۱۳۹۰/۵/۹
گفتگو با اولریخ بک : مقوله های اجتماعی زامبی:
ترجمه مصاحبه راثرفورد با اولریخ بک جامعه شناس آلمانی
س. مفهوم شما از فرديت سازي Individualization يك تببين متقاعد كننده اي بدست می دهد از آنچه كه در جامعه درحال وقوع است: دگرگوني كار، كاهش اقتدار عمومي، افزايش انزواي شخصي، تاكيد بيشتر بر اتكاي بخود، توازن در حال تغيير قدرت بين زن و مرد، بازتعريف رابطه مرد و زن، بازشناسي رابطه بين زندگي شخصي و حوزه عمومي، ظهور يك فرهنگ صمیمی، غيررسمي بودن و خود بياني يا صراحت شخصي.
شما اين اصطلاح را بعنوان عدم جاسازی شيوه زندگي جامعه صنعتي (طبقه، خانواده، جنسيت، ملت)، بدون جاسازی دوباره آن توصيف مي كنيد. آيا مي توانيد توضيح دهيد منظورتان از فرديت سازي چيست؟
ج. درباره مفهوم فرديت سازي سوءبرداشت هاي زيادي شده است. اين مفهوم نه بمعناي فردگرايي individualism است و نه بمعناي فرديت يابي individuation - اصطلاح فرديت يابي توسط روانشناسان بصورت عميقي براي توصيف فرايند خود مختار شدن استفاده مي شود. همچنين اين مفهوم با خود مداري تاچري در بازار نيز ارتباط ندارد. آن حتي با "رهايي" چنانكه هابرماس مي گويد نیز مرتبط نيست. فرديت سازي مفهومي است كه به توصيف دگرگوني ساختاري و جامعه شناختي نهادهاي اجتماعي و رابطه فرد با جامعه مي پردازد. اين مفهوم بك پديده متعلق به قرن بيستم هم نيست. در مراحل پيشين تر تاريخي، فرديت سازي در رنسانس رخ داد: درفرهنگ شایسته دربارعصر مياني، در ریاضت دروني پروتستانتيزم، در رهايي دهقانان از بستگي فئودالي و در ازدست رفتن پيوند هاي خانوادگي بين نسلي در قرون 19 و اوايل 20. مدرنيته اروپايي مردم را از نظر تاريخي ازنقش هاي انتسابي رهايي بخشيده است. من از مفهوم فرديت سازي براي تشريح نه تنها اينكه مردم چگونه با اين دگرگوني ها برحسب هويت و آگاهي شان ارتباط مي يابند، بلكه براي توضيح اينكه چطور موقعيت زندگي و الگو هاي بيوگرافي شان تغيير مي كند، بهره مي گيرم.
فردیت سازی مردم را ازنقش های سنتی و محدودیت های آن به روش های مختلف آزاد می سازد. نخست افراد از طبقات مبتنی بر منزلت خلاص می شوند. طبقات اجتماعی سنت زدایی می شوند. ما می توانیم این امر را در ساختار خانواده، شرایط سکونت، فعالیت اوقات فراغت، توزیع جغرافیایی جمعیت، عضویت دراتحادیه های تجاری و باشگاه ها، الگو های رای گیری و غیره مشاهده کنیم. دوم اینکه زنان از "سرنوشت منزلتی" کارخانگی اجباری و حمایت توسط یک شوهر رهایی می یابند. جامعه صنعتی به موقعیت نابرابر زن و مرد وابسته شده است ولی مدرنیته درمقابل زندگی خانوادگی تمکین نمی کند. درهمین حین، ساختار تام و تمام پیوند های خانوادگی تحت فشار فردیت سازی قرار گرفته و یک خانواده جدید رو به گسترش مشورتی مرکب ازروابط چند گانه- خانواده پستی- درحال ظهور است. سوم اینکه اشکال کهن رشته ها و روال عادی کار نیز با ظهور ساعات کارشناور، بیکاری چندگانه شده یا متکثر، و تمرکززدایی محل کار، روبه کاهش است.
درهمین دوره همچنانکه این آزادی یا عدم جاسازی disembedding رخ می دهد، اشکال جدیدی ازیکپارچگی مجدد و کنترل (جاسازی مجدد) بوقوع می پیوندد. با افت طبقات و گروه های منزلتی، فرد باید کارگزار هویت سازی و زندگی خودش باشد. این فرد و نه طبقه او، واحدی برای بازتولید زندگی اجتماعی خودش می شود. افراد ناگزیر از توسعه بیوگرافی شخصی و سازماندهی آن در ارتباط با دیگران هستند. اگر شما یک نمونه از زندگی خانوادگی تحت شرایط فردیت ساخته را درنظر بگیرید، هیچ مجموعه پیش فرض شده ای از تعهدات و فرصت ها، هیچ شیوه سازماندهی کار روزمره، رابطه بین مرد و زن، و بین والدین و فرزندان وجود ندارد که بتواند عینا رونوشت یا کپی شود.
درطول آزادی افراد از چنبره های سنتی، یک معیار سازی جدید از طریق وابستگی افراد به بازار اشتغال نیز بوقوع می پیوندد. این فردیت سازی و معیار سازی همزمان در زندگی ما، یک تجربه خصوصی ساده نیست. بلکه امری ساختاری و نهادی است. فرد آزاد شده و به بازار کار وابسته می شود و بهمین دلیل مثلا به آموزش، مصرف، مقررات رفاه و حمایت آن، امکانات و شیوه های مراقبت پزشکی، روانشناختی و آموزشی نیز وابسته می شود. وابستگی به این بازار درهمه عرصه های زندگی گسترانده می شود. چنانکه زیمل اشاره کرده پول به فردیت سازی، معیارسازی و جهانی سازی می پردازد.
علیرغم این چنبره های جدید وابستگی به بازار کار، فرهنگ های فردیت ساخته شده، یک باور را درکنترل فردی تقویت می کند: یک اشتیاق برای زندگی خود فرد. درهمین جا یک ناسازه یا پارادوکس وجود دارد. از یکسو تغییرات عصری درحال وقوع است:بخصوص رد قلمرو رابطه جنسی، قانون و آموزش. از سوی دیگر بجز درمورد رابطه جنسی، این تغییرات بیشتر در آگاهی مردم و بر روی کاغذ وجود دارد تا در رفتار و شرایط اجتماعی. این امر از نظر تاریخی آمیزه ای است از آگاهی نوین و شرایط قدیم که در اذهان مردم، نابرابری مستمر و برهم انباشته بین زن و مرد و فقیر و ثروتنمد را شدت می بخشد.
س. دراینجا چه چیز تغییر می یابد، مردم یا نهادها؟
ج. من درباره مجموعه مرده های زنده شده یا مرده های متحرک zombie صحبت می کنم.
س. زامبی؟ یعنی جامعه شناسی وحشت؟
ج. به دلیل همین فردیت سازی ما با حجم بزرگی از مجموعه مردگان زنده شده و متحرک یا زامبی ها زندگی می کنیم که می میرند و درعین حال زنده می شوند.
س. می توانید مثالهایی بزنید؟
ج. بله. خانواده، طبقه، پدیده همسایگی.
س. زامبی، مرده های زنده شده اند. آیا منظورتان این است که این نهادها مانند سبوس نازکی هستند که مردم آنها را در هوا رها ساخته اند؟
ج. بنظر من مردم بیشتر از نهادها از واقعیت جدید آگاهند. ولی درعین حال اگر شما به یافته های تحقیقات تجربی بنگرید، هنوز خانواده دریک معنای کلاسیک آن بشدت با ارزش است. به اطمینان مسائل عظیمی در زندگی خانوادگی وجود دارد ولی هر شخص فکر می کند که او همه مسائل را حل خواهد کرد چیزی که والدین شان حق نداشتند.
س. شما درباره خانواده و مناسبات نوشته های زیادی دارید.
ج. بله خانواده مثال خوبی از زامبی هاست. از خودتان بپرسید واقعا خانواده امروز چیست؟ به چه معناست؟ البته اینها فرزندان شما، من و ما هستند. ولی حتی پدر و مادر بودن بعنوان هسته اصلی زندگی خانوادگی تحت شرایط طلاق، درحال شروع به گسیختگی است. فرض کنید که بر اثر طلاق و ازدواج مختلف پدربزرگ ها و مادربزرگ های متعددی وجود دارند. آنان بدون هر وسیله ای از مشارکت خودشان درتصمیم گیری درباره فرزندان دختر و پسرشان، خودی و غیر خودی شده اند. از نقطه نظر فرزندان ارشد، معنای پدر و مادر بزرگ ها باید توسط تصمیمات و انتخاب های فردی تعیین شود. افراد باید انتخاب کنند که چه کسی پدراصلی من، مادر اصلی من است و چه کسی پدر بزرگ و مادر بزرگ است. ما درحال دستیابی به مناسبات اختیاری در خانواده هستیم که با هویت یابی بمعنای تجربی و عینی بسیار مشکل دارند چرا که آنها دیدگاه ها و تصمیمات ذهنی هستند و اینها می تواند بین مراحل زندگی تغییر کند.
اگرشما بپرسید خانوار چیست، جواب این است که مستقیم به ده یا بیست سال پیش بروید. امروزه پاسخ ساده ای برای این پرسش وجود ندارد. امروز خانواده می تواند بعنوان واحد جغرافیایی یک محل، واحد اقتصادی که درآن افراد از نظر اقتصادی تحت حمایت و وابسته به یکدیگرند، یا واحد اجتماعی که از افراد می خواهد با یکدیگر زندگی کنند، تعریف می شود. و البته این تعاریف می تواند متناقض با یکدیگر باشند. همچنین در طی بیست سال گذشته رشد چشمگیری درشکل گیری خانواده های مجرد یا تک نفری بچشم می خورد. در شهرهایی مانند لندن و مونیخ، بیش از 50 درصد همه خانوارها، خانوارهای مجرد هستند که میل به افزایش نیز دارد. ولی فقط این موضوع نیست. بیوه های قدیمی، مردان بعد از طلاق، شاید پس از ازدواج مجدد نیز وجود دارند و شما جایی که مردم در رابطه کاملا نزدیک بهم زندگی می کنند یا نه نیز با خانوار مجرد روبرو هستید.
ما درخصوص بحران در زندگی خانوادگی با یک علم معنا روبرو هستیم ولی خانواده دلیل تضاد تاریخی بین زن و مرد نیست، بلکه سطح روئین آن چیزی است که این تضاد در آن بچشم می خورد. هرچیزی که ازبیرون به خانواده اصابت کند (مثلا تناقض بین تقاضای بازار کار و نیاز مناسبات، نظام اشتغال و قانون)، درخصوص شخص تحریف می شود. تنش در خانواده امروزی عبارت از این واقعیت است که برابری زن و مرد نمی تواند در ساختار خانوادگی نهادی که نابرابری شان از پیش مفروض است، شکل گیرد. درمناسبات شخصی تضادها توسط بازگشایی فرصت ها و امکانات ظهور می یابد: درنیازهای متضاد بر دوره زندگی افراد، در تقسیم کار خانگی و نگهداری از فرزندان، درتصمیم گیری مردم و در شرایط زن و مرد اگاه می شوند. با نبود راهکارهای نهادی، مردم ناگزیر از یادگیری این امر هستند که چطور مناسبات را بر مبنای برابری، مصالحه و مشورت برپا کنند. این آنچیزی است که منظور از دگرگونی در خانواده است.
س. من می خواهم بپرسم آنچه که شما فکر می کنید، این تغییرات را تعیین کرده است. این سوالات از آنروست که شما نگرش مرسوم مارکسیستی را که شرایط مادی تعیین کننده آگاهی است را روی سرش نشانده اید. شما درباره اینکه چطور آگاهی مردم تغییر می یابد صحبت می کنید ولی نهادهایی که آنها درون آن زندگی می کنند حتی از واقعیت های عینی شان لزوما در سطح مشابهی نیستند. این تناقضی است که بسیار جالب بنظر می رسد.
ج. بله درست است. اجازه دهید به مسئله این پارادوکس بپردازیم. جامعه شناسان مارکسیست ادله می کنند که جوامع سرمایه داری ساختار نسبتا ثابتی از نابرابری اجتماعی هستند. آنان اشاره می کنند که تفاوت های میان گروه هایی که پایین، متوسط و بالای جامعه را اشغال کرده اند، واقعا تغییر نکرده است. آنان استدلال می کنند که این امر ثابت می کند که ما هنوز در یک جامعه طبقاتی زندگی می کنیم و طبقه بعنوان عامل پویایی سرمایه داری مدرن باقی می ماند. من دلیل می اورم که پویایی شناسی بازار کار با پشتیبانی دولت رفاه، طبقات اجتماعی را در درون سرمایه داری حل کرده است.
س. شما این تغییرات جامعه را سرمایه داری بدون طبقه نام نهاده اید.
ج. بله. این واقعیت است که درآلمان الگوهای نابرابری نسبتا ثابت باقی مانده است. بااینحال درهمین زمان، شرایط زندگی مردم از 1960 به اینسو بشدت تغییر کرده است (چیزی که در تحرک تنوع یابی و فردیت سازی سبک و شیوه زندگی نظم یافته است). این توسعه با گسترش آموزش، افزایش امنیت اجتماعی و ثروت و حتی الگوهای نابرابری مرتبط است. من می خواهم درباره این تغییرات برحسب دمکراتیزه کردن فکر کنم. من بین دمکراتیزه سازی سیاسی و دمکراتیزه سازی اجتماعی مرتبط با دولت رفاه و آنچه که من آن را دمکراتیزه کردن فرهنگی می نامم، فرق و تمایز خواهم گذارد. فردیت سازی با این سه توصیف مرتبط است. اگر شما از نزدیک به تغییراتی که درآن زندگی می کنیم بنگرید، خواهید فهمید که اصول دمکراسی در حال بهبود است و حداقل بعنوان اصولی برای سازمان زندگی روزمره و مناسبات باور می کنید. ما تحت پیش شرط های دمکراسی درونی شدن زندگی می کنیم: باور به برابری در مناسبات، در گفتمان نه خشونت یا تحمیل اقتدار بعنوان عنصر اصلی رسیدن به توافق. بازار سرمایه داری روابط ابزاری تحت شرایط دوران پس از دولت رفاه، چیزی را تولید کرده است که هیچکس پیش از این تصور آن را نمی کرد: فردیت سازی که درهم آمیخته با ایده های دمکراتیزه سازی فرهنگی است.
من فکر می کنم اگر شما حداقل بخشی از این تفسیر از دمکراتیزه سازی فرهنگی را نپذیرید، نمی توانید آنچه را که در تمام اروپای غربی بر حسب جنبش های اجتماعی تغییر در زندگی خانوادگی، رابطه جنسی و عشق، علاقه روبه رشد درسیاست زندگی روز مره و اشکال مستقیم تر دمکراسی رخ داده است راحس کرده و بفهمید.
س. من تا حد زیادی با نظرات شما موافقم. آنچه که بنظر می رسد درتحلیل شما حایز اهمیت است، این رویکرد به فرهنگ می باشد. یعنی چیزی همانند استدلال مارکسیزم مرسوم، یک فعالیت متعین شده نیست بلکه بیشتر یک تجربه و فعالیت نسبتا ارادی و دگرگون یابنده است که درآن موجودات انسانی کنش می ورزند و جهان شان را می سازند. این مارکسیزم استدلال می کند که اعمال فرهنگی، دربرابر قدرت سرمایه، غیر تصادفی هستند و از تولید نوعی از بلوک های سیاسی ایدئولوژیک نا توان هستند، چیزی که می توانست دربرابر بهره کشی، جهانی شدن سرمایه و اصلاح جامعه مقاومت کند.
ج. تاحدی موافقم. درست است که این تغییرات در خانواده فقط بخشی از تصویر آنچیزی است که در جامعه مدرن در حال وقوع است. ولی من با تصویر مکانیکی کهنه مارکسیستی از سرمایه داری موافق نیستم که یک توصیف بسیار منحصر بفردی از شیوه ای ارائه می کند که جامعه ساخته می شود. و توصیفی که باید بعنوان یک قانون طبیعی درک شود. چیز های مهمتری نیز وجود دارند. درطول چند سال اخیر ما در مدرنیته، تجربه ای از صنعتی شدن، دمکراتیزه شدن و نوسازی زندگی کرده ایم. اینک در موقعیتی هستیم که مدرنیته مرحله اول جایش را به مرحله دوم می دهد. مدرنیته اول مبتنی بر یک دولت- ملت، هویت های جمعی خاصی نظیر طبقات، خانواده و قومیت ها بود. اصل مرکزی برای آن، اصل اشتغال کامل و یک شیوه تولید مبتنی بر بهره کشی از طبیعت بود. این مدرنیته با چهار تحول اساسی جدید درمعرض چالش است: 1. فردیت سازی، 2. جهانی سازی بعنوان یک پدیده اقتصادی، جامعه شناختی و فرهنگی، 3. بیکاری یا بیکاری پنهان نه فقط بعنوان پیامد ساده سیاست دولتی یا افت اقتصاد، بلکه بعنوان یک تحول ساختاری که نمی توان براحتی برآن غلبه کرد، 4. چالش های مربوط به بحران بوم شناختی. درمدرنیته دوم ما نه تنها به تغییرات حداقل مثلا درمناسبات شخصی رانده می شویم، بلکه برای یک شکل متفاوتی از سرمایه داری، نظم جهانی جدید و گونه متفاوتی از زندگی روزمره سوق می یابیم.
س. شما در کتاب هایتان درباره تضاد جهانی میان جوامع مانند جوامع اروپایی که درحال ورود به مدرنیته مرحله دوم هستند و جوامعی که درحال ورود یا درون مرحله اول مدرنیته قراردارند، صحبت می کنید. آیا شما فکر می کنید که یک توسعه نابرابر مشابهی در درون جوامع نیز وجود دارد؟
ج. البته. ما نباید این فرایند را ساده بیانگاریم. سرعت تحولات و فردیت سازی در جوامع مختلف یا پاره فرهنگ ها بسیار متفاوت است و اینها بطور همزمان رخ می دهند. در توسعه یافته ترین کشورها نیز شما مناطق توسعه نیافته می بینید.
س. آیا این شکل بندی های مختلف در جامعه باید هریک به ارزشها و سیاست های متفاوتی بیانجامند؟ من متعجبم که آیا فردیت سازی توصیف کننده فرهنگ یک نخبه آموزش دیده مرکز نشین و شاید ظهور یک طبقه جدید مبتنی بر دانش و شناخت نیست؟
ج. نخیر. بنظرمن طبقه یک مجموعه مرده متحرک یا زامبی است. بحث درباره فردیت سازی دراوایل دهه 1980 درآلمان، زمانی که من مقاله ای بنام "ورای منزلت و طبقه" نوشتم آغاز شد. چرا من اینکار را کردم. دراواخر دهه 1970 و 1980 من درتبیین مقوله طبقه برای دانشجویانم با دشواری زیادی روبرو بودم. تحلیل مرسوم و سنتی مارکسیستی از طبقه، هیچ رابطه ای با تجربه خودش همراه نداشت . نمی توانست آنرا درک کند. من مجبور بودم طبقه را به یک فرهنگ فردیت ساخته شده ای ترجمه کنم که با مسائل بنیادی متفاوتی درگیر بود. درانگلستان شما هنوز یک جامعه شناس را می بینید که به مرکزیت طبقه بعنوان یک مقوله قابل تبیین معتقد است. حتی در آثار گیدنز این امر مشهود است. ما هنوز بطور کامل نمی توانیم با مقوله طبقه خداحافظی کنیم ولی بطور نسبی چرا. اگر شما به چگونگی تعریف مقوله طبقه در جامعه شناسی مبتنی بر طبقات در انگلستان خوب بنگرید، در می یابید که این تعاریف وابسته به چیزی است که در خانواده ها درحال وقع است. تعریف تجربی از هویت طبقاتی برپایه دسته بندی هایی از خانوار بنیان نهاده شده است که توسط یک سرپرست مرد یا حداقل یک فرد سرپرست خانوار تعریف می شود. این تعریف کاملا تعریف افسانه ای و خیالی از طبقه است. هیچکس در واقع نمی تواند بگوید که یک خانواده یا خانوار دردنیای امروز خواه از نظر اقتصادی و خواه اجتماعی چیست.
اجازه دهید چگونگی اوج گیری بحث از فردیت سازی در آلمان را توصیح دهم. پیش از هرچیز تحقیق بسیار مهمی پیرامون فردیت سازی فقرا صورت گرفته بود. این امر سو ءتفاهم مربوط به اینکه فردیت سازی مسئله ثروتمندان است را به چالش می کشاند. تحقیق نشان داده است که در و بیرون از فقر دربین طیف وسیعی از مردم و در دوران متفاوتی از زندگی مردم حد بسیار گسترده تری ازتحرک وجود دارد. البته هنوز نیزتعداد روزافزونی از مردمی که مدت های مدیدی فقیرهستند وجود دارد. ولی این متوسط درحال رشد و فرارویی است. سرمایه داری بدون طبقه بمعنای نابرابری کمتر درآینده نیست بلکه نابرابری بیشتری بدنبال خواهد آورد. ایده حاضر از غیر خودی سازی، فقط بطور نسبی می تواند در برابر پیشینه فردیت سازی یا دقیقتر اتمیزه کردن درک شود. این فرایند شرایط نهادی را ببار می آورد که تحت آن افراد از امنیت های سنتی بریده اند درحالیکه در عین حال دستیابی به حقوق اساسی و منابع مدرنیته را نیز از دست می دهند.
س. آیا شما از اصطلاح فقر در معنای محرومیت استفاده می کنید تا آن چیزی که جدید می نماید را توصیف کنید؟ شاید آن برای مدرنیته مرحله دوم باز تعریف شود؟
ج. بله موافقم. حتی فقر تاحدی یک مقوله زامبی است چرا که ما نمی دانیم پشت این اصطلاح چه چیزی پنهان است. این بدین معنا نیست که این افراد فقیر نیستند بلکه بدین معناست که مانمی توانیم با یک شاخص پیش بینی کنیم که چه نوع زندگی را آنها پیش می برند و چه نوعی از آگاهی بیرون از این شرایط درحال شکل گیری است. کاربرپایه یک شیوه غنی تجربی با مقولات طبقه، امر بسیار دشواری است. شما فقط می توانید این مقولات را برمبنای عینی درآمد و یا ساختار اشتغال توسعه دهید. شما نمی توانید آنها را با چگونگی زندگی یا طرز تفکر مردم، نحوه غذا خوردن، پوشش، عشق ورزی، سازماندهی زندگی و غیره مرتبط کنید. اگر شما علاقمند هستید بدانید که در اذهان مردم چه می گذرد و چه شیوه ای از زندگی را آنان پیش می برند، شما مجبورید ازمقولات کهنه فاصله بگیرید. و اگر شما می خواهید بدانید که اینهمه از نظر سیاسی چه معنایی دارد، باز شما مجبورید از مقولات عینی طبقه دور شوید. پس شما می توانید تصویری از یک جامعه متفاوت شده با فرهنگ های مختلف فردیت سازی و واکنش های مختلف بدان ارائه دهید. تعیین هویت و شناسایی طیف متنوعی ازنه طبقات بلکه آنچه من موقعیت های جمعی زندگی می نامم، امکانپذیر است و هریک از آنها دارای معنای سیاسی متفاوتی است.
چنین تحلیلی از تحلیل طبقاتی کهن با تمرکز بر تغییر در زندگی روزمره تفاوت می کند. دردهه های 1980 و اوایل 1990، این تحلیل بین 30 تا 40 درصد از جمعیت آلمان شناسایی شد که به برخی ازاشکال شیوه زندگی تجربی علاقمند بودند و درعین حال بمعنای جدید بشدت سیاسی بودند. هیچکس نمی توانست این را بطور کامل بفهمد به دلیل اینکه آنها درهیچ حزب سیاسی شرکت نداشتند یعنی نه لیبرال ها و نه سوسیال دمکرات ها، نه محافظه کاران یا حزب سبز و نه بخشی از اعضای اتحادیه ها. با اینحال آنان هنوز ازنظر سیاسی به یک شیوه بسیار مستقیم فعال بودند هم در حول مناسبات شخصی شان و هم اطراف مسائل وسیع تر دیگر. این یعنی فرهنگ های فرعی سیاسی فردیت سازی شده ای که به جایگزینی فضای سیاسی آلمان کمک کرد. هیچکس انتظار آنرا نداشت. آنان می خواهند یک سیاست تجزبی بوقوع بپیوندد. آنان خواهان سیاستی برای سازگاری با واقعیت های جدیدی که تصور می کردند، هستند.
س. آیا فکر نمی کنید که این 30 یا 40 درصد شکلی از یک طبقه جدید یا آگاهی طبقاتی جدید باشد؟
ج. نه. اگر اینطوراست شما باید به شکل متفاوتی به طبقه بیندیشید.
س. من کاملا خوشحال خواهم شد. کارشما مرابه یاد مارکسیزم فرهنگی- انسان گرای تامپسون می اندازد که توصیف می کند چطور مردم کارگر حول تجربه مشترک استثمار سازمان یافتند و فرهنگ و خودآگاهی طبقاتی خودشان را ایجاد کردند. بنظر کاملا صحیح می رسد که فرهنگ ها و آگاهی های طبقاتی تحت شرایط متفاوت، تغییر کرده و یا ناپدید شوند. دراینصورت چه چیزی جایش را می گیرد؟
ج. من فکرمی کنم این امر به سنت کاملا خوب مارکسیزم فرهنگی مربوط است- حداقل برحسب اهمیت این امر که مردم چه فکر می کنند، به چه باوردارند و چگونه زندگی شان را سازمان می دهند. ولی یک تفاوت بزرگ هست که باید پیرامون آن بحث کنیم- نیاز به تایید فرد بعنوان واحد اساسی دمکراسی، جمهوری و سازمان سیاسی. همه تصورات طبقاتی کهنه از پیش فرض می کردند که فرد و فردیت سازی یک تصور و خیال بنیادینی بود که ناگزیر ازنمایندگی این فرد دردمکراسی سیاسی بود.
من فکر می کنم این یک اشتباه اساسی است. فقط خلاف این امر ضروری است. امروزه احزاب سیاسی مجبورند فردیت سازی را به رسمیت شناخته و تصدیق کنند نه بعنوان یک پیروزی بلکه بعنوان یک شکل جدید دمکراتیزه شدن فرهنگی و خود آگاهی جامعه. یک شکل جدید جامعه که درآن سیاست با آزادی فردی و سیاسی و حقوق گروه ها درزندگی روزمره شان مرتبط است. اگراحزاب سیاسی از فهم این واقعیت عاجز باشند و همواره تلاش کنند به یک اجتماع یا طبقه مفروض بازگردند، آنان کاملا نیروهای سیاسی و افکاراین جامعه را نخواهند فهمید. اشتباه بنیادین اجتماع گراییcommunitarianism ، واکنش به فردیت سازی است. تلاش برای بازسازی ارزش های قدیمی خانواده، همسایگی، دین و هویت اجتماعی واکنشی است، چیزی که دیگر تصویر دقیقی از واقعیت نیست.
س. هنوز بقایایی از هویت و تبعیض طبقاتی درجامعه بریتانیا به چشم می خورد که همچنان قدرتمند باقی مانده است. من در تعجبم که آیا این ظهور مدرنیته مرحله دوم می توانست همواره از شکست کامل نهادها و مقولات مدرنیته اول بگریزد. بقایای روانشناختی هویت طبقاتی به مردم یک تاریخ مشخص، یک شیوه درک ازتجربه زندگی شان یا حداقل تجربه والدین شان ارائه می کند. من این امر را تاسطح تصور یک جامعه از خودش نیز گسترش می دهم. حتی اگر ما اینک مشتاق به ترک طبقه مان باشیم، این موضوع همچنان باقی می ماند که ما از کجا آمده ایم. این امر برچسب تعریف توزیع نابرابر فرصت های آموزشی و سرمایه اجتماعی و فرهنگی هنوز آشکار است.
ج. البته. درجوامع مختلف شرایط متفاوتی وجود دارد. می دانیم که جامعه انگلستان و حتی فرانسه بیش از آلمان به یک جامعه طبقاتی وابسته تر است. درمدرنیته دوم کنشگران قدرتنمد و فراملی جدیدی وجود دارند که فلمروهای سیاسی و اجتماعی را تغییر می دهند. ما شاید نیاز داریم مقولات طبقاتی را برای فهم مناسبات و پویایی جامعه جهان وطن بازتعریف کنیم. ولی جامعه و سیاستی که فقط به جهانی سازی و فردیت سازی واکنش نشان می دهد و برای فعال سازی دوباره ارزش های کهن تلاش کند، از درک فرایند"مدرنیزاسیون انعکاسی" و تغییرات تاریخی که درآن زندگی می کنیم، باز می ماند.
س. آیا درباره احزاب سیاسی فکر می کنید که براحتی نمی توانند درک کنند؟ بطور مطمئن آنان نمی توانند هیچ کاری انجام دهند. آنان نهادهای مدرنیته مرحله اول هستند که در تلاش هستند به قلمرویی ورای زبانشان چنگ بیندازند.
ج. بله به مثال اشتغال توجه کنید که یک مقوله زامبی است. ما بادو مدل اشتغال زندگی می کنیم. اولی مدل رفاهی و پس ازجنگ، درپی اشتغال کامل است که با بیکاری بسیار پایین، خانواده های به سرپرستی مردان، معمولی و با قراردادهای کاری مطمئن، ایده یک خصیصه برای طبقات متوسط و یک شغل برای زندگی شناخته می شود. مدل دیگر آنچیزی است که ما می توانستیم اشتغال شناور یا انعطاف پذیر بنامیم- که بمعنای زمان شناور درکار، کارنیمه وقت، قراردادهای کوتاه مدت و انواع مختلف کاردر زمان واحد است. این مقوله دوم اشتغال لرزان، بسرعت در کشورهای توسعه یافته جهان روبه افزایش است. ما هیچ مقوله یا دسته بندی برای توصیف آن نداریم. سیاست و دولت ها در بریتانیا، آلمان و فرانسه به این چندگانه سازی و انعطاف پذیری کار- حتی درارتباط با پیشرفته ترین مناطق اقتصاد اطلاعات- از طریق تلاش برای تقویت اصل اشتغال کامل می رسند. این نمونه ای از سیاست مد نشده ای است که در تلاش برای سرو کار یافتن با شرایط جدید فردیت سازی است.
س. شما جامعه درحال ظهوری را تعریف می کنید که درآن خانواده و زندگی شخصی فردیت سازی شده اند، اشتغال امنیت کمتری یافته و بیشتر ازهم گسیخته شده است و نظام سیاسی بنظر می رسد قادر به رویارویی با این فرایند ها نیست. آیا دمکراسی لیبرال مبتنی بر نمایندگی نیز یکی از مقولات زامبی مورد نظر شماست؟
ج. این سوال سختی است برای پاسخگویی. فکر می کنم ما نیازمند دمکراتیزه کردن دمکراسی هستیم. برای آلمان بلیت ورودی به عصر دمکراتیک به امانوئل کانت بازمی گردد کسی که خودش آن را برای برچسب زدن "استبدادی" به دمکراسی پارلمانی استفاده کرد. دمکراسی مبتنی بر نمایندگی با خود تعیین بخشی فرد درتناقض است. این دمکراسی برقاعده عامی استوار است که دربرابر فرد می ایستد چیزی که بقول کانت با خودش در یک تناقض عام است. جایگزین دمکراسی اکثریت ملت آن چیزی است که من از آن به جمهوری خواهی جهان وطنی نام می برم. بااین مفهوم منظورم عبارت از ارزشگذاری مجدد مسئولیت محلی و شخصی جامعه مدنی است- یک جامعه فعال که فرایند های سیاسی بسادگی درپارلمان و دردولت سازمان نمی یابد بلکه دریک سطح محلی و روزمره این شهروند روی می دهد. جامعه مدنی دربین سیاستمداران عبارت از یک سرطان درفرهنگ عمومی است. سیاست نمی تواند بسادگی عقلانی باشد. راهکارهای کارآمد برای مسائل اهمیت دارند ولی درعین حال پراشتیاق نیز هستند. مانیازمند جامعه ای هستیم که بسادگی روی کار متمرکز نباشد بلکه خواهان حمایت مالی- مثلا کار و درآمد یک شهروند – از آن اشکال زندگی تجربی است که از قبل درحال تداوم است. چنین دمکراتیزه کردن دمکراسی نیز نیازمند وقوع درسطح فراملی است. ما نیازمند یک جنبش حقوق مدنی اروپایی هستیم که با احترام به خارجی ها، هویت سیاسی اروپایی را درمرکزیت قرار داده و به توسعه بیشتر یاری رساند.
س. دشمنان این فرایند دمکراتیزه سازی کیست؟
ج. فردیت سازی بطور خودکار بمعنای این نیست که مردم می خواهند بعنوان فرد زندگی کرده و با یکدیگر بعنوان فرد ارتباط گیرند. این می تواند بمعنای شکل جدیدی از بنیاد گرایی انعکاسی نیز باشد که درتلاش برای بازتعریف هویت جمعی- مثلا ملی گرایی- است و آنها را برای مقاومت یا هجوم به این فرایند فردیت سازی استفاده کند.
س. آیا شما جایی را می شناسید که این فرایند درحال وقوع باشد؟
ج. اگر شما به تاریخ بازگردید، هانا آرنت، فاشیزم آلمان را بعنوان بازخوردی به یک مرحله قبلی فردیت سازی تببین می کند( یااتمیزه کردن جامعه). من نمی گویم که این امر دوباره تکرار می شود ولی واکنشی بنیادگرایانه به فردیت سازی درهمه احزاب و گروه های اجتماعی است که ممکن است در آینده تضاد گسترده تری شود. درمدرنیته مرحله دوم مقاومتی دربرابر فردیت سازی و شیوه جهانی سازی صورت می گیرد که از فرهنگ های ملی مرز زدایی یا سرزمین زدایی می کند. این امر خاصه از جنبش های دینی، احیای قومیت، و جنبش های ضد مدرن بر می خیزد که بطور ناسازگاری از فناوری اطلاعات مدرنیته مرحله دوم برای سازماندهی خود ازنظر جهانی سود می برند.
س. شما در آثارتان از زندگی در یک بحران آزادی و انتخاب صحبت می کنید. مدرنیته مرحله دوم بنظر می رسد برپایه آزادی، انتخاب، فردگرایی و عدم قطعیت وجودی استوار است و این آخری چیزی است که مردم از آن گریزانند و بدنبال هویت ها و قطعیت های جمعی قدیمی هستند.
ج. بله. البته شما ناگزیرید این امر را درمتن نهادی دولت رفاه، دولت ملی و جامعه معطوف به کار ببینید. بین کهنه و نو یک انتخاب ساده وجود ندارد. مثلا درآلمان، سیاسی کردن بحران بوم شناختی بخشی از فردیت سازی و مدرنیته مرحله دوم است و بیرون از این امکان یک بنیادگرایی بوم شناختی انعکاسی بعنوان واکنشی به این فرهنگ جدید آزادی وجود دارد.
س. آنچه که ازرابطه مدرنیته اول به مدرنیته درحال ظهور دوم به ذهن خطور می کند تضاد آشتی ناپذیر بین اکثریت بزرگی از فقرای جهان است که ممکن است یک نگرش بنیادگرایی را اتخاذ کنند و یک اقلیت آزادیخواه جوامع ثروتمند. تضاد آشتی ناپذیری که ممکن است در جوامع ثروتمند نیز وجود داشته باشد. من درباره اسلام هم در اروپا و بریتانیا فکرمی کنم که جریانات خاصی وجود دارد که تفاسیر بنیادگرایی اسلام را برای هویت سیاسی ضد امپریالیستی و شکایت مسلمانان علیه نژادپرستی و بی عدالتی بسیج می کند. سنت دین اسلام بعنوان محور زندگی روزمره و منبعی از نمایش سیاسی، چالشی دربرابر چندگانه گرایی یا پلورالیزم سکولار مدرنیته مرحله دوم ارائه می کند.
ج. بله درواقع این یکی از سناریوهای آتی قابل پذیرش است.
س. یعنی مدرنیته دوم علیه مدرنیته اول یا افراد ممتاز علیه فقرا؟
ج. نه من با مخالفت صرف مدرنیته اول با دوم موافق نیستم. نکته به این سادگی نیست. فرهنگ های تجربی که درباره آنها صحبت می کنم جهانشمول نیستند بلکه بخشی از فرهنگ اروپایی است. درواقع چیزی است که من می خواهم "مدرنیته های ناهمگرا یا واگرا" و "جهانشمول گرایی زمینه ای" درآسیا، آفریقا و امریکای جنوبی بنامم. بدین معنا که ما نمی توانیم مثل سابق درباره جوامع بیندیشیم. مثلا درباره محتوای دولت- ملت با مرزهای روشن و مناسبات مشخص با دیگران. ما ناگزیر هستیم جهانی فکر کنیم. مردم دیگر بسادگی با فرهنگ های محلی برابر زندگی نمی کنند. جمعیت فقرا حتی ازمنظر جهانی درحال تغییر است. معنای فقیر بودن نیز درحال تغییر است. درمدرنیته اول فقر به تعبیر مارکس توسط دستیابی گروه یا طبقه به بازارکار تعریف می شود. امروزه موقعیت بطور چشمگیری متفاوت شده است چرا که هیچکس دیگر نیازمند فقر نیست. سرمایه داری بی شغلی یا بیکاری را ایجاد می کند و جمعیت را غیرخودی کرده یا ازشمول خارج می کند. مدرنیته دوم به راحتی یک تحول مثبت نیست. ما دراروپای غربی بشدت فردیت ساخته هستیم ولی درعین حال ما- درجهانی که مرزهای مشابهی ندارد- بامردمی روبرو هستیم که غیرخودی هستند ولی بااینحال دردرون زندگی ما، زندگی می کنند. آنان محروم هستند ولی بخشی از زندگی ما نیز محسوب می شوند.ما باید با آنها ارتباط برقرار کنیم. واقعا چالش های چشمگیری درحال ظهور است. ما ناگزیریم به جامعه دریک نظم جهان وطنی با بازتعریف نظرات عدالت و همبستگی از نو بیندیشیم.
س. با بازگشت به قرون هفدهم و هجدهم، زمانیکه جامعه بطور رادیکال با ظهور سرمایه داری و مدرنیته اول دستخوش تغییر بود، مشغله های مشابهی با خود ارزش های فردی و اخلاق وجود داشت. فکرمی کنید ارزش ها و اخلاقیاتی که درمرحله دوم مدرنیته درحال ظهور است، چه خواهند شد؟
ج. بنظرمن آنها اخلاقیات دوران اولیه فردیت سازی نخواهند بود. اواخر قرن هجده و اوایل قرن نوزده، شاهد ظهور ذهنیت و رمانتیسیزم در زندگی روزمره بود. درآنجا بزرگ نمایی از عشق رمانتیک وجود داشت که نه تنها یک بیوگرافی فردی، بلکه همچنین یک مجموعه پیچیده اخلاقی و عاطفی می ساخت که به ایجاد زوج و تاریخ شان دربرابر جامعه کمک می کرد. اگر شما به دست ساخته های فرهنگی این عصر- نامه های عاشقانه و خاطرات روزانه- توجه کنید، شما علاقمند می شوید بدانید که چطور مردم خود و رابطه شان را ازطریق عشق اختراع کردند. دین سکولار، عشق درهمین عصر اختراع شد. شما همچنین دراین نامه های عاشقانه، اختراع طلاق را نیز کشف خواهید کرد. امروزه ولی عشق رمانتیک و هم طلاق عادی و دمکراتیزه شده اند. امروزه اولین تصوری که فرد می توانست از پاره فرهنگ های فردیت ساخته شده داشته باشد، این است که آنها بطورمشابه روی بزرگ نمایی اگو یا خود های متعلق به خودشان تمرکز می یابند، ولی پژوهش روبرت ووثناو، جامعه شناس دین، این ایده را که مادریک جامعه خودمدار زندگی می کنیم، را به چالش کشیده است. مطالعه او نشان داد که برای 75 درصد جمعیت امریکایی، همبستگی، کمک رسان بودن و نگرانی برای رفاه عامه به اندازه تحقق خویشتن، موفقیت حرفه ای و گسترش آزادی شخصی حائزاهمیت است. فرهنگ های فردیت ساخته شده اخلاقیات دیگرخواهانه خاص خودش رانیز توسعه می دهد. یک فرد بودن بمعنای دوری ازرعایت و مراقبت ازدیگران نیست. درواقع زندگی درفرهنگ فردیت ساخته شده بالا، بمعنای این است که شما مجبورید از نظراجتماعی حساس باشید و قادرباشید بادیگران ارتباط بیابید و خود را متعهد بدانید تا زندگی روزمره خود را سازماندهی و مدیریت کنید. درنظام ارزشی قدیم، "خود" یا اگو همواره مجبور بود از الگوهای جمعی پیروی کند. اخلاقیات جدید، یک درکی از "ما" ایجاد می کند که مانند فردگرایی مبتنی برهمکاری یا دیگرخواهانه است. فکرکردن بخود و درعین حال زندگی برای دیگران یک تناقض ازنظر مفهومی بنظر می رسد که امروزه بعنوان پیوند داخلی و اساسی آشکار شده است.
س. آیا شما می خواهید بخاطر دیگران از چیزی دست بکشید؟
ج. بله. اراده برای رهاکردن و داشتن بخش زیادی از معماها و ناسازه ها درباره آن. بگذارید دراین خصوص درسطح مناسبات شخصی نگاه کنیم. ازیکسو شما کسی را می خواهید که همواره شما را در تحولات خاص خودتان حمایت کند. از سوی دیگر شما ناگزیرید از تحولات آنها حمایت کنید درصورتی که انها از شما حمایت کنند. علاوه براین شما ناگزیرازتصدیق آزادی دیگران و نیاز او برای دوست داشه شدن هستید. معما همین جاست: شما باید اجازه دهید معشوقتان آزاد باشد ولی درازای خواسته شما برای اینکه عاشق شما نیز باشد، شما آزادی او را محدود می کنید. همه زوج ها خواهان آزادی خودشان هستند (زن یا مرد) و درعین حال اسیر زنجیر یا حلقه معشوق نیز باشند. بیرون ازاین چالش بااین معما دربین عشق و آزادی، اخلاقیات جدیدی درباره اهمیت فردیت یابی و تعهد به دیگران ظهور می کند. هیچکس نمی تواند پاسخ دهد که این امر چگونه عمل خواهد کرد.
س. آیا این اخلاقیات بیرون از این است که یک سیاست جدید ظهور خواهد کرد؟
ج. بله. ما باید بفهمیم که فردیت سازی یک وجدان و یک فرایند جامعه پذیری و ذهنیت متقابل را پیشفرض دارد. شما باید ذهنیت متقابل خودتان را برای فردشدن ساخته و اختراع کنید. این ها مخالف هم هستند. درتجارب زندگی روزمره است که ما درباره اخلاقیات جدید درمی یابیم که به ترکیب آزادی شخصی باشراکت بادیگران و تشریک مساعی دریک سمت و سوی فراملی می پردازد. بنظرمن ما در یک جهان بسیار اخلاقی زندگی می کنیم، برخلاف آنچه که بدبین های فرهنگی تلاش دارند بگویند.
س. آیا این اجبار اخلاقی، تجلی سیاسی نیز دارد؟
ج. بله. قبل از هر چیزدرسطح حوزه فرعی سیاسی است که تغییردرنگرش ها باتورم تقاضای مادی برای درآمد، مصرف و شخصیت بیشتر همسان نیست. درمرکز این اخلاقیات جدید، ایده کیفیت زندگی نهفته است. این امر چه چیزی را نشان می دهد؟ فقط یک چیز که عبارت است از کنترل روی "زمان خود" شخص که بشدت بیش از درآمد و موفقیت های شخصی ارزشمند است. زمان کلیدی است که در را بسوی گنجینه های موعود درعصر زندگی خودتعیین بخش می گشاید: گفتگو، دوستی، مال خود بودن، شفقت، سرگرمی، تعهد فرعی سیاسی. دراینجا من به استراحت، اوقات فراغت، تعهدات تعیین شده توسط خودفرد و اشکال کار، مناسبات و زندگی خانوادگی فکر می کنم. البته اینها ارزش های یک فرهنگ معطوف به خویشتن است که نسبت به دلمشغولی های بوم شناختی نیز حساس است.
اخلاقیات زندگی روزمره درحال توسعه سیاست فرعی خاص خودش است، چیزی که محلی و شخصی است و سیاستمداران چون نظام های اعصاب فرهنگی این فرهنگ های فردیت ساخته شده را نمی شناسند، آن را به رسمیت نمی شناسند. این یک "ضد سیاست" است. ما امروزه شاهد یک نسل جوان غیر سیاسی فعالی هستیم که زندگی را بیرون ازنهادهای سیاسی حفظ می کند و آنها را به دسته بندی های زامبی یا مرده های متحرک ارجاع می دهد. این متغیر غربی ضد سیاست، فرصت لذت بردن از زندگی خود فرد و تکمیل آن با یک دلمشغولی خود سازمان یافته برای دیگران را باز می گشاید که از نهادهای بزرگ خلاص شده است. این امر پیرامون غذا، بدن، رابطه جنسی، هویت و دردفاع از آزادی سیاسی این فرهنگ ها علیه دخالت از بیرون سازمان می یابد. اگر از نزدیک به این فرهنگ ها بنگرید آنچه را بنظر غیر سیاسی می رسد، می بینید که سیاسی می شود.
--------------------------------------------------------------------------------
برای آشنایی بیشتر بنگرید
منبع:
Zombie Categories (2002); Interview with Ulrich Beck, by J. Rutherford, within ”Individualization”,U. Beck & E. beck-Gemsheim; pp. 202 - 214
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر