (بویژه باتوجه به گرایش نظام قدرت به اسلامی سازی نظام آموزش و فرهنگ) ولی فاصله گزینی این نسل با آموزه های واپسگرایانه و بسته دینی، فرهنگی و ایدئولوژیک روبه افزایش خواهد گذارد (طایفی، علی 1389). همچنین در ارتباط با متغیر دینداری در میان نسل جوان و نسل مسنتر در ابعاد پیامدی، مناسکی و دانش دینی که بیشتر مبینِ جنبههای عملیِ دینداری میباشد، میتوان مشاهده کرد که میزان دینداریِ نسل مسنتر در ابعاد پیامدی و مناسکی بیش از نسل جوان است (ربانی، فتحیان،21:1384).
·         ازنظر موسیقی، نسل جدید کمتر به موسیقی کلاسیک و سنتی گوش فرا داده و از آن فراتر می رود بگونه ای که بسیاری از موسیقی های محبوب جوانان شامل موسیقی های پاپ، رپ و مدرن بوده و در مضامین این ترانه ها نیز نه نوستالوژی سنت، بلکه سنت زدایی و هنجارشکنی محوریت می یابد. زبان نسل جدید نیز به همین سیاق، زبانی غیررسمی، خیابانی و پر از اصطلاحاتی می گردد که با نمادهای خاصی دنیای مفهومی متفاوت و متضادی با نسل پیشین را منتقل می کند و راه دیگری برای هویت یابی در پیش می گیرد
·         بهره گیری از ابزارهای نوین ارتباطی نظیر رایانه های شخصی و لبتاپ، ایمیل، بلاگ و صفحات اینترنتی، موبایل و مجموعه ای از کاربری ها و پیامک های آن، فیسبوک و دیگر شبکه های مجازی دوست یابی، تبادل اطلاعات و ارتباط گیری اجتماعی، اتاق های گفتگو و دیدار(چت روم) و فوروم هایی که زمینه بحث و تبادل آرای هم نسل های هماندیش را فراهم می آورد، از دیگر جلوه های این شکاف بین نسلی است که نسل جدید را از پیشینیان خود خواه والدین یا بزرگسالان دیگر در جامعه و قدرت دور ساخته و در تعارض قرار می دهد.
·         در دوران کنونی، جامعه ایران بیش از هر دوره دیگری مستعد شکفتنِ " شکافها و ناسازهها" و روییدن " نهالهای هویتی و اندیشگیِ" گوناگون است. به عبارت دیگر، این جامعه در حال گذار از یک وضعیت پوپولیستی به شرایطی پلورالیستی، از جامعهای سنتی و مبتنی بر قدرت حاکمیت به جامعهای مدرن و مبتنی بر قدرت نظامی، از گفتمانی انقلابی به گفتمانی اصلاحی و از ایدئولوژیگرایی به گفتمانگرایی می باشد (تاجیک،264:1381).
·         شکاف نسلی امری فراتر و بنیان کن تر از تفاوت نسلی است که بطور طبیعی بین دو نسل در دو دوره زمانی رخ می دهد. در شکاف بین نسلی فروپاشی و طغیان علیه ارزشها و هنجارهای نسل پیشین بطور نسبی مد نظر است. رویکردهای مختلفی که به شکاف بین نسلی، تفاوت بین نسلی، گسست نسلی و گسست فرهنگی تاکید دارند همگان بر وجود پدیده شکاف نسلی باور داشته و با موافقت یا مخالفت با آن به تحلیل های تجویزی یا تحدیدی پرداخته اند (ایران نژاد، ابراهیم 1389).
·         پوشش و نحوه آرایش نسل جوان با سالمندان و والدین نیز ساحت دیگری از شکاف های بین نسلی است که قابل ردیابی است. پوشش شلوار جین، تی شرت، آرایش موی سر و صورت پسران و دختران، ارزشگذاری در خرید پوشاک با مارک های شناخته شده، استفاده از خوشبو کننده های متفاوت، اعمال جراحی در تغییر صورت و اندام و اهمیت دادن بدان، تغییر نحوه حجاب اجباری برای دختران نظیر مانتو و روسری، و... از دیگر نمودهایی است که نماد تضاد بین نسلی محسوب می گردد.
·         دوست یابی دختران و پسران از بین ناهمجنسگرایان پیش از ازدواج و زدوده شدن تدریجی مقوله بکارت در پیش از ازدواج، تن ندادن به ازدواج های ناخواسته و میل بیشتر به تجرد و افزایش متوسط سن ازدواج بین دختران و پسران نیز نمونه هایی از فراتر رفتن از ساختار خانواده و ازدواجی است که پیش از این دارای تقدس و اهمیت ارزشی بود. دیدارهای مجازی بین دختران و پسران، ملاقات های در کافه تریا یا رستوران ها، روابط آزاد جنسی با اشکال کاملا متفاوت و بظاهر ضد هنجار بعنوان راهکارهای جایگزین ازدواج و تشکیل خانواده رسمی بنوعی به چالش کشیدن ساختار هایی است که سنتا موجود و واجد ارزش بوده است. 
·         نسل کودک و جوان در برابر نسل سالمندان و والدین خود، بیشترین اوقات خود را میان همسالان خود در مدارس یا دانشگاه و یا شبکه دوستان خود می گذرانند و برخلاف آنان بزرگسالان و سالمندان اغلب اوقات روزمره خود را در محل کار یا شبکه های خانوادگی سپری می کنند امری که سبب می گردد آموزه های و آموخته های آنان باهم نه تنها متفاوت بلکه در بسیاری موراد متناقض بنماید. کودکان در هویت یابی کودکی خود، دارای نشق فعال تری بوده و با تماشای فیلم ها و کارتون های جدید، بازیهای متفاوت، سرگرمی و همگسالی با همسالان خود بحدی از کنشگری فراروییده اند که بزرگسالان در موارد بسیاری آنرا بر نتافته و لذا خشونت علیه کودکان و نوجوانان در مدارس و حتی جامعه روبه افزایش کذارده است، گرایشی که بدنبال رام سازی و همسوکردن این نسل با آموزه های مسلط بزرگسالی است. 
بااینحال برخی پژوهش های جهت گیرانه و سفارشی از سوی سازمانها و کارگزاران دولتی تلاش دارند که نشان دهند که مقوله شکاف بین نسلی امری غیر واقعی است و با یافته هایی از بالا تعریف شده و تحدید جامعه آماری و تعمیم آن به همه لایه ها و اقشار اجتماعی، درصدد پنهان ساختن این پدیده چالش برانگیز هستند. علاوه براین در فضاهای اجتماعی نیز نهادهای انتظامی و نظامی با اجرای طرح های امنبت اجتماعی و گشت های ارشاد جوانان در میادین شهری در صدد سرکوب و ازبین بردن نمودهای عینی این پدیده اجتماعی هستند. نمونه ای از این تحقیقات که به بررسی وضعیتِ سه نسل متوالی در سطح شهر تهران پرداخته، حاکی است جامعه ایرانی از لحاظ نحوه گذران اوقات فراغت، دوستیابی، علائق، نیازها و توجه به زندگی خانوادگی، دارای تفاوتی نیست که نشاندهنده رویارویی دو نسل باشد. طبق این تحقیق با توجه به اهمیت نهاد خانواده، آداب و سنن، هنجارها و نظام ارزشیِ آن به مثابهی مکانیسمی فرا نسلی عمل کرده و توانسته است سه نسل را با یکدیگر پیوند دهد. آیینهای اجتماعیِ موجود در خانواده از قبیل احترام به بزرگان، رعایت حقوق پدر و مادر و تعلق عاطفی به بزرگان، عوامل تعیینکنندهی این پیوستگی اجتماعی-فرهنگی محسوب میشوند (آزاد ارمکی، 1380).




منابع:
-          ارمکی، آزاد (1380). شکاف بین نسلی در ایران، نامه انجمن جامعه شناسی ایران (ویژه دومین همایش مسائل اجتماعی ایران)، شماره چهارم.
-          ایران نژاد، ایراهیم (1389)، رويكردي نظري بر شکاف نسلي در جامعه ايران
-          پناهی،حسین (1384). شکاف نسلی موجود در ایران و اثر تحصیلات بر آن.فصلنامه علوم اجتماعی.شماره 27
-          تاجیک، محمدرضا (1381). جامعه ایرانی و شکاف میان نسل ها. نشریه راهبر، شماره 26، زمستان.
-          ربانی، رسول و فتحیان صفایی نژاد (1382). فاصله نسلی با تأکید بر وضعیت دینداری و ارزش های اجتماعی. مجله پژوهشی دانشگاه اصفهان، جلد نوزدهم، شماره 2.
-          رحیمی ، محمد (1390)، شکاف نسلی در رویکردهای جامعه شناختی
-          روشه، گی (1368). کنش اجتماعی.ترجمه هما زنجانی زاده،کردستان، قدس.
-          ساروخانی، باقر و مجتبی صداقتی فرد(1388). شکاف نسلی در خانواده ایرانی، دیدگاه ها و بینش ها. پژوهش نامه علوم اجتماعی، شماره چهارم/زمستان .
http://www.sid.ir/fa/VEWSSID/J_pdf/24813880401.pdf                           
-          طایفی، علی (1389) نسل پنجمی ها، بمب های اجتماعی در راهند
-          کامران، مینا (1381). هفته نامه آتیه، 22 مرداد ماه، شماره 376، سال نهم.
-          معیدفر، سعید (1383). شکاف نسلی یا گسست فرهنگی .نامه علوم اجتماعی، شماره 24، زمستان.


منتشر شده در سایت رادیو زمانه
http://radiozamaneh.com/reflections/2012/10/07/20385