همواره در تحلیل جامعه شناختی از جوامع و ساحتار های اجتماعی اغلب محورد تحلیل ها حول جامعه ای می گردد که آشکارا در قالب نهادها و نمادهای رسمی به کنشگری و تنظیم رابطه بین عاملیت و ساختار از یکسو و تضادها و وفاق های آن از سوی دیگر پرداخته می شود که بنظر من این روش از تحلیل جامعه شناختی یکی از انواع زوایای مسلطی است که متداول شده است. پیشفرض من در مقاله حاضر این است که آیا جامعه ایران جامعه ای باز است؟ نه از این منظر که کارل پوپر بدان جامعه باز در برابر دشمنانش اطلاق می کند، بلکه بمعنای آشکار بودن ساختارها، کارکردها و تضادهای این جامعه ، امری که در طرح مسئله مطالعه حاضر فرض من بر این است که
اول. جامعه ایران جامعه ای دو چهره یا دوگانه است. این دوساختی در بسیاری از جوامع به اشکال مختلف قابل بازیابی است ولی در جامعه ایران از ویژگی متمایزی برخوردار است و آن نیز محصول ساختار بشدت متصلب و تاریخا مستبدی است که انسان و به تبع آن جامعه ایرانی را از آشکاربودن، از علنیت، از نشستن در فضاهای روشن مناسبات اجتماعی برحذر داشته و در خطر انداخته است.
دوم جامعه باز به روایت پوپر دارای دشمنانی است زیرا فرض این جامعه مبتنی بر فضاهای دمکراتیکی است که پرتوی رسوافکنانه ای بر زوایای پنهان قدرت و نهادهای حامی آن می افکند و لذا از سوی بسیاری در ستیز قرار می گیرد. آنچه که در جامعه ایران قابل مشاهده و بازیابی است عبارت از جامعه ای بسته است. جامعه بسته، نیز دشمنان خود را دارد. آنچه که در طرح ایده "جامعه در سایه" مطرخ و تعقیب می شود ناظر بر همین است که جامعه در سایه روی سیتزه جوی جامعه ای بسته است.
سوم. جامعه ایران به تمامیت خود دارای دو ساحت و ساخت اجتماعی متمایز است. دراین میان پهنه های مشترک بسیاری نیز می توان یافت که حد و مرز میان این دوجامعه را بمقداری غیر شفاف می نماید ولی در واقع این مرزهای مشترک چبهه های نبرد میان دو طیف وسیع از شهروندان دو جامعه ای است که در یک جغرافیا ولی در فرهنگ های مختلف در کارزارند.
چهارم. در چبهه های مقدم ستیزه گری میان دو گونه جامعه آشکار و جامعه در سایه می توان به وجه دیگری از وجوه اشتراک نیز توجه کرد که بنظر جامعه تام و تمام را نمایندگی می کند ولی این حوزه های مشترک داغ ترین نقطه تلاقی این تضادهاست و بزرگترین عرصه همنوایی مقطعی و نمایشی، بنحوی که هردو جامعه بتوانند به بازسازی ساختارهای مورد تهاجم خود بپردازند و به ترمیم و نوسازی آن اهتمام ورزند.
پنجم. جامعه درسایه، بشدت غیرقابل کنترل، غیرقابل احصا، گریزپذیر و درعین حال گزیر ناپذیر است. ساختار جامعه آشکار و مسلط در پی کنترل و به مهمیز کشیدن ساختارهای غیررسمی و پنهان این "جامعه درسایه" است ولی به سختی می تواند حریف این نیروی گسترده در لابلای اقشار مختلف اجتماعی، سنی، جنسی، قومی، منظقه ای، فرهنگی، طبقاتی، شغلی و دینی شود.
ششم. دو گونه جامعه آشکار و "جامعه درسایه" بشدت متاثر ازهم هستند. نگاهی گذرا به تحولات این دو ساخت جامعه ای در طول دهه های بویژه اخیر پس از انقلاب نشان می دهد در بسیاری موارد جامعه در سایه توانسته است جامعه رسمی و مسلط را به عقب بکشاند. وقایع انتخابات دودهه اخیر، کنش پذیری های نهادهای سیاستگزار و برنامه ریز در بخش رسمی این جامعه گویای این است که جامعه در سایه بشدت نیرومند و کنگشر است. ازسوی دیگر "جامعه درسایه"، جامعه در خلا نیست. این جامعه در کمین ذره ذره عقب نشینی و وانهادگی های جامعه رسمی است و متاثر از گنشگری های جامعه رسما موجود به حیات و چالشگری خود ادامه می دهد.
هفتم. "جامعه درسایه" دارای ساختاری افقی است. درآن نهادها و نمادهای قدرت حضور دارند ولی مسلط در همه حوزه های اجتماعی نیستند. هر حوزه دارای کنشگران متعددی است که علاوه بر استقلال، بغایت در هم تنیده اند و یکدیگر را پایش می کنند. در "جامعه درسایه"، اقشار مختلف اجتماعی همسویی و هم افزایی قدرتمندی دارند و کمتر علیه هم سابوتاژ می کنند، قابلتی که بطورمشخص علیه جامعه رسما موجود بکار می برند.
هشتم. "جامعه در سایه" متاثر از تحولات جهانی است. این جامعه از همه امکانات ساختارهای مسلط در جامعه آشکار/رسما موجود علیه آن بهره می گیرد تا به بازتوانی، بازسازی، بازساماندهی و بازآفرینی بپردازد. یکی از مهمترین این امکانات بهره گیری از ارتباطات جهانی است. بخش بزرگی از جامعه ایرانیان در خارج از کشور موتور محرک و توسعه "جامعه در سایه" محسوب می شوند و دراین راستا بطرز نانوشته ولی سامان مندی در یک همپیوستگی فزاینده قرار دارند. به بیان دیگر بخشی از بدنه "جامعه در سایه" در خارج ازکشور حضور فیزیکی دارد اگرچه بدنه اصلی این جامعه در داخل کشور
بسیار متحول و پویاتر از بدنه بیرونی آن است.
نهم. "جامعه در سایه" جامعه ای بشدت و بسرعت روبه گسترش، پویا، زنده و رونده است درحالیکه جامعه واقعا موجود به تعبیر گیدنز در حال تغییر به جامعه ای است که ازآن پوستینی بیش باقی نخواهدماند و به زبان اولریخ بک، مرده متحرکی است که فقط از آن نمایی بیرونی حادث است. بی سبب نیست که ناکارمدی در جامعه رسما موجود بشکل بحرانی قابل تصور و تصدیق است. حتی رهبران فکری و اجرایی جامعه رسما موجود از این ناکارآمدی عاجز شده اند زیرا که "جامعه در سایه" در ورای چشم کنترل صاحبان قدرت و مکنت در جامعه آشکار، مانند اسب تروای از درون به فروپاشی و تغییر جامعه رسما موجود می پردازد.
دهم. براورد های اولیه مبتنی برآنچه که از تحلیل رخدادهای سه دهه اخیر جامعه مسلط/آشکار بدست می آید، نشان می دهد که "جامعه در سایه" روبه زایش است و برخلاف ان جامعه رسما موجود و آشکار روبه مرگ. رهیافت های هوشمندانه درکشاکش دو جامعه ایرانی در ایران امروز سرانجامی جز پیروزی "جامعه در سایه" ندارد و این پیروزی لزوما به معنای حذف جامعه آشکار نیست زیرا برخلاق هدف جامعه رسما موجود که بدنبال حذف است، "جامعه در سایه" در پی هضم و تغییر جامعه مسلط موجود است.
اینک با شمردن برخی از پیشفرض های مفهوم پردازش شده "جامعه درسایه" معتقدم حامعه دوچهره ایران امروز درکنار نمای بیرونی آن، یک جامعه در سایه دارد که از مختصات بشدت بارز و ویژه ای بر خوردار است که ضد ساختار مسلط، آشکار و رسما موجود بوده و برخلاف آن بی نهایت پویاست. این "جامعه درسایه" را می توانم به اختصار چنین تعریف کنم:
- ضد استبداد. با گستردگی فرهنگی، طبقاتی و قومی زیادی در پی شکستن ساختارهای استبدادی است که امروزه در نهادهای اجتماعی از قبیل دولت، خانواده، بروکراسی، قانون و حتی علم بطور پنهانی در حال مبارزه است. آنچه که در نهادهای رسما موجود بنمایش گذاشته میشود با آنچه که در درون "جامعه درسایه" قابل بازیابی است عمیقا در تضاد است. کنشگران "جامعه درسایه" در پی درون تهی سازی ساختار و شاکله قدرت استبدادی هستند که بنام سرکوب، سرپوش بر مسائل و مطالبات این جامعه نهاده است.
- ضد مردگرایی. از سوی بخش بزرگی از زنان و دختران نسل جدید هسته مرکزی قدرت مردسالارانه بشدت مورد چالش است و بخشی از مردان نیز در این هیمنه هم داستانند. بخش بزرگی از نیروی این "جامعه در سایه" صرف این عرصه از مبارزه می شود که بصورت پنهان و آشکار هر روزه در کارزار است. یکی از مهمترین وجوه تمایز "جامعه درسایه" ازاین منظر عبارت از سلطه مردانه در جامعه ایران آشکارا موجود است، امری که در درون "جامعه درسایه" بشدت مورد چالش و تغییر است.
- ضد ارتجاع دینی. این خصیصه در طی دو دهه اخیر در بین بخش بزرگی از جامعه در سایه، در سکوتی معنادار در پی فروپاشی ساختار ارتجاعی است که می توان برای آن شواهد بسیاری از روابط خانوادگی، آموزه های فرهنگی و آموزش رسمی تا الگوهای سبک زندگی نسل جوان را فهرست کرد. ادای مناسک دینی و تظاهر به اقتدای بدان، چنان هوشمندی و امکانی به "جامعه درسایه" می دهد که بتواند درکنار فشارها، سرکوب و سرپوش به حیات و مبارزه خود ادامه دهد.
- ضد دینمداری سیاسی. اهتمام "جامعه درسایه" در بیان و گاه عمل یا اقدام اجتماعی نشان از ضدیت و ستیز با ساختار تفکیک نشده دین و سیاست در جامعه رسما موجود دارد. دراین میان حتی دینداران نواندیش نیز همآورد عرصه ای هستند که در اندیشه ایجاد تفکیک ساختاری در دینمداری سیاسی یا سیاست دینمدار هستد.
- ضد سالمندگرایی. در "جامعه درسایه" ساختار ریش سفیدی ارزشهای کهن خود را از دست می دهد و نسل جوان در آن در مرکز گفتمان و مطالبات مدنی هستند. بی سبب نیست دامنه این چالش گری در برابرسالمند گرایی حوزه های سیاست تا آموزش را در بر می گیرد. رهبران "جامعه درسایه" برخلاف جامعه رسما موجود، نسل جوان و حداکثر میانسالی است که متفاوت می نگرد و از شهروندان جامعه ای است که از نگاه قدرت، در خاموشی و فراموشی است. در "جامعه درسایه" جنتی گرایی پدیده ای مرده است.
- ضد استعمار بزرگسالان. در ساختار رسما موجود، سنتی و بسته، بزرگسالان کنشگران مرکزی هستند که سیاستگزار و برنامه ریز همه امورند، ساختاری که توسط شهروندان "جامعه درسایه" بویزه نسل جوان، نوجوانان و بطور کلی کودکان زیر 18 سال بشدت مورد تکانش فکری و فرهنگی است. فعالان مدنی دراین میان نیز نقش های میانجیگر و تسریع بخش جدی دارند. دراین ساختار بزرگسالی افراد حق برتر و بیشتری را بدنبال ندارد و گاه برعکس بنحوی عمل می کند که حق کودک در صدر حقوق بشر قرار می گیرد. این بخش از "جامعه درسایه" هنوز درحال رشد است.
- ضد هنجارهای تاریخا مسلط. "جامعه در سایه" هنجارهای مسلط و پرآوازه ساختار جامعه رسمی را بر نمی تابد و در نقد و نقب این هنجارها از شیوه تفکر تا عمل، شیوه زندگی و بیان، و در نهایت از سبک تنظیم مناسبات اجتماعی تا الگوهای مورد آرزو بشدت در رویارویی با ساختار رسمی است. بی هنجاری شعار مرکزی "جامعه درسایه" و هنجارمندی شعار محوری جامعه رسما موجود است. "جامعه درسایه" نیازها و مطالبات خود را در قالب هنجارهای مسلط موجود پاسخ پذیر نمی یابد.
جامعه ایران امروز، حیات خود را مرهون جامعه در سایه ای است که با آرامش و خزشی صبورانه و مصرانه در پی نقب زدن بر بنیان های پوسیده جامعه بسته و آشکار مسلط است امری که هرازگاهی بصورت خیزشی غیرقابل تصور بروز می کند و تنها مولد جامعه روبه تحول ایران فرداست.
این مقاله همچنان درحال گسترش است.
این مقاله همچنان درحال گسترش است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر