در فرایند مسیله یابی تا مسیله زدایی، مرحله یافتن و تدقیق مسیله بسیار حایز اهمیت است. عقل سلیم نیز موید این است که سوال خوب، نصف جواب است.
از این منظر اگر مسیله در محتوا و هدف آموزش بنیادین و انتقال مفاهیم آینده نگرانه، نوگرایانه، هویت انگارانه و .. است و چگونگی طرح یا غیاب آن در متون آموزشی مورد پرسشگری است خوبست طرح شود چرا و چگونه؟
حوزه بحث و پرسشهای مطروحه مختص آموزش وپرورش است جایی که شخصیت اساسی ایرانیان و گرایشهای بنیادین فکری و رفتاری آنان شکل میگیرد و در وضعیت نابسامانی بحرانی است. پرسشهای اساسی مطرح در این بخش را می توان به یکی از ابعاد زیر محصور کرد:
در زمینه نقش کنشگران این بخش معلمان و دانش آموزان،
در زمینه نقش کنشگران کلان این بخش مشتمل بز سیاستگذاران و برنامه ریزان
در زمینه محتوای آموزشی ورویکردهای هستی/تاریخ/جامعه شناختی غالب در آن
در زمینه مناسبات دو نهاد آموزش و خانواده و شکاف های شناختی ورفتاری میان آنها
معتقدم اگرچه نظام و نهاد آموزش بمفهوم مدرن آن پدیده ای وارداتی و برونزاست و از رشدیه ها تا غیرانتفاعی های جناب حداد عادل ادامه دارد! ولی این نهاد پس از چند دهه و تغییرات بنیادین ارزشی بعد از انقلاب، اینک پدیده یا نهادی آسیب شناسانه از بیرون نیست بلکه ویروسی که جان نحیف نهاد آموزش مقدماتی ما در کشور را تهدید می کند، ویروسی داخلی و درون مرزی/فرهنگی است.
من در این نهاد از دو منظر به عرصه های گسترده این مسیله وارد می شوم:
نخست آسیب شناسی محتوایی آموزشی در این نهاد است که با تحریف تاریخ کشور و جهان، با تحریف مفاهیم، با کمرنگ و پررنگ کردن وقایع و شخصیت های تاریخی و معاصر و با زدودن ملزومات یادگیری خلاقانه و اندیشه ورزانه به تزریق یادگیری مقلدانه و واپسگرایانه سوق داده شده است.
در چنین بستری:
انسان مقلد بجای انسان محقق
انسان مومن بجای انسان منتقد
انسان گذشته گرا بجای انسان آینده نگر
انسان مطیع بجای انسان معترض
انسان سرکوب شده بجای انسان وارسته
انسان دو چهره بجای انسان رشد یافته
و دوگانه های پر از ناسازه های دیگر رشد می کند. بی سبب نیست که جامعه بزرگسالان در ایران امروز چنین در ترومای فرهنگی و بحران شخصیت اجتماعی اسیر است!
دوم آنکه میان دو نهاد سنتی خانواده و نهاد مدرن آموزش هنوز یک شکاف جدی وجود دارد. اگرچه ماهیت این شکاف قدری به ساختارهای سنت و مدرن مربوط است ولی از سوی دیگر، محصول شکاف میان فرهنگرسمی و غیررسمی، یا شکاف بین دولت/حکومت و مردم است. همیاری و همسویی آنچه که در نهاد خانواده مبانی ارزشها و روشها و اهداف آموزشی و پرورشی است در بسیاری عرصه ها در تناقض با مبانی ارزشی و روشی آموزش های رسمی است که با چوب الف حکومتی بر جان نحیف کودک درمانده در این شکاف های توسعه ای و حفره های عقب ماندگی نواخته می شود.
من تلاش می کنم سخنم را محدود به این دو ضلع از اضلاع نا متساوی الساقین نظام و نهاد آموزش نگهدارم.
در رویکرد انتقادی به آموزش از مارکس، گرامشی، فریره تا کولز و خصیصه نهادین سازی یا دکترین سازی فرهنگ بزرگسالی در کلاسهای درس و جامعه پذیری مبتنی بر بازتولید فرهنگ بزرگسالی و تولد مجدد جامعه و وضع موجود، این تاکید همواره وجود دارد که چگونه نظام آموزشی کودکان را به تسخیر گرفته و در لابراتوارهایی بنام مدرسه و کلاس های درس بدنبال شبیه سازی انسان استاندارد شده است!
این خصیصه بویژه در جامعه امروز ایران بطور جدی مصداق عینی دارد. بدین معنا که جامعه بزرگسال ایرانی بویژه در قامت فرهنگ رسمی و حکومتی در بحران های متعدد و تودرتوی شخصیتی، فرهنگی و اجتماعی درگیر است و در عین حال در ساختار آموزشی تلاش دارد به تولید همان انسان و شخصیت اجتماعی ناساز با توسعه و تحول اجتماعی بپردازد. بدیهی است چنین انسانی در ساختار ستمگونه و نابرابر در گردگشت همان ارزش هایی در خواهد غلتید که هژمونی طبقه مسلط است.
از اینچشمانداز باید در کلاسهای درس نسلی را تربیت کرد که فارغ از ارزش و نرم های مسلط کنونی به تحول و نوآفرینی هایی روی آورد که با امروز متفاوت باشد و بجای پاسخ های از پیش تعیین شده، بسوی پرسشگری و سنجشگری هدایت شود. در غیر اینصورت نظام آموزشی بشدت ایستا و زامبی شده یا مرده متحرک خواهد بود که قربانیانش کودکان، نسل و جامعه آتی است. بدینسان جامعه امروز، جامعه آینده را نیز به ورطه سکون و واپس نشینی میکشد. چنیندغدغه هایی از زمره حیطه هایی است که ناظر بر تغییر چشم انداز ما به آموزش و محتوای اموزشی است.
ایدیولوژی مسلط در ساختار آموزشی کشور متعهد به نهاد قدرت مرکزی است. در این ساختار رویکرد ایدیولوژیک منحصر به عرصه سیاست نیست بلکه پهنای گسترده تریاز ایدیولوژی جنسیتی/مردانه، دینی/شیعی، قومی/فارس، امتی/فراملی، و جنسی/ناهمجنسگرایی را نیز در بر میگیرد. در چنین رویکردی اندیشه و شخصیت دانش آموز یکسویه و مبتنی بر تبعیض، تفوق و برتری قشر، طبقه و گروهی بر دیگری شکل میگیرد. ساختار برتری جویانه این چنین نمی تواند آموزش مدرن، پیشروانه، برابر خواه، بدون سوگیری را راهبری کند.
در دنیای مدرن که نهاد آموزش برخاسته از آنجاست، خاصه در اروپای غربی و شمالی اگرچه در بطن ساختار آموزشی نوعی ایدیولوژی پنهان نهفته است ولی رویکرد این نهاد اساسا بدور از هرگونه تبعیض دینی، اعتقادی، جنسی/جنسی، ملی و قومی و حتی سنی است.
ساختار سکولار در آموزش مدرن مانع از این می شود که کودک زیر بار حجم انبوه و ناخواسته ارزش ها و هنجارهای ایدیولوژی دینی کمر خم کرده و از آموزش گریزان و منزجر باشد. برخلاف آن، رویکرد ایدیولوژیک درکشور ما دنبال پرسشگری نیست و چالشگری هایش مبتنی بر گزاره های پیشینی مفروض و مسلم شمرده می شود. در چنین ساختاری کودکان، نمونه های مشابه بزرگسالانی مفروض می شوند که باید سریع این نقش و همنوایی را بازسازی کنند.
زاویه دومی که در زیر پرسش نقد نظام آموزشی قابل طرح است رابطه میان دونهاد اجتماعی خانواده و آموزش است. مبتنی بر شناخت من از این مناسبات میتوان گفت:
شکاف جدی میان آموزه ها در مدرسه و خانه وجود دارد؛ آنچه که در مدارس و متون درسی در حوزه های تاریخی، فرهنگی، شیوه تفکر، باور، سبک زندگی، نحوه پوشش و مناسک دینی به دانش آموز ارایه می شود با آنچه که در خانواده های طبقات شهری و متوسط ترویج و پیگیری می شود، متفاوت و گاه در تضاد است! یکی از زمینه های چنین ناهمسویی عبارت از عدم باور بخشی از طبقات مردم به نظام آموزشی است که در بنیان آنرا دولتی و نه برخاسته از متن مردم می داند.
شکاف هویتی دیگر میان آموزش و خانواده، سلطه زبان و دین رسمی کشور و وقفه شناختی میان خانواده و کودکی است که با زبان دیگری در نهاد خانواده در تعامل است. وقفه زبانی سبب ناهماهنگی شناختی میان دو نهاد و فلسفه وجودی اش میگردد که به کلیت این رابطه اثر میگذارد. در عین حال باورمندان به ادیان دیگر نیز در یک برکندگی فرهنگی و حاشیه نشینی همزیستی می کنند که کارآیی رابطه این دو نهاد را آسیب می زند.
مناسبت بین دو نهاد مذکور از این حیث دارای اهمیت است که توفیق بخش کلان آموزش بدون همسویی بویژه این دو نهاد، پروژه موفقی نخواهد بود بطوریکه اگرچه در آموزش مقدماتی اصرار بر مطالعه در تکالیف درسی یا تفکیک دختر و پسر و بزرگنمایی مراسم مذهبی می گردد ولی در عمل بین نسل تربیت یافته در این ساختار کمتر می توان بارقه های این آموزه ها را یافت.
مبانی پروبلماتیک کردن نظام آموزشی از منظر ایدیولوژیک، مبانی نظری است که در ساختار آموزشی ممالک نظریه پرداز و مجریان آموزش مدرن جاری است. بی تردید این نظامات نیز مبرا از ایدیولوژی های پنهان نیستند ولی دستکم می دانیم همین ایدیولوژی لیبرالیستی در زهدان خود سکولاریزم، برابری حقوق زن و مرد، حقوق کودک، آینده نگری، پرسشگری و تحقیق، خلاقیت و نوافرینی و دیگر آموزه های مدرنیزم را پرورش داده و وارد حیات اجتماعی مان کرده است، اگرچه از منظر فلسفه لیبرالیستی، اندیشه و آموزه های سوسیالیستی نیز مرهون همین بنیان نظری است.
بر اساس همین معیار یا طراز یا اسطرلاب می توان گفت ایدیولوژی حاکم بر نظام آموزشی کشور، از منظر محتوای آموزشی و رویکرد حاکم بر آن، ایدیولوژی واپسگرا و ضد مدرن است: ناسازه ای که در درون نهاد مدرن، در پی عمارت فرهنگ و معرفتی است ضد مدرن!
راهکارها:
در راستای آنچه که مد نظر پرسش اساسی نقد نظام آموزش مقدماتی در کشور بود، پیش از پرداختن به برخی راهکارها لازم است یکنکته را تاکید کنم. در ساختار ارزشی و ایدیولوژیک متصلب حاکم بر نهاد آموزش، نمی توان به دغدغه های پیش گفته نظیر آزادی رای و اندیشیدن بدور از القایات دینی، برابری جنسیتی بدون تفکیک جنسیتی مدارس، آزادی پوشش، و نمونه های مشابهی پرداخت که در تعارض با هژمونی قدرت در کشور است ومحکوم به عدم پذیرش و ارتداد است. این تغییرات نیازمند دگرگونی های ساختاری است.
بااین وصف برخی اقدامات میانبرد و کوتاه دامنه وجود دارد که می توان برای احقاق آن به بسیج نیروها و کنشگران درون و پیرامون نهاد آموزش پرداخت:
انجمن های اولیا و مربیان می توانند نقش فعال تری در خصوص دفاع از حقوق کودکان دانش آموز ایفا کنند و با اعمال فشار بر مدیریت نظام آموزشی، برخی نیازها و برنامه ریزی ها را مطالبه کنند.
مشارکت انجمن های مدافع حقوق کودک نیز در این خصوص دارای اهمیت است تا با ترویج و تحقیق نیازهای کودک امروز و نسل آتی به مدد نهادهای مدنی واسط بیایند.
خانه معلمان نیز اگرچه صنفی است ولی می تواند برای سهولت روشهای تدریس، محتوای آموزشی، پیوند موثرتر با خانواده ها و موسسات مشاوره و توانبخشی، بر مدیریت کلان و میانی نظام آموزش در کشور فشار بیاورد.
نهادها و موسسات مشاوره خانواده نیز می توانند با راهنمایی و آگاهی رسانی والدین نسبت به تامین حقوق کودکان همداستان شده و نقش های حمایتی ایفا نمایند البته بجز موسساتی که عمدتا در پی ایفای نقش تجاری و کسب مال هستند.
تلاش برای تشکیل کانون اولیا، مربیان و دانش آموزان در هر مدرسه؛ بدین معنا که خود کودکان بتوانند فضایی برای رسانش صدای خود و انتظارات شان یافته و در تصمیم گیری های مربوط به زندگیشان نقش افرینی کنند.
برخی از عرصه هایی که می توان بر تغییر و بهبود آن اهتمام کرد عبارتند از:
تغییر روشهای تدریس بخصوص معطوف به تحقیق، پرسشگری و سنجشگری؛
حق آموزش زبان مادری در مدارس، امری که در مدارس ممالک اروپای شمالی برای افراد ناهمزبان همواره مهیاست؛
حق برابر برای دانش آموزان سایر ادیان برای ورود به مدارس و همنشینی با کودکان ادیان مختلف؛
آموزش جنسی در مدارس برای کودکان پیش از تغییرات بیولوژیک بدن آنان و افزایش آگاهی کودکان از بدن خود و شیوه های دفاع از آن؛
آموزش مبانی حقوق بشر و حقوق کودک از حیث آشنایی با حقوق و تکالیف خود در جامعه و حفظ کیان انسانی در مناسبات اجتماعی؛
مشارکت دانش اموزان در روش های تدریس و محتوای دروس در جهت تامین نیازهای مخاطب و بهره بردار اصلی نظام آموزش؛
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر