۱۳۹۰/۷/۶

عصر امپراتوري، عصر پايان ايده مالكيت

معرفي كتاب: ”نگري درباره نگري“
اثر جديدي از انديشه هاي آنتونيو نگري
كتاب ”نگري درباره نگري“  مصاحبه اي است كه  با خالق اثر ُامپراتوري“ آنتونيو نگريAntonio Negri (باهمكاري Hardt.M ) كه به تازگي در سال 2004 منتشر شده است. نگري مدرس علوم سياسي دردانشگاه پاريس و دانشگاه پادو در رم است. اين مصاحبه  توسط آن دوفورمانتله.A.Dufourmantelle فيلسوف و روانكاو و پروفسور موسسه معماري لويلته در پاريس صورت گرفته است. اين كتاب  و مصاحبه با ابتكار جالبي در 26 فصل و مبتني بر 26 حرف الفباي زيان انگليسي صورت گرفته است و در تو در توي اين گفتگوي عالمانه بسياري از مفاهيم و ديدگاه هاي نگري و حتي زندگي شخصي او بررسي و كاويده شده است. شهرت عمده آنتونيو نگري مرهون اثر مشتركي است كه او با  مايكل هارت بنام ”امپراتوري“ انجام داده است و در بسياري از محافل علمي، سياسي، اجتماعي و روزنامه نگاري مطرح  و مورد بحث قرار گرفته است.
نگري در مقدمه اين كتاب مي نويسد:” آهنگين بودن فصل بندي كتاب بر اساس حروف الفبا مرا ياد نقطه مقابل موسيقي مي اندازد بويژه زماني كه بعد از 14 سال زندگي در تبعيد به ايتاليا باز گشتم. بنظرمن اين بازگشت داراي معاني چندي بود: اول برگشت فيزيگي پس از 14 سال به ايتاليا يا به تعبير دقيق تربرگشت به زندان پس از 14 سال آزادي! ‏‎بازگشت بسيار دراماتيكي كه كل زندگي مرا دوباره به ميخ كشيد. روي ديگر بازگشت بازگشت سياسي و فكري بود: من دوباره خودم را با فعاليت زنده پيوند زدم. درتبعيد، حتي زماني كه بطور افراطي فعال بودم، باز هم درحال خشكيدن بودم. من 14 سال بدون كاغذ و يادداشت زندگي كردم و اين شايد براي همه قابل درك نباشد كه زندگي بدون نوشتن يعني چه و چه فرجامي دارد!
با برگشت به كشورم با وجوديكه  حقوق مدني ام را ازدست داده و از حفظ مقام عمومي ام ممنوع شدم، ولي براي اولين بار پس از 14 سال احساس شهروند بودن مي كردم. در اين موقعيت مي توانستم به  تجارب خود درطول دوره تبعيد بينديشم: من در اين مصاحبه به احساس شكست و درماندگي اشاره مي كنم كه بسياري از همرزمان و دوستان من نيز پس از خروج فاجعه بار دهه هاي 70 و 80 تجربه كردند.
امروز  ديگر اميد جديدي براي تغييرشكل خود و جهان ايجاد شده است و من به باور به قدرت لحظه انقلاب ديگري نيز مي انديشم. من در اينجا به ياد  ماكياولي  مي افتم كه از گفتمان ارگان هاي ديني و سياسي سخن مي راند و اينكه اين تغييرات باعث گرديد آنان به جاي نخست خود بازگردند. بنظر او ضرورت چنين بازسازي را مي توان با كمك نمونه دين تبيين كرد كه دين مسيحيت اگر توسط سن فرانسيس و سن دومينيك به نقطه آغاز خود باز نمي گشت، اين دين ديگر كاملا از بين رفته بود. لذا بازگشت من از تبعيد به  ايتاليا يك بازسازي است هم جسمي و هم روحي (همانند ققنوس).
در معرفي اين كتاب لازم بود بخش هايي از اين مصاحبه براي آاشنايي خوانندگان و علاقمندان اين حوزه از مباحت سياسي- اجتماعي به زبان فارسي برگردانده شود تا مترجمان زبردست و علاقمند بتوانند اين اثر را نيز براي خوانندگان فارسي زبان منتشر كنند.

آن : از ”الف“شروع مي كنيم و در باره مفهوم امپراتوري؛ منظور از آن چيست?         
نگري : منظور ما از اين اثر و مفهوم عمدتا يك تبيين و شفافيت زبانشناختي بود، چيزي كه بويژه درباره مفهومي كه بسرعت به ادبيات سياسي و روزنامه نگاري وارد و شكل ايستايي بخود گرفت. با كتاب ”امپاير“ ما قصد داشتيم گذار از دولت- ملت به يك ماهيت بالاتر را نشان دهيم. اين گذار عمدتا برحسب يك مقايسه داخلي صورت گرفته است. همچنين پيامد اين جزئي سازي عبارت از ارتباط آن با امريكا بوده است. تمام تاكيد ما اين بوده است كه گذار گسترده و عظيم موجود (مالي، نظامي، فرهنگي، سياسي و زباني) نمي تواند به چنين تمثيل و مقايسه داخلي تقليل يابد. لذا ساختار امپراتوري بسيار راديكال تر از دولت–ملت است. اين فرايند معطوف به امپراتوري از سه پديده متناقض شكل گرفت : 1) نبرد طبقاتي كارگر عليه سرمايه دركشورهاي توسعه يافته كه بازتوليد نظام سرمايه داري را در سطح ملي غير ممكن ساخته است، 2) جنگ هاي ضد استعماري و ويتنام كه فشار هاي ضد امپرياليستي را افزايش داد، 3) بحران كشورهاي سوسياليستي كه مديريت سرمايه دراين نظام دربرابر تقاضا براي آزادي با شكست مواجه شد.         
مفهوم فرايند امپريال مورد نظر ما هم از نظر خاستگاه و هم توسعه اش متناقض است. امروزه ما شاهد جكومت جهاني هستيم كه بدنبال تحميل اشكال حكومت حهاني است  و تا شهروندي سياره زمين نيز كشيده مي شود. هدف نيز بيان زمينه هاي مبارزه نيروهاي مخالف با اين فرايند درقلب امپراتوري بود. اين امر به زمينه جديد جهاني سازي اقتصادي مرتبط است كه مبتني بر تقاضاهاي بنيادي شكل گرفته است:
اول) حق گردش آزاد بعنوان شهروندان جهاني،
دوم) حق يك دستمزد اجتماعي بعنوان درآمد شهروندي حداقل،
سوم) حق اختصاص مجدد بمعناي به رسميت شناختن توليدي كه متعلق به بسياري از مردم است.                                       
دراينجا بايد سه نكته را توضيح داد:
 الف) نيروي كار ديگر هيچ مرزي را نمي شناسديعني آغاز تفكر برحسب شهروندي جهاني. دراين شرايط مردم هرجا كه بخواهند بايد بروند، بايد قادر به راي دادن در همه دنيا باشند يعني هرجاكه هستند و كار مي كنند. ازادي جابجايي وتحرك تاكنون توسط سرمايه  و به دليل نياز به نيروي كار كم هزينه و سپس تحرك نيروي كار ضروري براي توليد ارزش مديريت شده است. پس اينك تقاضا، مبتني بر اصل حق گردش و جابجايي آزادنه، بعنوان شهروند جهاني است.  
 ب) حداقل دستمزد بدين معنا كه نظامي از توزيع ثروت براي بازتوليد هم نيروي كار و هم انسانيت ضروري است. زيرا همكاري و تلاش اجتماعي جزو ذاتي توليد ارزش است. مانند كاركردن زنان بطوريكه دلوز از ”زنانه شدن نيروي كار“ بحث مي كند. يعني تقاضا براي مشاركت هر شخصي در سرمايه اجتماعي كه قابل پاداش و مابه ازاي مالي است. يعني دستيابي هر شخص به بهداشت، دانش و لوازم بهزيستي. لذا دنيا ديگر نمي تواند بين فقير و ثروتمند فاصله ايجاد كند چرا كه توليد غير قابل تفكيك و تمييز از خود زندگي شده است. از اينرو دستمزد شهروندي پايان بخش سياست همياري و توجيه فقر و تهيدستي است. چون توليد كاملا زيستي- سياسي است، پاداش و حق الزحمه زندگي نيز ضروري است.
 پ) چون زندگي موتور توليد است لذا شهروندان جهان بايد اجازه اختصاص زندگي به خودشان هم داشته باشند. ديگر نبايد چيزي مانند حق كپي يا copy right  وجود داشته باشد. چرا كه بايد دانش كه امروزه مركز توليد است در دسترس همگان باشد.

آن: آيا اين پايان نويسندگي نيست؟ 
نگري:  اين پايان ايده مالكيت است.  قبول پايان مالكيت مادي سخت است ولي وقتي مساله مالكيت غير مادي و توليد غير مادي مي شود،آسان تر مي گردد.
آن: آيا همه سوال مربوط به اينترنت است؟
 نگري: خير. اينترنت فقط بخشي از كوه يخي قابل ديدن است. ولي تقريبا همه توليد در حال حاضر از اين طريق انجام مي شود: از طريق شبكه هاي همكاري و مبادله. توليد نمي تواند هم بر پايه گردش اطلاعات و هم حق محدود ساختن دسترسي به اطلاعات باشد. همكاري به نظر من يعني زندگي. امروزه توليد و بازتوليد، كار و زندگي بشدت بهم آميخته اند و بهم خوراك مي دهند. ثروت مادي دنيا از طريق اشكال همكاري و تعاون افزايش مي يابد و نه فقط  كار فكري بلكه قراردادها، روابط، مبادلات و علايق نيز مولد شده اند. توليد خود زندگي است. هرچيزي كه زندگي مي كند و زندگي مي سازد بخشي از نظام توليد است.در نتيجه اشكال مبادله پولي، تقاضا و دفاع از مالكيت بسيار پارازيتي و مفت خورانه  شده است. سي سال پيش مي شد آنها را بنام بهره كشي مردود شناخت ولي امروزه تغيير در ديدمان يا پاراديم توليد، نيازمند نابودي آنهاست. اين يك پارادوكس يا ناسازه دوست داشتني است:  سرمايه داري وارد مرجله جديدي شد ه است و اين خود سرمايه است كه نويد هايي را كه ما در دهه 70 مي داديم و قابل دفاع نبود، عملي خواهد كرد. ممكن است با آن نگاه شكست خورده باشيم ولي اين مسخ سرمايه نتيجه مبارزات ما است.
آن: با اينحال نيروي مترقي گم شده است؟!
نگري:  آنان براي مدت كوتاهي ناپديد شده اند و منتظر اتفاقات سالهاي آتي هستند!
آن: آيا هميشه اين وسوسه وجود ندارد كه مالكيت را ازقلب مباحث كنار بنهند!؟
نگري :  بله. ولي اين راه بيشتر از اين عمل نمي كند. روزگاري دسترسي به انجيل وفهم آن حق ويژه و امتياز غيرقابل بحث كليسا بود. دسترسي آزادانه به انجيل و محتوايش توسط صاحبان قدرتهاي ديني و وابستگانش خطرناك تلقي مي شد. امروزه اين مساله درسطح دانش عمومي و سطح زبان عامه مطرح است. زبان بنياد زندگي شده است. هرچيزي زباني و زيستي- سياسي biopolitical  شده است. قدرتمندان ازهر چيزي كه بدست فقرا برسد مي هراسند، فقرايي كه ديگر ثروتي بجززندگي  شان ندارند! پس  مي بينيم كه ديگر كسي نمي تواند پشت انجيل . مالكيت انحصاري آن به قشري خاص، براي خود قدرت مقدسي بسازد.
آن : آيا سياست هميشه زيستي- سياسي بوده است؟
 نگري : اين مفهوم بمعناي درهم تنيدگي قدرت و زندگي است. اين امر كه قدرت براي اثر گذاري بر خود زندگي انتخاب شده چيز جديدي نيست. اين همان چيزي است كه فوكو قدرت زيستيbiopower مي نامد كه تولدش را  به پايان قرن هجدهم منسوب مي سازد. ولي در برابر قدرت زيستي مقاومت وجود دارد يعني زندگي قدرت خودش را يا قابليت زندگي براي خلق، نوآوري، اختراع، توليد و موضوع بررسي كردن  را تاييد مي كند. اين همان زيستي- سياسي است: يعني مقاومت زندگي در برابر قدرت از درون قدرت. پس ازاين نظر كل تاريخ فلسفه، بعدي از قدرت زيستي است.
آن : ”ج“ مثل جهاني سازي؛ در اين باره جه فكر مي كنيد؟
نگري: دركنار بحث جهاني سازي، ضد جهاني سازي نيز مطرح است. پديده ژنوا Genoa مربوط به تلاشي است جهت سازماندهي مبارزه و رشد جنبش ضد جهاني سازي noglobal . دراين اجتماع، پليس بسوي جمعيت آتش مي كند ويك نفر نيز كشته مي شود و اين يك اعلام جنگ بود! مثلا گروه هشت كشور صنعتي با نيروهاي پليس جهاني مورد حفاظت ودفاع قرار مي گيرند يعني نمايانگر نقطه اوج فاشيزم نهادي: فاشيزم ارگانيك و روشن! دراين راه خشونت حتي از علم پليس نيز استفاده شد. دراين واقعه 200 هزار نفر شركت داشتند كه وقتي يك نفر مرد، فقط يك نفر!، روز بعد 100 هزار نفر ديگر آمدند. اين بار تظاهرات عليه دولت هاي هشت كشور مهم تبديل به يك تظاهرات عليه جنگ شد. ازاين پس تظاهرات براي صلح بعنوان عمل خيانت نگريسته شده و معترضان بعنوان برانداز شناخته شدند!! پس هر چيزي بطور بالقوه تروريزم است. اين پيام ژنوا بود. و پيام ديگر اينكه نيروهاي ضد جهاني سازي براي نخستين بار جهاني شدند! جمعيت پشت روند ضد جهاني سازي در آن واحد دو كاركرد داشتند: يكبار عامل آزاديخواهي و يكبارموضوع سركوب! به تعبير كلاوس ويتزيان، ايده جنگ، ادامه سياست است. جنگ بنياد امپراتوري است. همه مي گويند جنگ بس است. ولي چطور مي توان عليه جنگ، جنگ كرد!؟ جنبش ضد جهاني سازي اين راه خروج را نشان مي دهد: احاطه قدرت توسط جمعيت كثير و توده مردم.
آن : ”پ“ يا پانيك panic  و هراس بيهوده ناگزير ازهمراهي با ستم و سركوب است!؟
نگري : ترس و واهمه بيهوده بدنبال رهايي از توده كثير و چند صدايي است و آن رااز هم مي پاشد انهم با دو نتيجه فاجعه آميز: فردگرايي مطلق و پديده توده يا خلق گرايي!
آن : ”جنگ“ (war) و صلح چه؟
نگري : صلح بنظر من همواره در ارتباط با جنگ است. در عصر و جهان امپراتوري امروز ما، بدونهرگونه راه خروجي، اين مساله بي پاسخ خواهد بود. صلح و جنگ در نقش خودرا مبادله  و معاوضه كرده اند: جنگ ، يك نيروي ايجاد نظم تبديل شده است؛ در حاليكه صلح بنظر  يك نيروي بي نظمي و اختلال مي نمايد! در اين دنياي امپراتوري، بدون يك خروجي، صلح . جنگ ديگر بيرون از هم نخواهند بود.بررسي خاستگاه هاي دولت مدرن، روزگاري كه   ديدمان سلطه ودولت – ملت تشكيل مي شد، هابس تاريخ را بعنوان تلاش مستمر براي انسان جهت يافتن راهي براي خروج از وضعيت جنگي توصيف كرد. در همان زمان او سلطه ضامن صلح مش دانست. بنابراين آنچه كه فرد بايد از صلح درك مي نمود عبارت است از: امكان بقا دولت مدرن نيز از وراي جنگ متولد شد: سي سال جنگ نمايانگر اعتبار زايش سلطه مدرن بود. قبل از اينكه صلح در دولت مدرن حاصل شود،  قبلا به فهرست آرمان هاي بشر افزوده شده بود. امروزه جنگ بطور ناسازه  و متناقضي مدافع صلح شده است (مانند ارتش صلح يا پليس صلح)! روابط صلح و جنگ نيز ديگر دگرگون شده است: صلح ديگر جاره جنگ نيست وحتي ديگر آرمان و آرمانشهر نيز نسيت!صلح درواقع شرطي است كه ذاتي جنگ است.در دناي پسا مدرنيته، اين قابليت وجود دارد كه جنگ و صلح بطور تبعيض آميزي درهم آميخته شود.       
فصول اصلي اين اثر عبارتند از:
ا مثل ارتش؛ بي مثل رز روشن؛ سي مثل كمپ؛ دي مثل شكست؛ اي مثل امپاير؛ اف مثل فاشيزم: جي مثل جهاني سازي؛ اچ مثل هايدگر؛ ك مثل كانت: ل مثل لمبارد؛ ام مثل كثير مردم؛ ان مثل نام گذاري؛ او مثل ستم و سركوب؛ پ مثل ترس بيهوده؛ كيو مثل پرسش كردن؛ آر مثل مقاومت؛ اس مثل وسوسه؛ تي مثل حرارت؛ يو مثل اتحاد؛ وي مثل ونيس؛ دبليو مثل ويتگنشتاين؛ ايكس مانند در ايكس؛ واي مثل هنوز؛ زد مثل زنو
 اين كتاب در سال 2004 توسط انتشارات راتلج منتشر شده است.

هیچ نظری موجود نیست: