مطلب اخیر دکتر سروش که دل بهدست کمانابرويست کافرکيش از زوایای چندی قابل تأمل است. گیرم در نمای بیرونی امر، نگرانی ایشان از تولید و گسترش نفرت و خشونت است ولی در میانه سطور و ادله و قراین مختلف و صفاتی که نسبت به دگراندیشان بهره می گیرند نکات متضادی بچشم میخورد که به برخی از آنها در نوشتاری کوتاه می پردازم.
آقای سروش باهمه تلاش برای ایجاد توجه به امر نفرت زدایی، قلم اندیشه خود را چنان با مرکب نفرت و خشم آغشته می کند که ازهمان ابتدا از لفظ کافِر و منکران دینی که در ادبیات دینی مفهوم خاص خود را دارد بهره می گیرد. او بجای بهره گیری از عبارت هایی چون دگر اندیشان، دگرباوران، نا باوران به دین، معتقدان به غیرخدا و نه نامعتقدان به خدا! و .. از عبارت هایی بهره می گیرد که در ادبیات دین اسلام مبتنی بر برتری جویی و بالانشینی است که نه تنها در تاریخ و متن دین اسلام، بلکه در طول حیات حکومت جمهوری اسلامی نیز شاهد آن بوده ایم.
آقای سروش با حیلتی نه چندان اخلاقی، داعیه اخلاقی دارد که ظاهراً فقط یکسویه است! اخلاقی که باید به حق مسلمانان احترام و ارج نهد و بس. کلام وی بگونه ای است که خواننده را به غفلت از دورانی دعوت می کند که نفرت و خشونت، قتل و اعدام، تصفیه و حذف اندیشهها در سالهای نخست انقلاب سبب شد کینه و انزجار بازتولید شود، دورانی که اتفاقا جناب سروش در صدر اندیشه ورزی این ماشین حذف و تصفیه نشسته بود. وی اینک با مشاهده خشم، نفرت و کینه از فردی یا گروهی، بیآنکه به ریشههای این کینهورزی و دشمنی سازی بپردازد در مقام تکفیر و تهدید کلامی این دسته از دگراندیشان میپردازد..
جناب سروش مدعی است که گلزار دیانت را تهی از آفات و گزندگان و درندگان میخواسته و می خواهد! و بخود این حق را میدهد که دگراندیشان را در زمره گزندگان و درندگان! قرار دهد. آیا رسالت روشن اندیش دینی فقط در دفاع از مبانی دیانتی ایدءولوژیک است؟ آیا رسالت دیگر این متفکر دینی توجه به عواقب ناخواسته دین سیاسی نیست؟ متفکران دینی دوران پس از عصر تاریک حکومت دینی در تاریخ اروپا و مسیحیت، به جسارت بدنبال پاکدینی بودند و بر نقد دیگران نقد افزودند تا چنین دنیای سکولار را پایه ریختند، جهانی که در آن دینداران همطراز با دگراندیشان از حقوق برابر برخوردارند، نعمتی که جناب سروش هم اینک در قلب دنیای سکولار به آرامش و اسودگی به تدریس و تحقیق و نگارش می پردازد.
صدور نامه دکترسروش در این مقطع از صدور فتاوی آیت الله های حکومتی چه چیزی را ،به ذهن متبادر می کند؟ آیا ایشان با این امر خواسته اند بر طبل فتواهای مرگ بکوبند و دراین میانه به تبری از مسلمانان و مسلمانی بپردازند؟ جان یک آدمی آیا مهمتر از اندیشه او نیست؟ چگونه میتوان صحه بر نفرتی گذارد که در زبان آیت الله ها به شمشیر و قداره متنهی میشود و در زبان روشن اندیشان آن به بغض، نفرت، تخقیر و تهدید!
سالیانی است که کتابهای صاحبان اندیشه ورزان دگر اندیش، از فیلتر نظام اسلامی به محاق رفته است و صاحبان اندیشههای غیر دینی از کمترین حقوق حیات انسانی برخوردار نبوده اند! سالیانی است که جمعیت کثیری به دلایل باورهایشان به تیغ سانسور، تصفیه، محرومیت تحصیلی، سرکوب و شکنجه، تهدید، تحدید و اعدام قربانی شده و هزینه داده اند. کتابها بسیاری از این شخصیتهای فکری و اندیشه ورزی سوزانده شد و کتابخانهها به زندان کتابها ضاله ای تبدیل شد که اندیشه ما و ما و ما و نه دیگران را ترویج داد ولی امثال سروش و هم پیمانانش کمتر برآن شوریدند! آیا اساس کتاب سوزی از قرآن گرفته تا کتاب سیرجانی و پارسی پور و ... امر مذمومی است یا فقط به استناد تقدس بخشیدن به کتاب ما (دینداران)، این امر ناپسند و مطرود و محکوم به ارتداد است؟
آقای سروش میگوید کسی عیسی مسیح را بصورت خوک نکشید! و به مضحکه نگرفت! امری که تصدیق تاریخی ندارد. آیا رفتار عیسی مسیح با رفتار پیامبر اسلام و مسلمانان را میتوان یکسان گرفت؟ تفاوت رویکرد ها و روشهای ترویج یک دین، تفاوت نافرمانی و تقابل های فکری را بدنبال دارد. تاریخ عصر سکولاستیک مسیحی حاکی است پس از فروپاشی قدرت کلیساها، چگونه بغض ملتی سبب طراحی، نقاشی، کاریکاتور، فیلم و داستان نویسی های انتقادی و حتی سخره آمیز از مسیح و رهبران دینی مسیحیت گردید، روندی که هنوز نیز ادامه دارد. امروزه در فضای مدرن اندیشه ورزی و مجازهای فردیت شده به تعبیر بک، کمتر میتوان قدسی سازی کرد و تقدس های دیرین را پاسداشت! شوک و هراس ریش سفیدان دینی در قبای ایت الله یا ردای روشن اندیش و فیسلوف، از اینهمه ناباوری و به چالش کشیدن ریز و درشت تقدس ها و مقدس های دین و مذهب، قابل درک است ولی این قافله راه افتاده است و کسی بر یک خواننده که نقی را به چالش می کشد یا نویسنده بلاگی که مهدی را به نقد می خواند، نمیتواند بتازد و او را به اهانت و بیاخلاقی متهم کند.
دکتر سروش در بیانیه خود چتر اخلاق برداشته و با نقاب آن، مدعی است «آوارگان!؟» وقتی به وطن بازگردند دستخوش شرم و خفت خواهند شد! ایشان چشم براین واقعیت در نامه خود بسته اند که سی سال مستمر همه کسانی که در گوششان محمد و علی و قرآن و نجواهای دینی خوانده شده بود بنام دگراندیشان مورد آزار و شکنجه و زندان و سنگسار و اعدام و دربهترین حالت مهاجرت اجباری قرار گرفتند ولی این آوارگان! تاب آورده، اخلاق انسانی پیشه کردند و سالیان متمادی در حصر و عسر در کشور و در هجر و غربت در ممالک خارج، از دیار و دیار نشینان خود، از برادران و خواهران خود همه گونه حمایت کردند و برآن اهتمام ورزیدند و حتی مدارا بخرج دادند. این تبعیدیان! حتی تا بدانجا گام نهادند که دشمنان ملت را که به تبختر مدعی اصلاح اندیشه مردم را داشتند، بدلیل ندامتشان پذیرفتند و ارج نهادند. جناب سروش، شما در میان این آوارگان چگونه چشم بر چشم آنان می دوزید زمانی که خود روزگاری سبب ساز آوارگی آنان شدید! و هنوز نیز از اندیشه و مکتبی با چنین حبی دفاع میکنید که هنوز نیز از فرزندان ملت مسلمان قربانی میگیرد! آیا تصور کردهاید که امروز در کوچه و بازار، در تاکسی و صفوف نان و خفت یارانه، مردمی که عقدشان به قرآن بنام زده شده و به آیین محمد برهم حلال شده اند، بیش از به تعبیر شما آوارگان!؟ به چالش و حتی اهانت علیه این آیین و آیین داران آن می پردازند!؟
آقای دکتر سروش حتمن باخبر هستند که امروز همه کسانی که بعنوان اراذل او باش، قاچاقچیان مواد مخدر، انحصارداران دولتی و اختلاس کاران مسلمان، متجاوزان به فرزندان دختر و پسر مردم صبور ایران، عاملان و آمران اعدام و شکنجه، و عاملان سرکوب و بازداشت فرزانگانه این ملت، نامشان نیز محمد و فاطمه و علی بوده است؟ آیا تصفیه شدگان انقلاب فرهنگی، مانند طلایه داران این انقلاب فرهنگی، بنام محمد برهم حلال نشده بودند؟ آیا تصفیه شدگان دیروز و آوراگان امروز، و زندانیان و درماندگان محروم اجتماعی، بنام حسین، آب رنج نمی نوشند؟ و آیا دزدان و کجروان و کج اندیشان بنام فاطمه و علی کف عزا بر سینه جزا نمی کوبند؟ کجا است مدعی که اسرار مستی را با او باز گوییم؟!
چگونه میتوانیم ناباوران بخود را «کلاغان!» بنامیم و شجره خود را طیبه و پر فزون و فروغ؟! چنین خام انگاشتید و یکسویه به قضا رفتید که اینک در شهرو روستا، میان زن و مرد، پیرو جوان، باورمند و ناباور شاهد هستیم که دیگر از آن طیبه پاک، و ازآن تاک خبری نیست! باور به شجره طیبه ای که جز شوربختی و فقر نصیب ملتی نکرده باشد با هزار حیل و بازی لغات و ادله های برگرفته از این و آن بدون ارجاع به متن و بهره گیری نادرست و ناصادقانه از متن اندیشه ها، ره بجایی نمیبرد و میبینیم که نبرده است.
متفکران دینی آنگاه که با هم پیمانان خود در شور و شعف سیاسی کردن و زاییدن ایدئولوژی از آن در سالیان نخست انقلاب، در منابر و معابر سخن می راندند، می بایست به پیامدهای این روند می اندیشیدند. در تاریخ معاصر بنگرید ببینید که باورمندان به دین سیاسی و ایدئولوژیک به ادمخواری!؟ منسوب هستند یا به تعبیر شما کافران!؟ از کسروی تا خیل هزاران اعدام شده بیگناه بنام معاندان با خدا و اسلام، کدامیک تخم نفرت و بغض را کاشتند؟ نرخ خشونت در دنیا را کمی بنگرید! بخش بزرگی از قتل ها و جنگ ها، سلاخی آدمیان و اصلاح نژاد انسان و اندیشه وی بنام دین و توسط دین باوران صورت گرفته است . داعیه کدام اخلاق را در سر می پرورانیم! اخلاقی که کودک را در مساجد و محارم تجاوز می کند! یا اخلاقی که به یک دگرباش جنسی هیچ حقی قائل نیست و زنان را به حکم کنیز به چندزنی محکوم می کند؟
دنیای روشنفکری و روشنگری، نیازمند انصاف و شکیبایی است. خشم نا منصفانه همان ببار میآورد که دهه هاست بنام دین و اخلاق در ایران و سده ها در تاریخ ادیان نزد ملل و نحل دیگر خون ببار آورده است خواه در دل مردمان و خواه در جانشان! برتری جویی و برتری انگاری ناشی از اندیشه دینی، تبختر فلسفی ملهم از آن، دیگران خوار شماری و مابرتر انگاری، خودی و غیر خودی کردن و درمیان انبوه واژگان و مفاهیم پنهان شدن و سنگ و تیر زدن بر کسانی که به روشنایی باور دارند و در آن راهند، راه به جایی نمیبرد و خشم، خشم میآفریند و خشونت خشونت! از فلاسفه انتظار فسخ و مسخ دلیل و واژه میرود اما توقع فسخ اخلاق انسانی و مسخ انسان نه!
۱ نظر:
خیلی جالب بود.
ارسال یک نظر