در فرایند بررسی دلایل فرهنگی و دینی نوگرایی، توسعه و تحولات فزاینده کشورهای پیشرفته صنعتی درمقایسه با کشورهای عقب مانده یا توسعه نیافته و حتی به بیان برخی نظریه پردازان، عقب نگهداشته شده!، همواره درکنار مجموعه علل تاریخی، برون مرز و ملی، سیاسی و اقتصادی، این موضوع محوری مطرح است که چرا بخش بزرگی از ملل توسعه یافته در دنیای امروز ملل وابسته به ادیان مسیحی، یهودی، بودا، برهمن و.. ادیانی بجز دین اسلام است. چگونه است که از بین بیش از ۵۴ کشور اسلامی دنیا اکثریت قریب به اتفاق آنها در زمره ملل توسعه نیافته، یا عقب مانده و سنتی جای دارند؟
یکی از مهمترین آثار پژوهشی انجام شده در این زمینه اثر ارزنده ”ماکس وبر“ جامعه شناس آلمانی است که در کتاب خود به بررسی چکونگی ظهور اخلاق و منش پروتستانتیزم و اثر آن در توسعه سرمایه داری می پردازدکه در کنار تحولات شیوه های تولید و پدیداری زمینه های انقلاب صنعتی و ظهور نظام سرمایه داری توانست در تجدید نظر و تغییر جهان بینی انسان غربی و مسیحی تاثیر گذارد. به بیان وبر با ظهور اندیشه ها و آموزه های پروتستانتی در درون مسیحیت کاتولیک، بتدریج خلقیات و برداشت انسان مؤمن مسیحی دگرگون شده و در کنار مجموعه ای از دلایل، قناعت در مصرف و تلاش برای تولید و تولید گری از عوامل مهم رشد سرمایه داری غرب بشمار می رود (۱). به بیان وی در رشد جوامع اروپایی تا مرحله سرمایه داری، روحیه واخلاق پروتستانی، خاصه سخت کوشی نقش مهمی ایفا کرده و قناعت در مصرف و نه تولید منجر به پس انداز و زمینه مساعد انباشت سرمایه و سرمایه گذاری های پی در پی گردید.
بنظر وبر، در نظام های قبل از سرمایه داری نیروی کار بقدری کار می کردکه بتواند نیازهای خودرا تامین کند امادرحاکمیت سرمایه داری، کارگر برای کسب درآمد بیشتر کار می کند و به درآمدی به اندازه نیازمندی هایش قناعت نمی کند. مذهب کاتولیسیزم بر مبنای آموزه های سن توماس آکیوناس، فعالیت دنیوی را فاقد ارزش اخلاقی و تنها برای گذران زندگی مجاز می دانست ولی مذهب کالونیزم بر این باوربود که پارسایی راهبانه و نفی وظایف دنیوی و کناره گیری از تعهدات دنیوی نوعی گناه است. ازاینرو سرمایه داری زمانی توسعه یافت که اخلاق پروتستانی ازنوع فرقه کالونی، بخش بزرگی از مردم را برای کاردر دنیای سکولار دعوت کرد (همان منبع ۱). به باور وبر، پیورتنیزم( purtanism ) یا پاکدینی در انگلستان با شورش علیه پاپ و کلیسا، آموزه های نوینی را مطرح ساخت که برخی از آنها عبارتنداز: اتلاف وقت مهلکترین گناه است و برای رستگاری عمر انسان کوتاه و گرانبهاست، خواب بیش از حد محکوم است، کسانی که درکارخودکوشا نباشند تقرب الهی نخواهند یافت، فقرجویی و آرزوی مستمند شدن مانند آرزوی مریض شدن است، فقیربودن یعنی در برابر عظمت خداحقیر بودن، و ثروت جویی زمانی گناه است که برای لذت جویی گناه آمیز باشد.
با این مقدمه کوتاه این پرسش که در فرهنگ اسلامی و بویژه از نوع ایرانی آن، قناعت دارای چه خصایصی است که وجه ممیزه آن با همین آموزه در فرهنگ مسیحی است. پیش فرض مقاله حاضر این است که در فرهنگ دینی و ملی ایرانی، قناعت به اندک درمقابل فزون خواهی (نه به معنای اسراف و ریخت و پاش کردن) بعنوان یکی از عوامل مهم فرهنگی، موجب ایجادگرایش و منش فقرگرایی، سکون و ایستایی انگیزه های تولید و توقف رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعی شده است. مفهوم قناعت دراینجا عبارت است از قناعت توام با فقر که به هیچ وجه نقطه مقابل اسراف و تبذیر نبوده و ازنوعی گرایش و نگرش های دینی و گاه صوفی منشانه ریشه می گیرد. ” قناعت کردن به اندک و زهد ورزیدن در معیشت و تلخ کام بودن از زیستن در دنیا و شاکر و آرام بودن بر رزق مقوم و عبث پنداشتن تلاش برای افزایش رزق و روزی، و منفعل شدن که همگی از تعلیمات شایع صوفی منشی هستند، مطلقا با توسعه امروزین هماهنگی ندارد که آدمی را ناارام و فزون طلب و بلندپرواز، آینده نگر، برنامه ریز، دنیا خواه، خردورز، محاسبه گر، فعال و زندگی ساز می خواهد. بطور کلی فهمی از دین که زیستن در دنیا را جدی نگیرد و آبادی معیشت این جهانی فی نفسه برای آن محترم و مغتنم نباشد، به توسعه به معنای امروزین آن رو نخواهد کرد“(۲). این آموزه در لابلای متون دینی و توصیه های اخلاقی نیز نمایان است بطوریکه در برخی احادیث و روایت مرتبط می توان شاهد ترویج این شیوه زیست و نگاه بود:” دوآزمند سیر نمی شوند:حریص درعلم وحریص در مال….، شکم آدمی را جز خاک پرنمی کند…، برترین توانگری ترک آرزوست…، قناعت سرشارترین گنج است…، خوشا به حال کسی که به اسلام راه یافت و زندگی اش رادرحدکفاف بوده و به آن قانع شد…، اگر کسی درعین قناعت عملی در زندگی قلبش نیز از دنیا رویگردان باشد و به آن وابسته نباشد، زاهد است.زهد حالت درونی است که بصورت قناعت ظاهر می شود. زهد بی رغبتی به دنیاست…، خوشا آنانکه دل از این جهان گسستند وبدان جهان بستندو..“(۳).
علاوه براین ادبیات مکتوب ایرانی و بویژه شیعی مشحون از مضامین مشابه با احادیثی است که گفته شد. بطوریکه حافظ می گوید: گنج زرگر نبود کنج قناعت باقیست/ آنکه آن داد به شاهان به گدا این داد، خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن/ هرکه پیوست بدو عمرخودش کاوین داد؛ یا به زبان سعدی: چشم تنگ دنیا دوست را/ یا قناعت پرکند یا خاک گور. در جای دیگری. در جای دیگر”ابن یمین می نویسد برسرکوی قناعت گوشه ای باید گرفت نیم نانی می رسد تا نیم جانی در تن است و شیبانی نیز آورده است دنیا به یک پشیز نیرزیدی ارنبود این گنج های عزلت وکنج قناعتش“ (۴).
روند بطئی و بی رونق زندگی ایرانیان نیز درپس پرده های فاخرش، این بی انگیزگی و قناعت به اندک را به انحای مختلف درخود نهفته دارد. زمینه اجتماعی و تاریخی پیدایی این خصلت و منش اقتناع به اندک و تامین و رضایت به حداقل ها در زندگی، کار، کوشش و خلاقیت، می تواند برخاسته از عوامل چندی چون ناامنی سیاسی، بی اختیاری افراد در تعیین سرنوشت زندگی خود و نوعی سلطه پذیری، تقدیرگرایی و اعتقاد به متعین بودن ازلی و ابدی روزگار و رزق و معاش، روحیه آماده خوری، منش دلالی و واسطه گری و آنی خواهی و ساده و سهل گزینی روش زندگی باشد. در گذری کوتاه در تاریخ ایران معاصر می توان به شواهد بسیاری دال بر این روحیه و منش دست یافت چنانکه در اندرزنامه ها، سفر نامه های سیاحان خارجی و واقعیت های اقتصادی و اجتماعی دوره های مختلف تاریخ ایران قابل مشاهده است. مثلا اندرزگر بی نام و نشانی در کتاب خود بنام ”حکایات السلاطین“ می نویسد:” خصلت متعالی انسان در قناعت است، کسی که از گلیم خود پای بیرون ننهد و ندار به نداری خودخرسند باشد. هرکسی درمنزلت اجتماعی اش باید ثابت بماند ورنه در احوال جماعت اختلاف پیش می آید. قناعت خود گنجی است بی پایان و حسرت به مال و منصب بزرگان نارواست، خاصه که مال در معرض فناست و کارها به تقلید نشاید. این تصور خطاست که آنانکه خز و سنجاب پوشند، نیکبخت ترند“.(۵)
ژوبر درسفرنامه خود به سال ۱۸۰۶م. می نویسد:”درنظر ایرانیان، سعادت یعنی تن آسایی و لذت یعنی درد نداشتن. آنان بی قید و ولخرج هستند. کشاورز به اندازه ای بذر افشانی می کند که کفاف نیاز سالانه اش را بدهد. شهری، جز ساختمانی موقتی برای خود نمی سازد. آنها از دارایی تنها شادمانی می خواهند. پس هرکس هرکار انجام می دهدتنها آن نوع سود شخصی را درنظر دارد که نزدیک و بی واسطه باشد. هیچکس به خود زحمت بدست اوردن اطلاعات کاملا سوداگرانه که متضمن آینده نگری مطابق با نقشه وبرنامه است نمی دهد“(۶). بدین سان ، منش قناعت نه تنها در فرهنگ تولید بلکه در حوزه های دیگری چون علم و دانش و اکتفا کردن به اطلاعات حداقل و عدم تلاش برای کند و کاو و غور و تفحص بیشتر در آنها و در نتیجه رشد و ارتقای انبان علمی و پیشرفت فنی و افزایش نرخ بهره وری و تولید و… نمایان می شود. در زبان تصوف این منش به معنای ” افکندن بدن است درعبودیت و تعلق قلب است به ربوبیت و اطمینان است به رسیدن مقدار کافی رزق یا قناعت به اندک، پس اگر او را دادند شکر کند و اگر ندادند صبر کند درنهایت رضا و موافقت با تقدیر الهی“(۷). دراین ارتباط برنارد باربر بر این باور است که ارزش فراوانی که دنیای جدید به عقلانیت در مقابل سنت گرایی، کوشش و تلاش فعالانه در برابر سازگاری منفعلانه با جهان می دهد، باعث حمایت تمام این ارزشها از پیشرفت جامعه و توسعه علم می گردد(۸).
در این میان برخی چه بسا بدرستی در تاریخ ایران به شواهدی دال بر نوجویی و اندیشه ورزی و تکاپوی ایرانیان در دوران پیش از اسلام استناد می کنند که ایرانیان با ورود دین اسلام به ایران، این خصایص را بتدریج از دست داده و به دنیا گریزی و قناعت پیشگی روی آوردند. بطوریکه براون درباره رشد علوم در امپراتوری اسلامی می نویسد:” اگر از آنچه که علم عربی نامیده می شود کارهایی را که ایرانیان کرده اند برداریم بهترین قسمت آن از بین می رود“(۹). ابن خلدون نیز در همین معنا می نویسد: ” بجز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد.. و اما علوم عقلی نیز در اسلام پدید نیامد مگر پس از عصری که دانشمندان و مؤلفان آنان بازشناخته شدند و کلیه این دانشها به منزله صناعتی مستقر گردید و درنتیجه به ایرانیان اختصاص یافت و تازیان آن را فرو گذاشتند“(۱۰).
اما ایران امروز خواه دراثر هجوم فرهنگ عرب وسیطره فرهنگ و جهان بینی اسلامی یا ناشی از شداید و ناآرامی های ناشی از تهاجمات سه جانبه از سوی استعمار برون مرز در سده های اخیر، استبداد یار و یاور استعمار در ساختار حکومتی، و از طریق هجوم ایلات وعشایر و به تعبیر ابن خلدون بدویان علیه حضریان و شهر نشینان، دارای خصیصه تن آسایی و تقدیرگرایی و قناعت ورزی است. سلطه فرهنگ باز مانده ازاین ناامنی هامنجر به تولید انسانی می شود که به تبع” طرز تلقی اش از جهان قادر به اصلاح نهادهای اجتماعی خود نیست. نهاد هارا اصلاح ناپذیر می پندارد و خودرا قادربه تغییرات در درون نظام های اجتماعی نمی بیند. نظام های اجتماعی ازقبل تعیین شده اند و بشر موظف است که درآن زندگی را به اجبار بسر برد. حاکمیت اصلی در این جامعه بدست نیروهای مرموز و نامرئی و افسانه ای است“(۱۱).
با این اوصاف بنظر می رسد فرهنگ قناعت و طبع مناعت ناشی از آن در ایران امروز یکی از مهمترین گلوگاه هایی است که می بایست در فرایند روشنگری، و حتی نواندیشی دینی و اصلاح بسیاری ازمضامین دینی دراسلام ایرانی یعنی شیعه، دردستور کار باشد. جامعه ایران، با وجودیکه از نظر عینی و مادی دارای نمادها و نهادهای متعدد نوینی است که در اثر نوگرایی برونزا و ناقص الخلقه در سده اخیر کم و بیش وارد شده اند، ولی از نظر ذهنی دارای نوعی ناهمزمانی و ناموزونی معارض با آن فرآورده ها است. بطوریکه هنوز انسان مسلمان بویژه نوع ایرانی آن، انسان جدید و مطابق با فرهنگ علمی و صنعتی نبوده و به نوعی انسان قدیم، سنتی و پارادوکسیکال بشمار می رود. بی سبب نیست که هنوز در جامعه ایران شیوه تولید مبتنی بر نظام سرمایه داری مدرن و ملی دارای خاستگاه قدرتمند و پایداری نیست. به تعبیر طباطبایی:” هگل در جایی این بحث را مطرح می کند که فرق انسان قدیم با جدید دراین است که انسان جدید به محض اینکه مثلا آب را می بیند به فکر تغییر مسیر آن و بردن بطرف توربین و گرفتن انرژی از آن به ذهنش می رسد، حال آنکه انسان قدیم چنین نگرشی نداشته است. انسان قدیم که ما هستیم از آب این درک را داریم که بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین!“(۱۲).
منابع:
۱. اخلاق پروتستان وروحیه سرمایه داری، وبر، م.، ترجمه انصاری،ع.،۱۳۷۴ برای مطالعه منبع اصلی به آدرس زیرمراجعه نمایید:
http://www.ne.jp/asahi/moriyuki/abukuwa/world/ethnic/pro_eth_frame.html
2. سروش،ع. ، دین وتوسعه، فرهنگ توسعه، ش.۲۵،۱۳۷۵، ص۲۶
۳.احادیث نبوی وامامان شیعه، بنگرید به آدرس زیر:
http://www.imamjawad.net/htm/far/library/akhlagh/ensan%20bamohet/ghlo.html
4. آزادگی وآزادی در شعر شیعی، بابا صفری،ع.، مندرج در خبرگزاری فارس:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8502050023
5. آدمیت، ف. وناطق،ه.،افکار سیاسی واجتماعی عصر قاجار، آگاه، ۱۳۵۶، ص ۱۶
۶. انصافپور،غ.، ایران وایرانی، زوار،۱۳۶۳، ص ۱۶۶
۷. الفاخوری،ح.، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه آیتی،زمان،۱۳۵۸، ص ۲۶۶
۸. طایفی،ع.، موانع فرهنگی توسعه تحقیق در ایران،آزاداندیشان،۱۳۸۰، ص۵۱
۹. آربری،ا.، میراث ایرانی،۱۳۴۶، ص ۴۴۸
۱۰. فشاهی،م.، سیرفلسفه در قرون وسطی، گوتنبرگ،۱۳۵۸، ص ۲۵۱
۱۱.رضاقلی،ع.، جامعه شناسی خودکامگی، نی،۱۳۷۰، ص۲۷
۱۲. طباطبایی،ج.، توسعه فرایند تجدد، فرهنگ توسعه،۱۳۷۱، ص۳۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر