ریتزر جامعه شناس درجایی از عبارت "ضعف قدرت" و چامسکی فیلسوف سیاسی معاصر از "قدرت ضعف" بهره میگیرند که هر دو مفهوم به زوایایی از واقعیت و تحلیل ساختار قدرت میپردازد. با همین رویکرد قصد دارم به یک پرسش راهبردی بپردازم که چگونه است که ساختار قدرت در حکومت دینی با همه نارضایتی عمومی از سوی مردم همچنان بر سریر قدرت برجامانده است؟
آیا ماندگاری حکومت دینی نشان از قدرتمندی پوزیسیون و صاحبان قدرت است یا نشانه ضعف اپوزیسیون و ساختار ضد قدرت؟
🤔در بررسی برخی ابعاد پرسش فوق ناگزیر از سنجشگری این بعد از تحلیل هستم که مشکل و ضعف ساختاری جدی در پهنه ای از واقعیت نهفته است که ناظر بر نه پوزیسیون، بلکه ناظر بر تحلیل اپوزیسیون است.
۱.🤒ضعف قدرت: اگرچه ساختار قدرت در حکومت دینی دارای بنیان های توانمند حامیگری، نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامات سرکوب و انتظامی است ولی فساد، انشقاق در قدرت، واگرایی ارکان قدرت و تضاد های درون حکومتی، مشروعیت زدایی سیاسی و ایدیولوژیک دینی از ساختار قدرت، و فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم های بین مللی، سبب ساز ضعف ساختاری جدی حاکمیت دینی شده است. در چنین ساختاری اگرچه نظام ولایت مطلقه فقیه استوار بر یک نفر بعنوان یک نهاد قدرتمند سیاسی و نظامی است، بنیان های استواری نظام سیاسی بشدت از درون تهی و آسیب پذیر شده است. می توان بجرات چنین پیشفرضی را ارایه کرد که حتی بدنه نظامی حامی حکومت در صورت سرعت، وسعت و شدت گرفتن جنبش ها و اعتراض های اجتماعی مردم، به صف حمایت از مردم و ستیز علیه ساختار قدرت خواهند پیوست. چنین انگاره هایی موید این گزاره است که بدنه قدرت، بشدت رو به ضعف گذارده و ساختار آن، دیگر قدرت دهه های نخستین انقلاب را از دست داده و آماده فروپاشی است.
۲. ✊🏼قدرت ضعف: روی دیگر تحلیل در اینجا در ساختار قدرت مدنی در بین احاد ملت است که نشان می دهد جامعه ایران در دهه های پس از انقلاب، بشدت تربیت سیاسی شده، قابلیت راهبری جنبش های مدنی را فراگرفته، حقوق شهروندی و مدنی خود را شناخته، و قدرت تغییر و رسانش صدای اعتراض خود را آزمون کرده است. بمعنای دقیق کلمه بدنه قدرت مدنی و مردم در اقوام مختلف همزمان که به ضعف ساختار قدرت و فساد و تباهی آن پی برده اند به خود باوری نسبی برای اتمام حجت با نظام سیاسی زیر نام دین نیز رسیده اند. فرا رفتن از شعایر میان تهی انقلاب و شعارهای عوامفریبانه از یکسو و رسوایی قشر روحانیان در فریب و تحمیق مردم از دیگرسو، چنان شده است که مردم بمفهوم عمومی آن در اقشار و طبقات اجتماعی مختلف به یکباور همگانی رسیده اند که ساختار حکومت دینی باید تغییر یابد.
در اینجا همچنان پرسش بنیادین پابرجاست که با دو پیش فرض فوق چرا وچگونه است که هنوز ساختار قدرت بر سریر قدرت مانده است؟
۳. ضعفِ ضعف (طبقات اجتماعی): اگرچه به تعبیر چامسکی مردم دومین ابرقدرت جهان تلقی می شوند ولی بی سازمانی مردم و نامتشکل و نامتحد بودن آنان در برابر سازمان و ماشین ساختمند قدرت سبب می شود که قدرت مردم به ضعفی عمومی تبدیل شود. در چنین وضعیتی یک قشر اقلیت منصوب و منسوب به قدرت، نود درصد جامعه را زیر سیطره خود می کشاند! با چنین فرضی بنظر می رسد مردم به قدرت مدنی خود واقف نبوده و اگر هم آگاهی داشته باشند بدلیل فقدان ساختارهای دمکراتیک، فاقد سازمان اجتماعی اند. در این وضعیت مردم به توده ای مبدل می شوند که دارای هیچگونه تشکل و تعهد مدنی نیستند. در چنین وضعیتی اگرچه مردم بطور بالقوه در طیف نارضایتمند و اپوزیسیون قرار دارند ولی در عمل در برابر ضعف قدرت، ضعف مردم نیز مزید بر علت شده و ساختار قدرت فاسد و آماده فروپاشی همچنان جان ساختی نشان می دهد.
🔺ضعف اپوزیسیون. از دیگر رخسارهای ضعفِ ضعف، اپوزیسیونی است که بشدت فروپاشیده است. پس از انقلاب و درگیری های سیاسی حکومت دینی با احزاب و گروه های سیاسی چپ و راست/ملی، سبب شد که تارو پود این احزاب وگروه های سیاسی نیم بند و تربیت یافته در ساختار غیر دمکراتیک نظام شاهی نیز از هم بپاشد. بخش بزرگی از نیروی اپوزیسیون در سال های نخست انقلاب اعدام و قتل عام شدند، بخشی در زندان های طولانی اپولیت و غیر سیاسی شده و در نهایت طیف بزرگی نیز به خارج از کشور پناه بردند. بدنه اپوزیسیون تبعید شده نیز در سال های هجرت چنان از فضای عینی و تحلیل شرایط ذهنی بازمانده اند که به یک اپوزیسیون نمایشی و نق زن مبدل شده اند.
🔺ضعف احزاب. احزاب رشد یافته در ساختار غیردمکراتیک در نظام شاهی، هرگز توانایی راهبری یک حزب و گروه سیاسی دمکراتیک را نیافتند. عملکرد این احزاب را میتوان در اعتراضات منتج به انقلاب اسلامی مشاهده کرد. این احزاب و سازمان های سیاسی حتی در خارج از کشور نیز با همان بنیان های فکری و سازمانی کهنه و غیردمکراتیک، به ناکارآمدی و عدم سیاست ورزی های خود ادامه داده و می دهند. طیف رهبران چپ تا راست چنان در حاشیه مسایل و چالش های سیاسی و قدرت قرار دارند که نبض حیاتی شان مبتنی بر تب در جامعه، نوسان می یابد و دارای قدرت راهبری طبقات اجتماعی معترض و ناراضی نیستند.
🔺ضعف تشکل های صنفی، مدنی و مردمی نیز از سوی دیگر بر شدت ضعف عمومی طبقات اجتماعی می افزاید. اگرچه همواره تشکل های صنفی معلمان تا رانندگان اتوبوس و کامیونداران در مقاومت های مدنی و صنفی حضور داشتند ولی ساختار عمومی تشکل های صنفی و مدنی در کشور بشدت ضعیف و ناکارآمد است. ضعف عمومی همبستگی اجتماعی در بین طبقات اجتماعی و فرهنگی/قومی چنان است که حتی یک حرکت اعتراضی نیز بشدت محلی و منطقه ای شده و وجه سراسری و سرزمینی خود را از دست می دهد.
🔺سرمایه اجتماعی مفقود شده و عدم اعتماد مردم به سازمان های سیاسی موسوم به پیش از انقلاب از یکسو سبب شده است که بخشی از مردم به گذشته گرایی روی آورده و بین استبداد شیخ و شاه، تن به اپوزیسیون هوادار استبداد شاهی دهند. ولی این گرایش نیز نه از سر وفاداری به نظام شاهی بلکه از سر فلاکت در نظام شیخی و حکومت دینی است که بی تردید آسمانش ابری و گذرا خواهد بود. از سوی دیگر بخش بزرگی از مردم به نیروی راست و چپ پیش از انقلاب ناامید بوده و در ورطه یک یاس سیاسی بسر می برند که در اوج نارضاتی، در اوج سکوت و پذیرش ستم بسر می برند.
🔺ضعف اپوزیسیون درون حکومتی. انقلاب اسلامی ایران نیز مانند هر پدیده دیگری، در درون خود آنتی تز های خود را پرورش می دهد که در طول چهار دهه گذشته بنام اصلاحات حکومتی روبه رشد نهاده است. این طیف نامنسجم ودرون حکومتی دارای چنان نخبه گرایی، اعتماد ایدیولوژیک به نظام و وفاداری حکومتی و نه ملی، نگرش هرمی به قدرت و حرکت از بالا به پایین است که علیرغم راه اندازی جنبش های اجتماعی و بهره گیری از نیروی رها شده جوانان در دهه ۷۰ و ۸۰ ایران، نتوانست به اپوزیسیونی مبدل شود که جایگزینی برای قدرت مسلط کنونی محسوب شده و تغییرانی بنیادین را رقم زند. فساد، نخبه گرایی، مافیای قدرت، تعلق ایدیولوژیک و منفعتی و پیوند های خانوادگی و اقتصادی رهبران اصلاح طلب با مصلحت جویان محافظه کار قدرت سبب شده است که با بی اعتمادی مردم به همین اپوزیسیون درون ساختاری نیز، ضعف عمومی مردم تشدید یابد.
🔺از این منظر بنظرم می رسد عدم تغییر سیاسی ساختار قدرت در ایران امروز ناشی از یک ضعف فراگیر و عمومی است. ضعف قدرت و پوزیسیون در کنار ضعف مردم و اپوزیسیون سبب ساز وضعیت ساکنی شده است که در آن هیچ نشانه ای از قدرتِ ضعف و طبعا قدرتِ قدرت بچشم نمی خورد. صاحبان قدرت درنهایت ضعف در قدرت مانده اند و رهبران اپوزیسیون در نهایت ضعف به تماشاگران نق زن و شاکی مبدل شده اند که جز خودارضایی های مجازی، فعالیت بیشتری از خود نمی توانند بروز دهند. چنین وضعیت ایستایی در ساختار سیاسی کشور را می توان "وضعیت صفر" تلقی کرد؛ جایی که نبض زندگی در ساختارها و نهادهای اجتماعی بظاهر رو به مرگ است و ایستایی و یاس سیاسی و اجتماعی بشدت فراگیر شده است.
سنجشگری مسایل اجتماعی ایران
https://t.me/alitayefi1
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر