نگاهی بر تاریخچه احزاب سیاسی در ایران که از سالهای مشروطه با تشکیل حزب اجتماعیون عامیون به رهبری حیدر عمو اوغلی اشکال سازمان یافته ای بخود گرفت، تا به امروز بیانگراین مهم است که تشکیل احزاب در کشور دارای موانع ساختاری، تاریخی، فرهنگی و قانونی جدی است.
فراز و فرود ساخت یابی و ساخت شکنی احزاب، سازمانها و گروه های سیاسی درایران خواه در دوره مشروطه، خواه دوره پهلوی ها و خواه در عصر جمهوری اسلامی، همگی نشانگر ضرورت آسیب شناسی شکل گیری احزاب سیاسی در ایران می باشد. دراین راستا مطالعات نسبتا متنوع و گاه جسته گریخته ای صورت گرفته است که چندان نیز وافی مقصود دلیل یابی و مسئله شناسی عدم شکل گیری و نهادینه شدن تحزب یا پلورالیزم سیاسی نبوده است. بدین معنا که هنوز پرسش های بسیاری بدون پاسخ دقیق باقی است: چرا با همه قدمت ۱۰۰ ساله احزاب سیاسی سوسیالیست، آزادیخواه، ملی گرا، و حتی دینی، هنوز در ساختار حزبی با مشکلات عدیده سازمانی، و کنشی روبرو هستیم؟ مهمترین مسائل آسیب شناختی تحزب و سازمانگرایی سیاسی درایران برای ایجاد و ساماندهی مشارکت سیاسی در جامعه ایران امروز چیست؟
طرح مسئله
بیش از یکصد سال از تاسیس اولین حزب بمعنای امروزین آن درایران می گذرد و سلسله احزاب متعددی درطول این سده اخیر تشکیل، رشد و افول کرده است. دراین رهگذر برخی از احزاب به نقش های تاریخی خواسته یا ناخواسته ای نیز پرداخته اند که سیر تحولات سیاسی و اجتماعی ایران را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است. بااینحال، ساختار و شاکله دستگاه حزبی درایران هنوز مبتلابه مسائل و مصائب چندی است: از نظر درونی، تمرکزگرا، ناپایدار، آسیب پذیر و رابطه مدار است وکمتر به ضوابط حزبی و انضباط سازمانی اقتدا کرده است. از نظر بیرونی نیز متصل به طبقه اجتماعی خاصی نبوده و با گرایش نخبه گرایانه یا توده گرا فقط توانسته است در برهه هایی به نقش آفرینی بپردازد. همچنین ساختار غیردمکراتیک قدرت و نهاد سیاست درایران در طول عصر مشروطه، دوران پهلوی ها و جمهوری اسلامی زمینه شکوفایی و رشد و فراگیر سازی سازمان و سازوکار نهاد حزبی بعنوان ابزار دمکراتیزه کردن و مدنی شدن حقوق سیاسی وشهروندی را تضعیف کرده است. از اینرو مسئله محوری دراین مقاله تمرکز بر این موضوع است که پس از گذشت یکصد سال و وقوع چندین شبه جنبش و انقلاب در ایران و طلوع و افول احزاب خرد و کلان بسیار هنوز حزب بمعنای مدرن، با سازوکارهای دمکراتیک، پایدار و موثر در جامعه ایران وجود ندارد. پرسش های اساسی مقاله حاضر نیز بر محورهای زیر است:
- آیا ساختار سیاسی- اجتماعی جامعه ایران مانع از تشکیل و نهادینه شدن آن شده است؟
- آیا فرهنگ عمومی و سیاسی- اجتماعی نخبگان و لایه هایی از طبقه متوسط جامعه ایران مانع از شکل گیری نهاد موثر حزبی در جامعه ایران شده است؟
- آیا تاخر فرهنگی و تاریخی تشکیل احزاب درایران و یا زود هنگام بودن تشکیل آنها در فرایند مدرنیزم درایران سبب ساز چنین فرازو فرود های فروکاهنده ای شده است؟
بررسی برخی شواهد و تحلیل مشخصه های مرتبط با پرسش های مذکور دراین نوشتار در محدوده زمانی عصر حاضر و بطور خاص در دهه اخیر می تواند زمینه ساز آسیب شناسی مسائل حزبی در ایران امروز باشد.
اهمیت و ضرورت مسئله
بی تردید اطلاق مسئله به روند تحولات حزبی درایران و مسئله وار دیدن این پدیده سیاسی و اجتماعی نیازمند دلایل توجیهی و طرح اهمیت موضوع است که برخی از اهم این دلایل عبارتند از:
- از نظر توسعه ای، فرایند دمکراتیزه شدن و افزایش مشارکت های مردمی در تصمیم سازی های سیاسی و اقتصادی و بطور کلی مدیریت جامعه برای بهتر زیستن و رفاه عمومی نیازمند ساخت یابی احزاب و سازمان های سیاسی پایدار و فراگیری است که بتواند آحاد مردم را در درون خود شکل داده و از توده گرایی فاصله گیرد. ازاینرو باتوجه به اینکه هنوز چنین فضایی برای رشد و توسعه نهادهای مدنی ازقبیل احزاب فراهم نشده است بررسی پیرامون دلایل و تبعات آن به عنوان یک مسئله می تواند زمینه ساز توسعه سیاسی شود.
- از نظر ساختی و کارکردی نیز هدف از تشکیل احزاب، سازماندهی رابطه میان دولت و مردم برای مدیریت بهتر و مشارکتی جامعه مدنی است و دراین راستا سازوکارهای دمکراتیکی برای توسعه دمکراسی در جامعه ضروری است. از این منظر نیز ساختار وکارکرد احزاب سیاسی با همه تجربه نسبتا طولانی و فرازو فرود های بسیار هنوز فاقد خدمات رسانی مطلوب است. ازاینرو بعنوان یک مسئله، قابل توجه و بررسی است.
پرسش های اصلی
برای ارزیابی و سنجش و تحدید دامنه بحث می بایست برخی پرسش های زیر را درمقام پاسخگویی برآمد:
- آیا ساختار سیاسی- اجتماعی جامعه ایران مانع از تشکیل و نهادینه شدن آن شده است؟
- آیا فرهنگ عمومی و سیاسی- اجتماعی نخبگان و لایه هایی از طبقه متوسط جامعه ایران مانع از شکل گیری نهاد موثر حزبی در جامعه ایران شده است؟
- آیا تاخر فرهنگی و تاریخی تشکیل احزاب درایران و یا زود هنگام بودن تشکیل آنها در فرایند مدرنیزم درایران سبب ساز چنین فرازو فرود های فروکاهنده ای شده است؟
چارچوب تحلیلی
دربررسی دلایل ناکامی توسعه سیاسی و نهادینه شدن احزاب درایران بررسی های زیادی صورت گرفته است که بخش بزرگی از آنها بصورت مقالات و سخنرانی ها عمدتا درپی بازکاوی آسیب شناختی آن بوده است. «ادموند برک» فیلسوف انگلیسی قرن ۱۸، حزب سیاسی را «هیئتی از مردم که به خاطر پیشینه و منافع ملی با کوشش مشترک، براساس برخی اصول سیاسی مورد توافق، متحد شدهاند» تعریف میکند. «شومپیتر» نخستین و مهمترین هدف هر حزب سیاسی را تسلط بر دیگران (افراد یا حزب) جهت نیل به قدرت و ماندن در آن میداند. «جوزف لاپالومبار» و «مایرون وینر» چهار شرط اساسی برای حزب برمیشمرند: ۱) وجود تشکیلات پایدار مرکزی ۲) وجود شعبههایی که مرکز پیوند و ارتباط داشته باشند ۳) پشتیبانی مردم ۴) کوشش برای دستیابی به قدرت سیاسی. ( میربد، ۱۳۸۳) دربحث ازاحزاب سیاسی اساسا تقارن و همبستگی جدی، ارگانیک، دیالکتیکی و تاریخی بسیاری میان پلورالیزم، دمکراسی، لیبرالیزم فلسفی، روشنگری دینی و فرهنگی ازیکسو و انقلابهای بورژوایی وصنعتی، کارگری و شکل گیری طبقات نوین مبتنی بر شیوه تولید سرمایه داری وجود دارد. مروری بر تاریخ تحولات سیاسی در اروپا نشانگر تموج سهمگین آرا و اندیشه و منافع قدرتهای گروهی و سازمانی بسیاری بوده است که تدریجا سامان امروز را یافته است و عضویت در این سازمان های سیاسی بصورت نهاد های مدنی از زمره حقوق مسلم شهروند مدرن اروپایی وامریکایی محسوب می شود. از ابتدای تحولات سیاسی ایران در طول سالهای پس از مشروطیت تا امروز سازمانها و احزاب سیاسی بسیاری شکل یافته و پس از طی دورانی از فعالیت و اقدامات سیاسی و اثرگذاری بر تحولات محیطی، یا سامانشان ناسامان گردیده یا در سامانی نوین و در حال گذار به حیات خود ادامه می دهند. این تاثیرات نیز محصول طبیعی تعامل و ارتباطات متقابل این سازمان ها و نهاد قدرت در جامعه ایران است. به بیان دیگر وجود سازمان های سیاسی رویارو و معطوف به دستیابی بر قدرت در قالب اپوزیسیون سامان یافته، پایدار و مؤثر دارای همبستگی و ارتباط دو سویه ای با ساختار و کارکردهای نهاد دمکراسی در هر جامعه ای است. این دو وجه عبارتند از:
الف) از یکسو فقدان نهاد و نمادهای دمکراسی می تواند زمینه ساز عدم پایایی اپوزیسیون سازمان یافته و مؤثر گردد. در چنین وضعیتی سازمانها و احزاب سیاسی بصورت محافل سیاسی غیر رسمی یا زیرزمینی فعالیت خود را آغاز می کنند و تشکیلات غیر رسمی خود را نیز در شرایط مخفی و خفقان سامان می دهند. بدیهی است که در این شرایط امکان تمرین اندیشه و عمل دمکراتیک برای ساختار و سازوکارهای درونی این گونه سازمانهای سیاسی نیز مهیا نبوده و آفت های خاص خود را بدنبال دارد. همچنین در فضای اختناق و سرکوب آموزش عملی و نظری نیز دارای محدودیت هایی است که می تواند منجر به یکسویه نگری و عمل گرایی بدنه و تشدید فضای نخبه گرایی در درون این سازمان ها گردد. سانترالیزم و ظهور نمادهای غیردمکراتیک در این موقعیت نیز از دیگر برآیندهای ناگزیری است که می تواند ماندگاری و پویایی این سازمانها را در معرض خطر قرار دهد. بی تردید در افق گسترده، ارتباط این سازمانها با هواداران خود نیز می تواند دستخوش نوعی روابط رمه- شبانی گردد که دارای آثار منفی و ناپایداری است که در شرایط آزاد و شکست فضای اختناق خود را نمایان می سازد. نمونه این پیامد آسیب شناختی را می توان در شرایط انقلابی سال ۵۷ نیز مشاهده کرد. ب) از سوی دیگر از منظر اثر گذاری اپوزیسیون بر فرایند دمکراسی می توان این پیامدهای آسیب ساز را دنبال کرد. بدیهی است رشد غیرطبیعی سازمانها و احزاب در شرایط اختناق چنان فضایی را فراهم می آورد که برای شکل گیری نهادهای دمکراسی و نهادینه شدن آن مخاطره انگیز است. ضعف تحمل اندیشه دیگران و میل به تک صدایی و یکتانگری را می توان در درون همین سازمانها نیز ردیابی کرد. بسیاری از این سازمانها که روزگاری تمام هم و تلاش خودرا معطوف شکستن فضای اختناق و خودکامگی می کردند در اولین فرصت گشایش فضای سیاسی با سهم خواهی های مفرط و تاکتیک های غلط نه تنها نیروی سیاسی و مردمان هوادار خود را قربانی سیاست های غلط خود می کنند، بلکه در میان مدت زمینه بازتولید فضای سرکوب و بازسازی اختناق دیرپا را فراهم ساخته و تمام بافته ها را پنبه می کنند. نزاع های سیاسی و نظامی سازمانها در ابتدای سالهای انقلاب را می توان نمونه هایی از توالی چنین فضای آسیب زایی بر شمرد. ( طایفی، ۱۳۸۴) دراین زمینه تاجیک برای طرح مسئله از چند سوال بنیادین آغاز می کند:
"... آیا جامعه ایرانی ، اساسا"، استعداد بر تابیدن «رقابت سیاسی سالم و قاعده مند» را دارا است؟
آیا فرهنگ سیاسی ما، حامل دقایق و هنجارهای مترتب بر بازی و رقابت مسالمت آمیز حزبی است؟
آیا ادغام «سیاست» و «ایدئولوژی» در این مرز و بوم نوعی انسداد، تصلب و عصبیت را جایگزین «عقلانیت»در پهنه کنش و واکنش های سیاسی نکرده است؟
آیا فرهنگ عمومی قانون گریز، استبدادگرا، فردگرا،کلام محور (دو انگار)، خودی و دگرساز، قداست پرور، «فصل»گرا و «وصل» ستیز ما ایرانیان، ترجمه عینی و عملی خودرا در قالب رقابت های سیاسی«جدایی طلب»، «قهرآمیز» و «فراق مسلک» نیافته است؟
چرا به رغم گذشت یک سده از تجربه فعالیت سیاسی، بازیگران سیاسی ایرانی، کماکان، متصف به صفاتی همچون «آستانه پایین تحمل و جذب»، «آستانه بالای دگر سازی و طرد»، « استعداد پایین پیوست جمعی» ، «استعداد بالای گسست فردی»، «بی آستانگی قانونی» و... هستند؟
آیا اساسا"روحیه ایرانی و فرهنگ سیاسی ایرانی، رفتار و اندر کنش های تشکیلاتی و حزبی(کنش های جدی سیاسی) را بر می تابند؟) .."تاجیک، ۱۳۸۴)
«موریس دوورژه» جامعهشناس فرانسوی علاوه بر منشا پارلمانی برای احزاب که توضیح دادیم، منشا «برونی» نیز برای احزاب ذکر میکند. براین اساس احزاب از سوی انجمنهای روشنفکری، گروههای اجتماعی، فرقههای مذهبی، دولتها، اشخاص متنفذ، اتحادیههای کارگری و دهقانی و ... پایهگذاری شدند. چنانکه منشا حزب کارگر انگلیس به سال ۱۸۹۹ و سندیکاهای کارگری آن زمان برگشته و گروههای مذهبی نیز از اواخر قرن ۱۹ احزاب در اروپا را سروسامان دادند که از جمله در هلند احزابی چون «حزب ضد انقلابیون» و «حزب مسیحی تاریخی» شکل گرفتند و سرانجام به احزاب دموکرات مسیحی کنونی منجر شدند.
... "شکل دوم تشکیل احزاب را سوسیالیستها پیریزی کردند چنانکه درست برعکس احزاب قبلی، این بار با تکیه بر مردم و تودهها و نه نخبگان متنفذ، تصمیم به تامین هزینههای انتخاباتی خویش گرفتند و در حقیقت هزینههای حزب، از حق عضویت تکتک افراد عضو حزب تامین میشد.این احزاب دارای کادر ثابت و اداری و تشکل از سازمانهای پیچیده و منسجم و تشکیلات مشخص و با برنامه بودند و از آنجا که براساس مرام و مسلک ویژه و مکتبی خاص شکل گرفته بودند در حقیقت رویکرد و رویه ایدئولوژیک یا مکتبی داشتند" (میربد، ۱۳۸۵(
" درغرب احزاب سیاسی متکی به طبقات اجتماعی هستند. احزاب اشرافی محافظه کار بر طبقه ثروتمندان زمیندار و فئودال تکیه دارند و احراب لیبرال به طبقه بورژوازی صنعتی و تجاری که ثروتمندان جدید جامعه را دربر می گیرد و روشنفکران به این حزب گرایش دارند. همچنین احزاب سوسیالیست و کارگری، پدیده های قرن بیستم هستند که با رشد طبقه کارگر پدید آمدند، رنگ دیگری به رقابت های حزبی دادند و تضاد طبقاتی را شدت بخشیدند" (سعیدی، ۱۳۷۷)
". لیبرالیسم با ادعای سپردن حق ویژه به پادشاه یا مقامات مذهبی مخالف است. در دنیای مدرن شایستهسالاری جای این امتیازها را میگیرد. ضمن رعایت آزادی فردی، دولت مؤظف میشود که حداقلهای زندگی را برای شهروندان نیازمند فراهم کند. برخلاف حقوق طبیعی و حقوق بشر که خودبهخود باید وجود داشته باشند و هیچ نهاد و قدرتی حق ضایعکردن آنها را ندارد، حقوق مدنی، حقوقی است که توسط دولت تضمین میشود. بهتعبیر جان لاک، حقوق مدنی افراد باید به حقوق طبیعی آنها، مانند حق زیستن، آزادی و مالکیت اضافه شود. این پدیدههای مدرن در ایران شکل نگرفتند. چرا؟
همانگونه که رقابت در عرصهی اقتصاد اجتنابناپذیر و بخش جدا ناپذیر از سرمایهداری است، رقابت در عرصهی کسب قدرت سیاسی نیز ضرورت این سیستم است و ابزار اجرای آن، احزاب سیاسی آزاد است. این ابزار زمانی معنا پیدا کرد که انحصار قدرت پادشاه و کلیسا و موانع رشد سرمایهداری کلاسیک، توسط طبقهی نوپای بورژوازی صنعتی خواستار سهیمشدن در قدرت سیاسی، برداشته شد. نه پادشاهان و نه کلیسای کاتولیک بهسادگی تسلیم این اراده نشدند. انقلاب کبیر فرانسه این دو قدرت مخالف آزادی انسان را ساقطکرد (انقلاب مشروطیت و انقلاب ۱۳۵۷، این کار را نکرد.) ابزار مشارکت دموکراتیک بورژوازی در قدرت سیاسی، اتحادیه و حزب او بود. به همان درجه که رشد اقتصادی به آزادی داد و ستد نیاز داشت، در چارچوب سیاست نیز آزادی فردی ضروری بود.. . احزاب بهعنوان اهرم کسب قدرت بورژوازی، در اواخر سدهی ۱۸ و ۱۹ در آمریکا و اروپا و در اواخر سدهی ۱۹ در ژاپن بهوجود آمدند و به بخشی از ساختار اجتماعی و فرهنگی این جوامع بدل شدند...همه این ویژگیها، از جمله رشد سرمایهداری صنعتی در ایران غایب بودهاند... برای خلاصی از قدرت انحصاری دولت، تقسیم قدرت در حوزهی اقتصادی یک ضرورت است. همانگونه که کشورهای سوسیالیستی بهدنبال انحصار منابع اقتصادی (اقتصاد دولتی)، قدرت سیاسی را نیز در انحصارخود داشتند، حزب نیز انحصاری و به ابزار سلطهی گروه حاکم بدل میگردید که بهطور رسمی و علنی حزب برابر با دولت، و دولت برابر با حزب بود. نمونهی کشورهای سوسیالیستی نشان داده است که رابطهی حزب و اقتصاد و سیاست یک رابطهی مستقیم است؛ یعنی زمانیکه اقتصاد در انحصار دولت در آمد، در پی آن سیاست و حزب نیز انحصاری میشود. یا برعکس زمانی که سیاست انحصاری شد، حزب و اقتصاد نیز انحصاری و دولتی میشود. در چنین شرایطی دموکراسی، حقوق بشر و حقوق برابر شهروندی نیز از بین میرود و حتی امنیت زندگی مردم در خطر قرار میگیرد. بنابراین، گسترش فلسفه، سیاست و اقتصاد لیبرالی، ضرورت ساختار اجتماعی پیدایش حزب، ساختار فرهنگی رقابت و همکاری میان مردم و تسامح دولتی، رمز ماندگاری احزاب است، و از سوی دیگر، مانع اصلی تشکیل و ماندگاری احزاب، نظامهای خودکامهاند."(علمداری، ۱۳۸۵) به تعبیر ملکالشعرای بهار در کتاب احزاب سیاسی، احزاب در ایران از زمانی که توسط بنیانگذاران خود پایهریزی میشوند تنها تا زمان مرگ آنها دوام داشتند و بعد از مرگ آنها دیگر حزبی هم وجود نداشته است (چه محلی و چه ملی). در واقع طول عمر احزاب بسته به طول عمر مؤسسین آنها بوده است… " مشکل بعد مسئله حزبهای شخصی است. حالا یک فرد یا پولدار بوده یا معروف بوده، یا کاریزما به هرحال حزب حول محور او تشکیل شده بوده و طبعاً به خاطر وابستگی شدید، کافی بود آن فرد از قدرت خارج شود، بمیرد یا مریض شود آنوقت بود که قلب حزب هم از تپش میایستاد" (مدیرشانه چی، ۱۳۸۳)
"در کشورهای پسااستعماری فرض می شود، هر کس که مخالف یا منتقد دولت است روشنفکر یا اپوزیسیون است. اما در این گونه کشورها لزوما، منتقد دولت روشنفکر یا اپوزیسیون نیست بلکه رقبای سیاسی درحول و حوش دستگاه دولت معطوف به قدرت به شمار می آیند و نباید با مفاهیمی چون روشنفکر که از تبارشناسی خاصی برخوردار است یکسان گرفته شود. مذهب و قوم (و گاه نژاد) دو عنصری است که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم، گروه های استراتژیک در کشور های پسااستعماری از آنان برای تشکیل حزب استفاده می کنند. به محض آنکه قدرت را به دست گرفتند به سیستم تک حزبی تبدیل می شوند. در ایران نیز به حزب جمهوری اسلامی بعد از انقلاب و رستاخیز در قبل از انقلاب بر می خوریم .(ثروتی، مژگان، ۱۳۸۵) مسئله بعد نبودن طبقههای اجتماعی است. شاهدیم که در کشورهایی که احزاب توانستهاند نقشی در خور توجه ایفا کنند، طبقه وجود داشته و دارد. آنهم طبقات آشکار و در حقیقت هر کدام از این احزاب نماینده یکی از همین طبقات هستند. اما در ایران هیچوقت طبقه متمایزی نداشتیم. " ...ما الان حدود صد و خوردهای حزب داریم، اسم کدامشان اسم یک قشر است؟ به اروپا نگاه کنید. احزاب کارگر، حزب کشاورز،... ولی به ایران توجه کنید، کدامشان اینطور است تازه اگر خیلی ریزنگر باشیم با اسمهای کلی روبرو میشویم. حزب توده، حزب رنجبران و حزب رنجکشان و ...( مدیرشانه چی، ۱۳۸۳). " احزاب ایران به علت وضع خاص طبقات اجتماعی درایران، با احزاب اروپایی فرق داشتند. یعنی احزاب سیاسی کمتر به طبقات اجتماعی جامعه وابسته بودند و اساس رقابت حزبی انها ایدئولوژیک بود. (سعیدی، ۱۳۷۷).
" مشکلات ناشی از نبود آموزش کافی، نخبهگرایی، فرقهگرایی و پیرسالاری در احزاب ایرانی باعث شده که آنها انباشت تودهای نداشته باشند و در نتیجه، هوادارنی ندارند که بهتدریج تبدیل به عضو شده و دوام حزب را تأمینکنند... احزاب را میتوان به دو دسته تقسیمکرد؛ احزاب نخبهگرا و احزاب تودهگرا. دستهی نخست، در حالت عادی از تعدادی از افراد حرفهای تشکیل شدهاند که در زمان انتخابات، رشد بادکنکی پیدا میکنند. این در حالی است که انتخابات فقط یکی از کارکردهای احزاب تودهگراست. مقصود من از تودهگرایی احزاب، فعالیت و نفوذ آنها در میان تمام اقشار و لایههای جامعه است. چنین احزابی دهها کارکرد دیگر نیز دارند؛ نظیر فعالیتهای سندیکایی، صنفی، اتحادیهای، فعالیت در جنبشهای اجتماعی و سازماندهی تودهها برای میتینگها، تظاهرات و حتی انقلابهای مخملی و سرخ." (حجاریان، ۱۳۸۵). در ارتباط با تشکیل و ماندگاری حزب، سه عامل دخیلاند:
"۱)نوع حاکمیت وقت ۲) ساختار فرهنگی جامعه ۳) ساختار اجتماعی جامعه. این عوامل در عینحال با هم مرتبط هستند. اولین عامل یا مانع برای حضور پایدار احزاب، قدرت سیاسی خودکامه است. حکومتهای دموکراتیک زمینهساز پیدایش احزاب سیاسی، و وجود احزاب واقعی موجب پیدایش حکومت دموکراتیکاند. حکومتهای دموکراتیک، ساختهی احزاب آزادند؛ و حکومتهای خودکامه سازندهی احزاب دولتی. اما باید دید که چهگونه دولت دموکراتیک و یا قدرت خودکامه بهوجود میآید. پیدایش این دو نوع قدرت متفاوت به عوامل تاریخی، شامل ساختار فرهنگی و ساختار اجتماعی جامعه بستگی دارد" (علمداری، ۱۳۸۵(
تحلیلی بر وضع موجود
با مروری بر برخی رویکردهای نظری درخصوص شکل گیری احزاب در اروپا و ارائه مقایسه هایی در ساختار تشکیل احراب درایران، می توان به برخی از مفروضات اساسی زیر برای تدقیق بیشتر مسئله مورد بررسی پرداخت. درهمین راستا مهمترین هدف مقاله حاضر نیز پرداختن و توضیح پدیده مورد بررسی از زاویه مفروضات زیر است:
-ناهمزمانی تاریخی رشد احزاب از نظر پیش زمینه نوزایی دینی- فرهنگی، انقلاب صنعتی، عقل گرایی خود بنیاد و نقاد، و روشنفکری ساخت یافته و بازمانده از دوران روشنگری قرون ۱۵ تا ۱۹. تاخر فرهنگ سیاسی ازحیث مشارکت جویی و مشارکت پذیری دراندیشه لیبرالیزم اقتصادی و سیاسی نیز ادامه همین تالی و تاخر تاریخی است. درایران در سالهای اوج نهضت مشروطه زمانی حزب کمونیست ایران در خارج از کشور تاسیس شد و شعار "کارگران متحد شوید" را سرداد که تعداد کل کارگران ایران به ۳ هزار نفر هم نمی رسید که بخش بزرگی از آن کارگران مانوفاکتورها و کارگاههای سنتی بودند و با ماشین و ابزار تولید بسیار ابتدایی کار می کردند !وارداتی بودن ماهیت احزاب همانند بسیاری از نمود ها و نمادهای مدرنیزم اروپایی درایران، چنان مسیری را درانداخت که هنوز نیز احزابی بدون کمترین پایگاه مردمی با کمترین تعداد عضو بیشتر از طریق ایجاد چتر تبلیغاتی منحصر در نهاد قدرت و احزاب دولتی می توانند مردم را بصورت حامی گرایانه یا کلینتالیستی به مشارکت های یکسویه و ابتر و بی اندیشه وادارند. در سایه همین روندهاست که توده گرایی یکی از مختصات اصلی مشارکت سیاسی درایران امروز محسوب می شود.
" ..درغرب احزاب بتدریج بوجود آمدند نخست احزاب اشرافی و مجافظه کار و سپس احزاب لیبرال و بعدها احزاب سوسیالیست. درایران چون احزاب رشد تدریجی نداشتند و نیز براثر موقعیت خاص ایران، این جریان برعکس بود. ...درسال ۱۹۰۶ دراعلامیه حزب اجتماعیون عامیون امده است: ای فقرای ایران جمع شوید" (سعیدی، ۱۳۸۵: ۱۰۷)
- بی طبقه بودن احزاب، عدم رشد بورژوازی و شکل گیری طبقات اجتماعی سرمایه دار و کارگر صنعتی و نهادینه شدن مبارزات کارگری در قالب سندیکا و اتحادیه های کارگری. شیلر جامعه شناس آلمانی دراین باره معتقد است: "طبقه پدیده ای نیست که از امروز به فردا تشکیل شود بلکه با وجود شرایط مساعد، یک فرایند طولانی است و وقتی هم تشکیل شد به آسانی از بین نخواهد رفت. به طور مثال طبقه بورژوازی طبقه ای است که در عین داشتن وسایل تولید ، خارج از دولت رشد می کند و در درون دولت نیست. به تعبیری اقتصاد ایران دارای اقتصاد در مفهوم کشور های سرمایه داری – صنعتی نیست و اصولا شرایط رشد بورژوازی در آن مفهوم وجود ندارد. سر ما یه داران با سقوط و ظهور دولتها در حال تغییر شکل و جابجایی هستند مثلا با سقوط دولت شاه _از آنجا که وابسته به منابع ملی در درون دولت هستند_ صحنه اقتصاد را ترک می کنند و میدان برای گروه دیگر باز می شود. به این معنا که ما با بورژوا های دو رگه روبروئیم که از وصلت نامیمون سیاست و اقتصاد در ساختار دولت شکل می گیرند . در واقع طبقه در سطح افقی جامعه و بیرون از دولت و دستگاه آن رشد می کند نه در سطح عمودی جامعه........ طبقه کارگرهم در ایران سرنوشتی بهتر از سایر طبقات ندارد. در ایران طبقه ای به نام طبقه کارگر در مفهوم مارکس که در بستر نظام سر مایه داری رشد میکند ، ( با نظام پسا استعماری و شیوه تولید پسا استعماری) وجود ندارد. جریان اخیر در شرکت واحد به عنوان زنده ترین مثال به فهم موضوع کمک می کند.... منافع طبقاتی، کارگر ایران خودرو یا کارگرشرکت واحد نمی شناسد ، کارگر ترک یا لر نمی شناسد، بلکه منافع طبقاتی کارگران ایرانی را می شناسد در هر صنف و هر تباری. حال این شعور و آگاهی طبقاتی و بدنبال آن منافع طبقاتی در جریان شرکت واحد کجا بود؟ حتی در سطحی ترین وضعیت، کارگران شرکت واحد اصفهان بطور مثال در چه وضعیتی بود، چه برسد به سایر کارگران از اصناف دیگر تولیدی . نیروی کار به تناسب حوزه مکانی ، نوع تولید و... از یکدیگر گسسته اند" (ثروتی(۲)، ۱۳۸۴).
- متصلب بودن ساختار قدرت و عدم توسعه سیاسی . بدین معنا که در شرایط عدم امکان فعالیت آزادانه احزاب و نهاد های سیاسی که وظیفه دمکراتیزه کردن و غیر توده ای سازی یک ملت را بعهده داشته و جامعه را بسوی مدنی کردن هرجه بیشتر و توسعه حقوق شهروندی پیش می برد، "...در چنین وضعیتی سازمانها و احزاب سیاسی بصورت محافل سیاسی غیر رسمی یا زیرزمینی فعالیت خود را آغاز می کنند و تشکیلات غیر رسمی خود را نیز در شرایط مخفی و خفقان سامان می دهند. بدیهی است که در این شرایط امکان تمرین اندیشه و عمل دمکراتیک برای ساختار و سازوکارهای درونی این گونه سازمانهای سیاسی نیز مهیا نمی باشد" (طایفی، ۱۳۸۴). " جوامع غیرمدنی که حالا تعریف میشود: جامعه تودهای، جوامع اتمسفره شده و امثالهم. خوب جامعة تودهای و اتمسفره شدن مشخصة اصلیش این است که مردم در عرصة عمومی، تشکیلاتی ندارند و به صورت فردی زندگی میکنند، و دولت علی الاصول در عرصة عمومی هنجارمندیها و دخالتها و باید و نبایدهای زیادی را ترسیم میکند، که این جامعه میشود جامعة اتمسفره شده، حرکتهای جمعی هم در این جامعه بیشتر در قالب این تفکری که در تاریخ هم زیاد شنیدید، که به آن میگویند تفکرشان رمهگردانی، که یک شبانی یک گلهای را یکدفعه به این سمت هدایت میکند و یکدفعه به آن سمت هدایت میکند. در جوامعی از نوع غیرمدنی و تودهای ویژگی عمومی حرکتها گروهی و جمعی در قالب رفتارهای جمعی است. آن سه ویژگی هیجانپذیری، سازمان نیافتگی و پیشبینی ناپذیری از مشخصههای آن است (مدیرشانه چی، ۱۳۸۴).
- احزاب دولت ساخت نه دولت ساز. مهمترین وظیفه دولت مدرن تلاش برای ایجاد ملت و جلب مشارکت آن در ساخت یابی وتنظیم روابط قدرت می باشد. در جامعه ایران به دلایل پیش گفته تاریخی و ساختاری و طبقاتی، و همچنین تسلط فضای غیر دمکراتیک، احزاب عمدتا دولت ساز می باشند. برخلاف اینکه در فرایند دمکراتیزه شدن جامعه این دولت ها هستند که توسط احزاب تاسیس و نمایندگی می شوندو همچنین توسط همین احزاب مورد نقد و چالش قرار می گیرند. درایران امروز بخش بزرگی از احزاب یا دولت ساخته اند و یا بنحوی توسط نمایندگان یا مدیران و رهبران دولتی ساخته و پرداخته شده اند. از اینرو به تعبیر شیلر احزاب دولت ساخته در برابر احزاب دولت ساز بنوعی درتلاش برای خنثی سازی نقش احزاب و ملت زدایی و تقویت حامی گرایی هستند. " به اعتقاد کوسلر جامعه شناس آلمانی معاصر، گروه و یا گرو ه های حاکم (استراتژیک) در دستگاه دولت های پسا استعماری از منافع عمومی و ملی، درکی فردی و نه ملی دارند. به این معنا که تعریف آنان از منافع ملی و عمومی بر اساس تعریفی فردی و خصوصی و منطبق بر منافع فردی و گروهی است. به همین دلیل است که به اعتقاد او گروه استراتژیک مسلط، مخالفان خود را بدلیل اقدام بر علیه منافع ملی و امنیت ملی بازداشت و محکوم می کنند. در واقع منافع ملی و امنیت ملی معادل منافع و امنیت گروه استراتژیک حاکم است. بر خلاف کشور های صنعتی با حقوق شهروندی، دولت در کشورهای پسا استعماری (بدلیل نوع ساختاردولت) هنوز غیر شخصی نشده است و در اختیار مردم قرار نگرفته است. یکی از ویژگی های مهم این گونه دولت ها چرخش بسته نخبگان در دستگاه دولتی است ( ثروتی(۴)، ۱۳۸۴). در این میان می توان به شوراهای اسلامی کار نیز توجه کرد که در کنار ساختار مستقل سندیکالیزم سیاسی، در تحولات اخیر قبل از هر نهادی سندیکاری کارگران شرکت واحد توسط نمایندگان خانه کارگر و شورای اسلامی کار تهران مورد ضرب و شتم قرار می گیرد.
"..در کشورهای دموکراتیک، دولتها حزبی هستند؛ یعنی از طریق فعالیتهای حزبی و انتخاباتی به قدرت رسیدهاند. در جوامع غیردموکراتیک، برعکس احزاب ساختهی دولتاند. دولتهای خودکامه احزاب دولتی میسازند که هم توجیهگر قدرت انحصاری خود باشد و هم مانع شکلگیری احزاب و رقابت انتخابی و گردش قدرت شوند؛ بهطور مثال در زمان حکومت پهلوی که تمام قدرت سیاسی از بالا کنترل میشد، تشکیل احزاب آزاد نیز ممکن نبود. رژیم برای توجیه خود احزابی مانند حزب "ایران نوین" و حزب "رستاخیز" را ساخت، تا نهادی در حمایت از قدرت خود بسازد و از تشکیل احزاب آزاد جلوگیریکرد. امروز نیز احزاب دولتساخته، اتحادیههای کارگری و سازمانهای مدنی بههمینمنظور بهوجود آمدهاند. درواقع گردانندگان اینگونه احزاب و سازمانها، حقوقبگیر دولت وقت هستند، نه تشکیلدهندگان دولت یا رقبای سیاسی آن... تا زمانی که دولت اقتصاد را در مهار خود دارد، قدرت سیاسی نیز در انحصار آن باقی میماند"( علمداری، ۱۳۸۵).
- خودی-غیرخودی سازی. فرقه گرایی ذاتی و اندیشه جداسازی و خودی – غیرخودی سازی های متعدد نظیر جنسی با تسلط مردان، مذهبی باتسلط شیعه، قشری با تسلط روحانیون، طبقاتی با تسلط صاحبان ثروت و قدرت سیاسی درقالب گروه های استراتژیک، و قومی باتسلط روابط فامیلی و عشیره ای از مهمترین خصوصیات ساختار سیاسی و تشکل آفرینی در جامعه ایران امروز است. "...در چنین جامعه ای اکثریت جامعه فاقد حمایتهای دولتی هستند ولی در کنار این اکثریت، اقلیتی وجود دارد که از حمایتهای دولتی همه جانبه بر خوردارند. به این معنا که در جامعه به دلیل عملکرد دولت و ساختار آن، در درون ملت یک گروه ممتاز (دولتی) بو جود می آید. این گروه ممتاز بیش از ۱۰ در صد از کل جمعیت را تشکیل نمی دهند و از کلیه امتیازات و مزایا و شانس های دولتی بر خور دار هستند. وفاداری به دولت و مشروعیت به جای آنکه همه نفوس کشور را در بر گیرد فقط شامل همان گروه ممتاز می شود . لذا ملت یعنی اجتماع عالی(برتر)، شامل ۱۰ درصد جمعیت و نه همه جمعیت ساکن در یک قلمرو سیاسی است! به عبارت دیگر ۹۰ در صد از جمعیت از حوزه ملت خارج می شود و به حاشیه رانده می شوند و اعتبار چنین دولتهایی برای اکثریت مردم از دست می رود. بدین ترتیب عباراتی که در حوزه ادبیات سیاسی در ایران رایج است مثل خودی و غیر خودی، شهروند درجه اول و شهروند درجه دوم قابل فهم می شود. ولی در اصل به لحاظ جامعه شناسی سیاسی این پدیده چیزی نیست جز پدیده ضد ملت در درون ملت (ثروتی(۴)، ۱۳۸۴).
- - فقدان دولت ملی وعدم تشکیل ملت به تعبیر نوین و تاریخی با وحدت و همپیوستگی آحاد مردم ساکن در سرزمین ایران زیر یک قانون برابر نیز از زمره موانع ساختاری توسعه احزاب و تن در دادن دولت ها به تشکل یابی ملت و مشارکت آنان در تشکیل دولت است. "...دولتهای پسا استعماری دولتهای مدرن هستند ولی ملی نیستند. به این معنا که تمام دولتهای ملی ، دو لتهای مدرن هستند ولی همه دولتهای مدرن ، دولتهای ملی نیستند. دولتهای پسا استعماری به لحاظ فرم و شکل شبیه دولتهای مدرن هستند ، ولی به لحاظ وظایف و ماهیت به شکل دولتهای ملی عمل نمی کنند. به این معنا که وظایف یک دولت ملی را نتو انستند در عمل پیاده کنند. از جمله ایجاد یک جامعه مدنی که اساس تشکیل ملت است. دولت ملی به دنبال تحقق شعار آزادی ، برابری و برادری در سیاست خود است. (ثروتی(۴)،۱۳۸۴)
- - قانون گریزی وفقدان قانون فراگیر، مدون، همه گیر و فاقد تبعیض و هم شانگی اخلاق و دین درآن. از دیر باز، مشکل اساسی ما ایرانیان «یک کلمه» بوده است : «قانون» . بی تردید، علل و عوامل بسیار متنوع و پیچیده تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی،اقتصادی و... بستر ساز قانون گریزی-ستیزی ایرانیان بوده اند، که ضرورتا"در یک تأمل آسیب شناختی می باید به گونه ای علمی بدانان پرداخت . دراین ساختار حزب یا سازمان سیاسی:
۱. گفتمان سیاسی خودرا ، در متن گفتمان قانونی تعریف نمی کندبلکه بالعکس
۲. -همگان در برابر قانون برابرنیستند وبرخی از رانت قانونی برخوردار ند
۳. "خودی" و « ناخودی» و یا «شهروند درجه اول» و «شهروند درجه دوم» مانع فراگیری و همه گیری و همه شمولی قانون است واین قانون را بی اعتبار می کند.
۴. - فرهنگ عدم تحمل. در سطح تحلیل فرهنگ سیاسی، در یک نگاه کلی، جلوه های نظری و عملی فقدان یک فرهنگ سیاسی غنی در میان بازیگران سیاسی این سرزمین را می توان در موارد زیر جست و جو کرد:
" گفتمان های تمامت طلب و دو گانه گرا(کلام محور) آستانه پایین تحمل وآستانه بالای خودی و دگر سازی
ضعف فرهنگ گفت وگو (فرهنگ مونولوگ) ضعف روحیه و هنجارگرایی در رفتار سیاسی
روحیه فرد/گروه/جناح گرایی (طبیعت ملوک الطوایفی و قبیله ای سیاست
استبداد زدگی
تعریف«قدرت»به مثابه ارزش برتر در عرصه مناسبات و رقابت های سیاسی
خودمحوری
روحیه مرکز گرایی/مرکز گریزی" ( تاجیک، ۱۳۸۵.) به تعبیر علمداری، " فرهنگ حاکم در ایران نه رقابت و همکاری، بلکه انحصارطلبی، دشمنی، تلاش برای سلطهیابی مطلق بر دیگران و سیاست حذف بوده است. برعکس، روحیهی ائتلافی و سهیمکردن دیگران در قدرت بسیار ناچیز بود. این روحیه عامل مخربی در ناپایداری احزاب بوده است...همانگونه که حاکمیت طالب انحصار قدرت است، و هیچ نقد و مخالفتی را تحمل نمیکند، در طیف اپوزیسیون معترض نیز روحیهی مشابهی وجود دارد. آنها بهدلیل همین روحیهی انحصارطلبی و غیرائتلافی و دشمنی، پیش از آنکه توفیقی بهدست آورند، بر سر تسخیر انحصاری آن با هم به جدال میپردازند، و میکوشند رقبا را از صحنه دورکنند. این روحیه چه در طیف حاکمیت، و چه در طیف مخالفان، حتی برای منافع خود، خصلت تخریبی دارد نه سازندگی.
در عرصهی ساختار فرهنگی آنچه بیشتر در ایران حاکم است، بقایای هنجارهای فرمانبرداری، روابط خونی و خانواری، قبیلهای و قومی، محلهگرایی، تقلید و مرید و مرادی، رفیقبازی و نیز همبستگیهای مذهبی است. این مناسبات بهجای مناسبات قانونی، خردگرایی و بوروکراتیک، به درون احزاب نیز کشیده شده و آنرا از محتوا و ضرورتهای حزبی تهی میکند" (علمداری،۱۳۸۵ ).
- تشتت و ازهم گسیختگی سازمانی. با مروری بر تعدد حزبی درایران امروز می توان مشاهده کرد که آفت فقدان اعتماد اجتماعی، و فقر همبستگی در نهادینه سازی تشکل های فراگیر وبزرگ دامنه چکونه توانسته است حداقل انرژی و توانایی های سازمان ها و احزاب سیاسی را ینز به هدر ببرد. جمع گریزی ناشی از آموزه های سیاسی " اجتماع بیش از دو نفر ممنوع " نه تنها در ساختار اقتصادی، بلکه در سازمان دهی سیاسی نیز به وضعیتی منجر شده است که معروف است" ایرانی اگر دو نفر شود حزب تشکیل می دهد و اگر سه نفر شود منشعب می شود!".
براساس قانون اساسی و قانون احزاب مصوب سال ۱۳۶۰ حزب عبارت است از:
" ماده ۱ - حزب ، جمعیت ، انجمن ، سازمان سیاسی و امثال آنها تشکیلاتی است که دارای مرامنامه و اساسنامه بوده و توسط یک گروه اشخاص حقیقی معتقد به آرمان ها و مشی سیاسی معین تأسیس شده و اهداف ، برنامه ها و رفتار آن به صورتی به اصول اداره کشور و خط مشی کلی نظام جمهوری اسلامی ایران مربوط باشد . ماده ۲ – انحمن ، جمعیت ، اتحادیه صنفی و امثال آن تشکیلاتی است که بوسیله دارندگان کسب یا پیشه یا حرفه و تجارت معین تشکیل شده ، اهداف ، برنامه ها و رفتار آن بگونه ای در جهت منافع خاص مربوط به آن صنف باشد . ماده ۳ - انجمن اسلامی هر واحد اداری ، آموزشی ، صنفی ، صنعتی و یا کشاورزی تشکیلاتی است مرکب از اعضای داوطلب همان واحد هدف آن شناختن و شناساندن اسلام ، امر به معروف و نهی از منکر و تبلیغ و گسترش انقلاب اسلامی باشد . ماده ۴ – انجمن اقلیتهای دینی موضوع اصل ۱۳ قانون اساسی تشکیلاتی است مرکب از اعضای داوطلب همان اقلیت دینی ، که هدف آن حل مشکلات و بررسی مسایل دینی ، فرهنگی ، اجتماعی و رفاهی ویژه آن اقلیت باشد . ماده ۵ – منظوراز کلیه گروه های مذکور در موارد بعدی این قانون احزاب ، جمعیتها ، انجمن های سیاسی و صنفی و انجمن های اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته شده موضوع اصل ۲۶ قانون اساسی میباشد ( قانون فعالیت احزاب، ۱۳۶۰(. هم اینک درساختار رسمی داخل کشور، ۳۹ حزب، ۲۳ جمعیت، ۳۴ انجمن اسلامی، ۲۱ جامعه اسلامی، ۱۸ کانون اسلامی، ۲۳ مجمع اسلامی و درکل ۱۵۸ سازمان یا حزب وجود دارد! که البته اگر مجموع اعضا و هواداران این احزاب و گروه های سیاسی را بتوان احصا کرد به ده برابر رقم کل آن نیز نمی رسد ! درتحلیل وضعیت این ساختار باید اذعان داشت "ما حزبهایی هم داریم که من نام آنها را احزاب فرصتطلب، موجسوار و مفتسوار میگذارم. این احزاب، آنهایی هستند که در آستانهی انتخابات مانند قارچ ظهور میکنند و در آسمانی بیابر غرش کرده، رعد و برق میزنند و سعی میکنند رأی جمعکنند. پس از انتخابات نیز دیگر اثری از آنها دیده نمیشود. اگر به تاریخ بعد از انقلاب نگاهکنیم، بسیاری از این احزاب را میبینیم که با شناسنامه و مجوز یا بدون آن، حضور پیدا کردند، اما امروز دیگر حتی در زمان انتخابات هم نامی از آنها نمیبینیم. آنها میخواهند در زمان محدود، سهمی بگیرند و بهنفع دیگری کنار روند و حتی نه با اهدافی در حد گرفتن پست که تنها یارانهی احزاب و پول کاغذ بگیرند. من به این دسته، حزب نمیگویم. اینها درواقع پارازیت نظام حزبی در ایران هستند و بهعنوان طفیلی این نظام رشد میکنند" ( حجاریان،۱۳۸۵).
جدول ۱) احزاب عمده و شناخته شده رسمی در سال ۱۳۸۳
سایر احزاب و سازمان های سیاسی غیر رسمی و خارج از کشور نیز عبارتند از ۲۶ حزب و سازمان :
جدول ۲) احزاب عمده و شناخته شده غیر رسمی در سال ۱۳۸۵
احزاب کنونی در ایران، یا احزاب دولت ساختهاند یا گرد همآیی گروههای مختلفالمنافع که نمیتوانند معیارهای حزبی را رعایتکنند. حزب نامیدن این دو گروه خطا است. تا اوضاع سیاسی آفتابی و بر وفق مراد آنها است درکنار هم باقی میمانند و زمانیکه هوای سیاست ابری شد و اوضاع رو به وخامت گذاشت، گروهی پراکنده شده و گروهی دیگر علیه هم جبههسازی میکنند و دستهدسته میشوند. برای تشکیل و ماندگاری حزب، گذشته از شرایط عینی و ذهنی آن، درک اصول حزبی نیز ضروری است" ( علمداری، ۱۳۸۵).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر