در تحلیل از زمینه های فقرزایی در جامعه می توان برخی موارد زیر را ذکر کرد:
❗️رشد شهرنشینی ناموزون و ناتوانی اقتصاد و زیربناهای شهری برای جذب مهاجران رها شده از روستاها و استقرار آنان در حاشیه شهرها؛ در واقع فقیرسازی روستاییانی که روستاها را به امید رویای زندگی بهتر در شهرها ترک گفته اند،
❗️ناتوانی مدیریت اقتصادی در جامعه شهری بویژه نظام سرمایه داری دولتی ودولت رانتییر نفتی در تخصیص دمکراتیک درآمدهای ملی برای توسعه فراگیر، ایجاد اشتغال، تنظیم بازار عرضه و تقاضای نیروی انسانی از یکسو و پیروی از سیاستهای صندوق پول جهانی، بانک جهانی و اقتصاد کشورهای ثروتمند از سوی دیگر که در پی گسترش منافع خود در ایران و منطقه اند،
❗️سیاستهای غلط در روابط بین الملل و تحمیل روشهای تحریم از سوی قطب های اقتصادی علیه ایران و تعمیق حفره های قطب بندی جامعه بین اقلیت ثروتمند اکثریت فقیر.
❗️فساد درون حکومتی و عدم توزیع عادلانه ثروت بین اقشار اجتماعی مختلف و تمرکز ثروت و مکنت بین منصوبان و منسوبان قدرت در کشور.
❗️وجود نهادها موسسات و افراد مولتی میلیاردری که از زیر مسیولیت و نظارت پرداخت مالیات در جامعه گریزان بوده و درآمدهای آنان صرف بخش هایی در درون مرز و برون مرز می شود که عایدی آن برای جامعه، فقر روزافزون و محرومیت است،
❗️و البته پارامترهای کلان دیگر که زیر ساخت های فقرزایی در جامعه را مهیا ساخته و می سازند. اینک باید دید چطور می توان فقر را از سیمای جامعه زدود و نظر به اینکه این مهم نیازمند تغییرات ساختاری است، چگونه می توان از شدت اثرات آن بر خانواده ها کاست.
در رابطه بین فقر و فروپاشی خانواده اگر نظری دقیق تر بیندازم می توان گفت:
🔻نخست اینکه فقر لزوما نقش تک عاملی در فروپاشی خانواده را ایفا نمی کند ولی بی تردید از متغیرهای زمینه ای است که در همکنشی با متغیرهای اجتماعی دیگر بر قوام نهاد خانواده یا عدم آن اثر می گذارد. اگرچه ممکن است متغیری مانند اعتیاد، ناهماهنگی شناختی و فکری همسران در خانواده یا بحران روابط عاطفی و بیکاری و نظایر آن نیز در فروپاشی خانواده اثر گذارد ولی مفروض نزدیک به مسلم این است که اعتیاد یا بیکاری و متغیرهایی از این دست، بر شدت فقر در نهاد خانواده و تشدید میزان و دامنه اثرگذاری آن بر قوام خانواده می افزاید.
🔻دیگر اینکه فقر خانواده و سستی بنیان های استحکام خانواده سبب می شود متغیرهای دیگر ناشی از ورود عامل فقر، شکل و ماهیتی بحرانی تر یافته و سبب فروپاشی خانواده گردد. در این معنا خود فقر به متغیر واسطی مبدل می شود که در موقعیت هایی سبب ساز افزایش تضاد در خانواده و در نهایت ازهم گسیختگی آن می گردد.
🔻همین دو رویکرد روش شناختی در ورود به مسیله می تواند آغازگر این پرسش شود که نقش سوژه بررسی یا محقق در این رابطه علی یا دلالتی چیست و چگونه یک محقق فرضیات خود را از میان متغیرهای موجود برمی گزیند.
در این معنا پرسش به خود پرسشگر بازمی گردد که سرنخ این رابطه را کجا می بیند؟ فقر متغیر مستقلی است که بدون سایر متغیرهای واسط منجر به بحران فراگیر و موثر بر خانواده نمی شود یا اینکه فقر با کمک متغیرهای واسط دیگری که آنها نیز بنوبه خود متاثر از حضور فقر هستند، سبب ساز تقویت فرضیه اثر فقر بر فروپاشی خانواده میگردد؟ من فکر می کنم تحلیل بینابینی در این رابطه بیشتر نزدیک به واقعیت است.
از سوی دیگر مناسبت بین فقر و خانواده را می توان چنین نیز به تحلیل نشست:
🗯قریب ۸۰ درصد جامعه ایران شهرنشین هستند
🗯قریب ۶۰ درصد جامعه طبق سرشماری اخیر، زیر متوسط درآمد ملی و زیر خط فقر نسبی اند و خط فقر مطلق شامل ۲۵ درصد جمعیت کشور است.
🗯افزایش نرخ طلاق عمدتا پدیده ای شهری است و سایر ناهنجاری های خانواده ها نیز ماهیت شهری دارد.
از منظر کمی می بینیم دامنه مسیله می تواند از یک منظر عمدتا شامل جامعه شهری و طبعا حاشیه نشین باشد. در رابطه فقر با طلاق بعنوان پدیده مورد تاکید من در این رابطه، می توان چنین پیشفرض داشت که
❗️بیکاری و اشتغال اقشار کم درآمد زمینه طلاق را مهیا می سازد،
❗️فقر اقتصادی سبب ساز گرایش به ناهنجاری هایی چون اعتیاد، تن فروشی، خیابانگردی و جدایی عاطفی و طلاق میگردد،
❗️فقر فرهنگی ناشی از فقر اقتصادی نیز سبب تشدید معضل مدیریت بحران در خانواده شده و این نهاد را بسوی فروپاشی سوق می دهد،
❗️احساس فقر نیز در میدان شکافهای طبقاتی روزافزون و تشدید فضای دستیابی به سبک زندگی اقشار مرفه در جامعه نیز عامل دیگر بستر ساز بحران در خانواده است.
چنانکه پیشتر اشاره داشتم فقر نمی تواند همواره عامل تک خطی موثر در بحران خانواده باشد ولی می توان چنین پیشفرض کرد که دستکم فقر نمی تواند مایه استحکام و بحران زدایی در خانواده باشد. در این رابطه البته دو رویکرد را می توان از هم تمییز داد:
نخست اینکه درست است پدیده خانواده فروپاشی ندارد بلکه از منظری دستخوش دگرگونی ساختاری می شود و این امر نوعی تقابل با رویکردهای پیشامدرن بوده و در اساس اجتناب ناپذیر است. در چنین دگرگونی ساختاری، فقر لزوما سبب ساز این تغییر نیست بلکه عواملی مانند تغییر سبک زندگی، افزایش آگاهی زنان، تغییر مطالبات کنشگران در خانواده، تنوع پذیری ساختاری این نهاد، ظهور پدیده عشق های رمانتیک و.. زمینه ساز این تحول ساختاری است و از آن گریز و گزیری نیست.
از منظر دیگر، تغییرات آسیب شناختی بر نهاد خانواده برخاسته از فقر و پارامترهای وابسته بدان، لزوما سبب ساز دگرگونی های حاصل از سیر و گذر در رهگذر مدرنیزم نیست بلکه ناشی از شکاف طبقاتی، ناکارآمدی ساختار مدیریت شهری و اجتماعی-اقتصادی، بلایای طبیعی،مصایب اجتماعی، و احساس فلاکت اجتماعی است که در جای خود نه تنها راهساز تحولات ساختاری نیست بلکه در بنیان، سبب بروز آسیب های اجتماعی میگردد که نهاد خانواده مبتلا حتی توانایی مدیریت این بحران را ندارد چه رسد به دستگاه اداری و سیاسی که الکن و مفلوج است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر