🔈در یک جامعه نابرابر طبقاتی با ساختاری ایدیولوژیک بخصوص با نقاب دینی مانند ایران معاصر نه تنها زندگی اجتماعی مردم مملو از نابرابری و ستم اجتماعی است بلکه مرگ مردمان سرزمین ستم نیز مشحون از نابرابری هاست. برخی از ابعاد این مرگ های نابرابر چنین است:
▪️مرگ حکومتی و مرگ مردمی. بدلیل شکاف و بیگانگی سیاسی میان حکومت و مردم، همواره مرگ دردانه های حکومتی مانند خمینی تا رفسنجانی به عزاهای عمومی از بالا منتهی شده اگرچه از سوی مردم محلی از توجه نبوده است. از سوی دیگر مرگ عزیزان مردم نظیر فداییان آتش سوزی ساختمان پلاسکو یا معدنکاران، توسط خود مردم به سوگواری از پایین مبدل شده است که در فضایی از خفقان به تقدیر از دست رفتگانشان می پردازند. از این منظر سفره عزاداری حکومت با مردم دو واقعه متفاوت و حتی گاه متضاد است بطوریکه در سالروز مرگ رهبر انقلاب مردم فرصت شادمانی یافته بصورت ملی به پیک نیک ( عشق و حال بهنگامِ ارتحال) می روند.
▪️مرگ مقتول و مرگ قاتل. شکاف حکومت و مردم در عرصه قضایی و جنایی نیز همان تمایز پیش گفته را به نمایش می گذارد. قاتلی که امام جمعه کازرون را می کشد بمدت کوتاهی مورد قصاص و اعدام قرار میگیرد ولی قاتل وابسته به حکومت مانند رییسی، جلال الدین فارسی و اخیرا محمد علی نجفی نه تنها مورد مجازات قرار نمیگیرند بلکه علاوه بر آزادی، به ریاست قوه قضاییه نیز منصوب می شوند. در چنین ساختاری قاتل مشروع و نامشروع ظهور پیدا می کند.
▪️مرگ مرد و مرگ زن. شکاف اجتماعی موقعیت و منافع مردان و زنان در ساختاری مردسالار نیز چنان است که مرگ یک زن ارزشی برابر با نصف مرگ یک مرد دارد. مرگ مرد مستوجب عزای آشکار و مرگ زن در خموشی و سکوت برگزار می شود. مرگ زن مقتول مانند میترا استاد (توسط محمد علی نجفی) مقبول تلقی می شود و مرگ مرد در همان بستر شایسته مجازات. مرگ جنسیتی ادامه زندگی جنسیت زده ای است که بظاهر مردان پیروزمندان این ساختارند!
▪️مرگ هماندیش و مرگ دگراندیش. بنیان دیگر تمایز اجتماعی به تعبیر بوردیو، تمایز های فکری و اندیشگی است. در ساختار قدرت موسوم به ایدیولوژی دینی، مرگ دگراندیشان مشروع خوانده می شود. کشتار چندین هزار نفر دگراندیش در زندان های جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ و سال ۶۷ به فرمان رهبر وقت انقلاب و توسط مجریان آن از جمله آیت اله رییسی، ریاست کنونی قوه قضاییه، همچنان از نظر حکومتی مشروع تلقی شده و در فضایی تایید امیز مسکوت گذارده می شود. این وضعیت برعکس با مرگ فقط یک نفر مانند آیت اله شاهرودی به سوگواری ملی توسط حاکمیت مبدل می گردد.
▪️مرگ مقدس و مرگ منفور. سیاسی شدن مرگ و پوشاندن لباس ایدیولوژی بر آن سبب می شود حتی مرگ خودی ها نیز دستخوش تمایز شود. نمونه بارز این امر مرگ مسلمانان یمن و کشمیر است که سبب اعتراض حکومت دینی است ولی مرگ مسلمانان چینی بدلیل روابط اقتصادی و سیاسی حکام دو کشور مورد غفلت و سکوت صاحبان قدرت حکومت اسلامی قرار می گیرد.
▪️مرگ بنام قصاص و مرگ بنام جرم. اگرچه مرگ انسان زیر عنوان قتل و ترور در ارزشهای حکومتی و مردمی منفور است ولی باور ایمانی و فرهنگی به قصاص و اعدام بعنوان راهکار مجازات مجرم، سبب می شود که حکومت اسلامی ایران از نظر نسبت اعدام شدگان به جمعیت کشور، در سراسر جهان رتبه نخست را کسب کند. اعدام کودک تا بزرگسال، بیمار تا نابهنجار اجتماعی، سیاسی تا اجتماعی همه در فهم و ارزشگذاری های دینی و سنتی صورت مشروعیت می یابد که در آن قصاص یا مرگ انسان بنام مجازات مجرم تجویز می شود.
▪️مرگ انسان با عناوین مختلفی نظیر قتل یا اعدام در ایران چنان به واقعه ای عادی و متداول مبدل شده است که دیگر کسی از مرگ دیگری مویه نمی کند. به بیان دیگر در فضای متمایز و انشقاق فرهنگی و اجتماعی، مرگ یکی سبب شادمانی دیگری و مرگ دیگری سبب شادمانی آن یکی می شود. در چنین بستری مرگ انسان، مشروعیتی اجتماعی می یابد. این نقطه از فهم انسان از مرگ، آغاز مرگ جامعه انسانی است که کیان انسان در آن قربانی ارزشگذاری های انسان میگردد.
---------------
آزادی قاتل میترا استاد:
https://www.google.se/amp/s/www.isna.ir/amp/98060603278/
اعدام قاتل امام جمعه کازرون:
https://www.tabnak.ir/fa/print/920597
مرگ ما، مرگ دیگران:
https://t.me/alitayefi1/2786
سنجشگری مسایل اجتماعی ایران
▪️https://t.me/alitayefi1
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر