۱۳۹۰/۵/۱۳

تضادهاي سه گانه فرهنگ ايراني، اسلامي و غربی


يكی از مسايل مهم قابل بررسی درعلل عقب ماندگی ايران در كنار عوامل بسيار خرد و كلان، عينی و ذهنی، تاريخی و عصری، و در نهايت ملی و فراملی، پرداختن به خصايص و تضادهای فرهنگی است.

كه در طول سده‌های بسيار هم آغوش و همنوای خصايص فرهنگی ديگری مانند فرهنگ اسلامی و مدرن غربی شده و تا امروز نيز يكديگر را باز توليد كرده‌اند. به بيان ديگر جامعه ايران امروز در كشاكش ناهمگونی‌ها و ناسازه يا پارادوكس‌های فرهنگی است كه از يك منظر دارای دو تضاد عمده در بين سه حوزه فرهنگی ايرانی- زرتشتی، اسلامی- عربی و مدرن- غربی بوده است. اين تضادها عبارتند از:
١. اولين تضاد با حمله اعراب به ايران در قرن دهم میلای مقارن بود. اين يورش مرزی و ارضی با داعيه عدالت‌خواهی و ظلم‌ستيزی، پاسخگوی برخی تضادهای ميان مردم و پادشاهان ساسانی و موبدان يا روحانيون زرتشتی بود. از اين حيث نيز در برهه‌هايی مورد استقبال برخی مردم درمانده در حاشيه زيست انسانی- اجتماعی آن روزگار قرار گرفت. ولی با به بردگی كشاندن و به واپس نشاندن ايرانيان از سوی اعراب تازه مسلمان بدوی و اخذ ناگزير جزيه يا عوارض آزادگی و حفظ هويت ايرانيان نا باور به دين و زين اعراب مهاجم، بتدريج به تعبير زنده ياد زرين كوب، به مقاومت منفی روی آوردند و در طول "دو قرن سكوت" به عدم مشاركت، مشاركت منفی و به تعبير امروز نافرمانی مدنی پرداختند. اين اولين فراز رويارويی دوفرهنگ، دو مردم و دوجهان بينی دينی بود. درطول بيش از دوازده سده پس از دو سده محاق و بهت ايرانيان، بتدريج ايرانی با توان بی‌نظير خود در تقليد و درونی سازی هر آنچه كه در جامه بيگانه به تن برازنده است، به همنشينی و هم‌آغوشی‌های تاريخی با اين دين و آيين آن پرداخت. تلفيق آيين‌های اسلامی- عربی و زرتشتی - ايرانی از همان ابتدا در دستور كار مردم هنگ و فرهنگ قرار گرفت و شادمانی ايرانی با عزا و سوگواری اسلامی، اعياد ايرانی با اسلامی، روايت پادشاهی موروثی با حكومت دين پيوند خورد. از همين روست كه زايش مذهب نوينی به نام شيعه از تراوشات و نوآفرينی‌های انديشه و فرهنگ ايرانی است كه در خلجان برای حفظ هويت ملی بود. در طول چهارده قرن تلاش برای همسازی و همنوايی اين دو حوزه ، بخشی از قوای نوزايی و پويايی فرهنگ ايرانی نيز در همين فرايند به هدر رفت.
٢. دومين تضاد نيز از زمانی در ايران تخم كشاكش‌های فكری را در تربت نه چندان حاصل خيز فرهنگ ايرانی نشاند كه در تعامل ميان ايران و اروپا و رويارويی انديشه‌وران اين دو قلمروی تمدنی ، پای ايرانيان به تحصيل و كسب دانش و رامش يا علم و حلم اروپاييان گشوده شد. اولين موج اعزام ايرانيان از دارالفنون ايرانی به دارالعلوم غربی در عصر ناصری و همت روشن انديشان آن عصر از جمله اميركبير آغاز شد. هرز قوای فرهنگ ايرانی در صرف تام و تمام آن برای حفظ زير بنا‌های فرهنگی سنتی خود در تعامل با فرهنگ اسلامی ازيكسو، در كنار ستم ديرين شاهان ايرانی بويژه سر شاخ شدن با جور واستعمار داخلی سلاطين زن‌باره، وطن فروش و فرمانپرست از سوی ديگر، ديگر رمقی برای ايرانی رويارو با فرهنگ غربی ومدرنيزم اروپايی و سرمايه داری در حال رشد آنان باقی نگذارد. برگشت آقازاده‌های ايرانی تحصيلكرده در ممالك فرنگ، نماهای گوناگونی از خود به نمايش گذارد. گروهی با كمترين تغيير و تدبير، به تعبير ملكم‌خان ، مانند شترمرغ‌هايی بودند كه كه از تمام علم و تكنيك غرب، زن بارگی و هرزگی را به ارمغان آورده و مهندسان به كليد سازی وپزشكان به سياست ورزی روی آوردند. گروهی ديگر نيز با تمام همت وغيرت خود به كسب دانش و معرفت اروپايی پرداخته و با نقد ساختارهای كهن نگرش و منش ايرانی، رابطه قدرت و مد نيت و دين و نقش بازدارنده آن در فرايند تحول ايران آغازگر ورود انديشه‌های نوين اروپايی به ايران شدند. اين محصول دردوران بعدی با آغاز عصر مشروطيت واوج گيری جنبش مشروطه خواهی شدت بيشتری بخود گرفت و هرچند بصورت ناقص العلقه و برونزا، در صدد نوزايی و نوگرايی فرهنگی و دينی و سياسی و اجتماعی برآمد. در كنار اين دو گروه بتدريج گروه سومی نيز پديد آمد كه با دفاع از كيان ايرانی يا ايرانی- اسلامی، با ترويج رويارويی با غربزدگی و رد روايت غربی توسعه و تحول، نظريه بازگشت به خويشتن را مطرح ساخت.
به هر ترتيب اين سه نيروی برآمده از رويارويی انديشه ايرانی با اروپايی، حوزه نوينی از تضادها و كشمكش‌های فرهنگی و انديشگی را باز گشود كه از ديگر بار قريب جهارده دهه وقت و انرژی ايرانی را بخود مصروف داشته است. طول دوره شاهان پهلوی اول و دوم ، تقابل يا تعامل با مدرنيزم به مهمترين چالش مردم و فرهيختگان و فرسودگان بخش سنت درآمد. اين بار نه تنها انرژی ايرانی صرف مديريت تضاد درعرصه‌های فرهنگ ملی - اسلامی با فرهنگ و فرآورده‌های دانشی و بينشی و فناوری غرب و مدرنيزم شد، بلكه بخشی از نيروی روشن انديشان ايرانی نيز صرف تقابل و پاسخگويی به تضادهای ذاتی ساختار قدرت مطلقه شاهان پهلوی و انديشه نوستيز آنان در قدرت با فراورده‌های سياسی و معرفتی نوگرايی در ايران شد. در اين كشاكش نيروهای مدافع سنت دينی- اسلامی كه روزگار مديدی در مبارزه برای حفظ كيان و كسان خود در بخش دينی بودند، با ازاد سازی نيروی مترقی جامعه و درگيری آنان با ساختار قدرت و حل ناسازه‌های نوگرايی در جامعه، در اولين گسست تاريخی استبداد ديرين ايرانی در سال ٥٧، قدرت را قبضه كرده و به باز آفرينی دوره نخست تضادهای اسلامی با فرهنگ ملی- ايرانی و همچنين با فرهنگی غربی از اهتمام كردند.
تكرار طنز گونه تاريخ چنان شد كه همانند دو سده سكوت ايرانيان در مقابل هجوم اعراب به ايران در چهارده قرن پيش، با وقوع انقلاب دينی - اسلامی سال ٥٧، بار ديگر پس از چهارده دهه از اولين رويارويی انديشه ايرانی با فرهنگ نوگرای غربی، به "دو دهه سكوت" روی آورد. آنچه كه در اين ميان می‌تواند حائز اهميت تاريخی باشد شفافيت نيروهای تضاد در اين برهه است. بدين معنا كه اين بار وجه عمده تضاد‌های فرهنگی و اجتماعی از دو شكل پيشين خود دور شده و نمود تازه‌ای يافته است كه عبارتند از:
١. ظهور نيروها و نمايندگان ترفی خواه، سكولار و نوگرای ايرانی با ضرورت پيوند ارگانيگ و سازواره نوانديشی و نوگرايی (مدرنيته و مدرنيزم از دو منظر مادی و غيرمادی و در تقابل با بخش سنتی ايرانی- اسلامی .
٢. ظهور و تقويت نيروهای مدافع سنت‌های دينی- اسلامی با ترويج خرافه‌پرستی و موهوم‌گرايی مفرط در تقابل با بخش نوگرای به اصطلاح غربی و ملی- ايرانی
٣. ظهور نيروی سوم پيوند دهنده باورهای دينی با فرآورده‌های ذهنی و عينی نوگرايی تحت نام نو انديشان دينی.

هیچ نظری موجود نیست: