۱۳۹۲/۲/۲

بحران جامعه شناسي در ايران:


                                       از ماركسيزم تا جامعه شناسي اسلامي

  مقدمه

  دانش جامعه شناسي بعنوان يكي از رشته هاي علمي برخاسته از متن رنسانس در قرون هفده و هجده و رشد يافته در قرن نوزده و بيست، داراي تاريخ بلند و پرفراز و نشيبي است. با وجود قدمت بيش از دوقرن شكوفايي رسمي دانش اجتماعي و قريب بيش از يك قرن و نيم علم جامعه شناسي در غرب بويژه اروپا و سپس امريكاي شمالي، سابقه طرح و توسعه اين رشته علمي در ايران برون زا و بگونه ديگري است. بطوريكه همانند بسياري از علوم مبتني بر روشهاي كسب، كشف واقعيت و تحليل و سنجش تحولات وتغييرات آن، رشته جامعه شناسي از نوپديد ترين دانش و رشته علمي دانشگاهي و آموزش رسمي در ايران است. امروزه پس از گذشت بيش از 80 سال از طرح جامعه شناسي در ايران، هنوز داراي مشكلات و نارسايي هايي بسياري است كه مهمترين آنها عبارتند از:                                          
  1) توليد نظري بسيار نازل بوده و به بيان ديگر كمتر نظريه اي براي تبيين مسايل متعدد ايران در حوزه هاي مختلف جامعه شناختي از درون تحقيقات اجتماعي نظام يافته و مبتني بر سلسله اي از قوانين تجربي يا تحليلي بدست آمده است،     
  2) مدرسان و اساتيد جامعه شناسي در انجام تحقيق يا راهنمايي و مديريت تحقيقات مربوط به تحصيلات تكميلي دانشجويان فوق ليسانس و دكترا در مسايل اجتماع هيچ طرح نظري رادنبال و وارسي نمي نمايند،       
   3) همانند تمامي رشته هاي علمي، پژوهشگر جامعه شناسي مستقلي در ايران وجود ندارد تا بتواند بدون سفارش سازمانها و كارفرمايان دولتي، پيرامون موضوع هاي نظري و تحليلي يا مسائل تجربي به تحقيق بپردازد كه بر پايه پيشفرضهاي او مي تواند به يك توليد نظري منجر شود،  
   4)از سوي ديگر ميان تحقيقات اجتماعي و علمي در حوزه هاي مختلف جامعه شناسي با سازمان هاي سياست گذار، برنامه ريز و اجرايي در امور اجتماعي و فرهنگي كشور ارتباط ارگانيك، اندامواره و پويايي وجود ندارد،  
   5) كمتر يافته پژوهشي توانسته است به وارسي و آزمون طرح نظري كلان و فرانظريه اي درارتباط با مسائل متعدد و متنوع جامعه در ايران بپردازد، 
   6) انجمن علمي و تحقيقاتي مستقلي براي رشته جامعه شناسي وجود ندارد. تنها انجمن موجود نيز با دهها مشكل ساختاري، بودجه اي و برنامه اي، داراي راهبردهاي روشن و خود بنيادي براي تحقيق و توسعه اين رشته علمي نمي باشد و از نظر مالي و عملي به كارفرماي بزرگي بنام دولت وابسته است،
  7) علاوه براين رشته جامعه شناسي به دليل حساسيت موضوعات مورد بررسي همواره داراي چالش هاي جدي با نهاد قدرت بوده و خواهد بود و از همين رو نيازمند يك انجمن صنفي است كه در صورت هرگونه مخاطرات شغلي، بيكاري يا اخراج مدرسان و دانشجويان بتواند از حقوق آنان دفاع نمايد. اين خلا نيز از ديگر كاستي هاي اين رشته محسوب مي شود,    
  8) تربيت و عرضه دانش آموختگان رشته جامعه شناسي در حوزه هاي مختلف، مبتني بر نيازهاي بازاركار، ضرورتهاي پژوهشي و توليد علمي درايران نيست، به گونه اي كه از يكسو دانشگاههاي ما از فقر وجود داتش آموختگان اين رشته در سطوح دكترا و بالاتر رنج مي برد و از سوي ديگر چه بسيار دانش آموحتگان اين رشته كه در مشاغل غير مرتبط با آموخته هايشان مشغولند،
  9) زبان انگليسي نه تنها در ساختار آموزش عمومي تا قبل از ديپلم، بلكه در سطح دانشگاهي نيز چنان وضعيت نابساماني دارد كه صرفنظر از دانشجويان و دانش آموختگان، بخش مهمي از مدرسان دانشگاهي رشته جامعه شناسي نيز از خواندن يك متن ساده تخصصي به زبان ديگر عاجزند. از اينرو كمتر نظريه اي توسط كارشناسان و پژوهشگران اين رشته، از روي متون اصلي صاحبنظران آن مطالعه و درك شده است و
  10) درنهايت اين دانش نتوانسته است در زمينه طرح نظريه ها و روش هاي تحقيق پيرامون مسائل جامعه ايران در حوزه هاي مختلف اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي، آموزشي، علمي، حقوقي، شهري ، روستايي و ... در فضاهاي دانشگاهي و بويژه غير دانشگاهي به موفقيت لازم براي شناسايي و فهرست بندي اولويت هاي تحقيقاتي در حوزه هاي مختلف جامعه شناسي و هدايت و حمايت از پژوهش ها و يافته هاي آن براي چاره جويي مسائل جامعه ايران برسد.                                                                                               
  عمده هدف اين نوشتار پرداختن به تاريخچه، نقش وجايگاه جامعه شناسي در ايران، دريافت فراز و فرودها و توفيق و توقيف هاي اين رشته و صاحبنظران و علاقمندان آن در ايران معاصر براي پرداختن به دلايل ساختاري و تاريخي عمده مسائلي است كه در بالا اشاره شد. پرسشهاي اصلي در اين مقاله عبارتند از:                                                                  
 -- دانش جامعه شناسي از نظر محتواي آشنايي بدان در جامعه ايران از چه سال و دوره اي وارد ايران شد،  
 -- چه كساني پيشتازان طرح نگرش ها ومكاتب جامعه شناختي بودند و اين رشته رابه ميان مردم و فرهنگ عامه برده و با عقل سليم يا حكت عاميانه به چالش درانداختند،     
 -- ميزان و كيفيت شناخت، تحليل و نقد مسائل اجتماعي و فرهنگي در بين صاحبنظران اين رشته در دوره طرح و رشد اين علم در ايران چگونه بوده است،         
 -- آيا علاوه بر رشته جامعه شناسي رسمي در دانشگاههاي ايران كه از دوران پهلوي تا امروز كلاف و قلاف اصلي اين دانش در انحصار آموزش رسمي و دولت مدار بوده است، جريان ديگري بنام جامعه شناسي غير رسمي نيز وجود دارد؟ مختصات، نحله ها و انديشمندان اصلي اين دو جريان كدامند و 
  -- ميزان عمومي سازي  و نه عامي سازي اين رشته توسط كدامين جريان راهبري شده است و چگونه؟ 
  براي ترسيم نسبي تحولات اين رشته علمي و پاسخ گويي به سؤالات پيش گفته، دراين نوشتار ناگزيراز دوره بندي و تقسيم بندي دوگانه اي هستيم كه بتواند اين فراند و نقش هاي مهم رشد جامعه شناسي در ايران را بر نمايد. از اينرو با تقسيم بندي دو بخش رسمي و غير رسمي در اين رشته،  دو دوره را نيز بايد ازهم باز شناخت:  دوره نخست از ابتداي قرن حاضر-خورشيدي- تا انقلاب 57 و دوره دوم از سال  وقوع انقلاب تا كنون.                                  
                                                                                        
  دوره پيش از انقلاب: جامعه شناسي ماركسيزم در برابر جامعه شناسي رسمي  
                             
    مروري بر تاريخ طرح انديشه ها ونگرش هاي جامعه شناختي در ايران نشانگر اين است كه در تاريخ معاصر ايران دو جريان اصلي در رشته جامعه شناسي پديد آمده است. به بيان حسين اديبيدر اثر ماندگار او بنام ” نظريه هاي جامعه شناسي“(1)، جامعه شناسي ايران در دو قالب رسمي و غير رسمي فعاليت علمي و اجتماعي خود را آغاز كرد. همانند ورود بسياري از نمودها، نمادها و نهادهاي نوين به ايران كه از صدر مشروطيت پايه هاي نخستين آن طرح ريزي و سپس در دوره نوگرايي دولتي درعصررضا پهلوي پيگيري شد، دانش جامعه شناسي در ايران نيزدر دو فرايند، روند و تاريخ متفاوت وارد ايران شد.  مي توان به جرات بيان كرد كه سالها پيش از ورود جامعه شناسي رسمي در دانشگاههاي ايران و تدريس و تربيت دانش آموختگان اين رشته،  اين دانش توسط بخشي از منتقدان و دانش آموختگان بيرون از نظام سياسي و آموزش رسمي وارد كشور شد.                                                        
    مهمترين نقش ورود و طرح و توسعه اين دانش در ايران را مي توان بنام جنبش چپ در ايران زد.بطوريكه جريان موسوم به حزب كمونيست ايران و سپس گروه 53 نفر بويژه شخصيت هايي مانند تقي اراني، اسكندري و.. از زمره افرادي بودند كه آموزه ها، مفاهيم و نظريه هاي جامعه شناسي وقت اروپا را براي نقد و تحليل مسايل اجتماعي، سياسي و فرهنگي ايران با زبان ساده و مشخص در تبيين مسائل و تحويل به مخاطبان خود مطرح ساختند هرچند كه خود دانش آموخته اين رشته نيز نبودند.                                                                          
    بي هيچ ارزشگذاري بر اين فرايند كه اصولا وابستگي اين دانش دراين مقطع به جنبش چپ در ايران چگونه باعث اعوجاج و گاه كج فهمي هاي اجتناب ناپذير از اين رشته گرديد، هم زبان با حسين اديبي بايد بيان كرد كه جامعه شناسي پيش از غلامحسين صديقي درايران طرح  و درگير مسايل ايران شد. آثار منتشر شده در دهه بيست، دهه سي، چهل و اواخر پنجاه با همه فراز و فرودهاي ناشي از فشار استبداد دولتي در ايران و فوران انتشارات جامعه شناختي در سالهاي نخست انقلاب در ايران چنان است كه درصورت كتابشناسي دقيق در شناسايي كمي و كيفي آنهامي توان به جرات اذعان داشت كه جامعه شناسي ايران در بخش غيررسمي نسبت به بخش رسمي و دانشگاهي داراي توليدات بيشتر، دسترسي بيشترمخاطبان آن و آشنايان بيشتري با نظريه ها و نگرشهاي جامعه شناختي بوده است(2). اين رشته با وجود داشتن دو بدنه مستقل براي رشد و عرض اندام در ايران، داراي يك خصيصه تكميلي نيز بود .                                     
   چنانكه شواهد حاكي است فرايند طرح و رشد جامعه شناسي رسمي در بخش دانشگاهي و پژوهشي وابسته به آموزش عالي و مؤسسات پژوهشي وابسته به سازمانهاي دولتي در سالهاي پيش و پس از انقلاب، ماهيت دستوري و دولتي داشته و از حدود تعيين شده اي براي طرح نظريه ها و روشهاي تحقيق و تحليل مسايل اجتماعي تبعيت مي كرد. بطوريكه اين رشته در بخش رسمي براي طرح نظريه هاي جامعه شناختي نقد گرايانه و بخصوص مكتب جامعه شناختي ”تضاد نگر“ يا بطور مشخص درراس آن نظريه هاي ماركسيستي و نحله هاي متاثرازآن، داراي محدوديت هاي جدي بود. از سوي ديگر در بخش غير رسمي جامعه شناسي، مهمترين نظريه هاي طرح و ترويج شده متاثراز نظريه هاي پيش گفته بود و بر خلاف بخش رسمي كمتر از نظريه هاي موسوم به وفاق در جامعه ياد مي شد. لذا با وجود اين نقايص در هر دو بخش، در سيماي كلي اين دو بخش داراي نقش و كاركرد جبراني به هم نيز بوده اند.          
  بخش غيررسمي جامعه شناسي در ايران از سالهاي دهه بيست بويژه با انتشار جزوات و كتب ترجمه شده از متفكران انديشه اجتماعي، درصدد انطباق نظريه ها و فرضيه هاي آنان در جامعه و تاريخ ايران بودند. به درست يا غلط، علمي يا غيرعلمي اين فرايند با رهبري متفكران انديشه چپ در يران بويژه وابستگان حزب كمونيست ايران، گروه 53 نفر و حزب توده در ايران پيش برده شد. واز همين روست كه در اين بخش از جامعه شناسي ميتوان آثار بسياري را سراغ گرفت كه بجاي آزمون و انطباق نظريه ها با واقعيت، درپي انطباق واقعيت با نظريه ها بودند! البته بايد اين را نيز توجه كرد كه وابستگي اين رشته در بخش غير رسمي به چريان چپ منحصر به آن نيست. بلكه بسياري از توليدات انديشه اي ايران معاصر خواه نا خواه از تونلي مي گذرد كه انديشه چپ درايران نقب زده بود تا ساختار دولت و قدرت را به چالش انداخته و به زعم خود نوگرايي سوسياليستي را بر سيماي ايران نقش ونقاشي نمايد. توليدات ادبي، شعر، رمان، تاريخ، رياضيات، روانشناسي، سياست و دانش سياسي،  هنر، موسيقي، فيلم، تئاتر، زيست شناسي، فلسفه، منطق و ازجمله جامعه شناسي بشدت متاثر از اين انديشه و نحله فكري مبتني بر ماركسيزم دراروپا بوده است.                  
سالهاي بيست تا قبل از فروپاشي حكومت پهلوي اول و دستگيري و سركوب گروه 53 نفر در ايران، نخستين سالهاي طرح اوليه نظريه هاي دانشمندان و صاحبنظران جامعه شناسي  و انديشه اجتماعي اروپا در ايران بود. اين فرايند از اواخر دهه دوم تا اوايل دهه سوم يك دوره فترت را طي كرده و با كمترين آثار به ادامه حيات سياسي  و نه اجتماعي خود ادامه داد. هر چند كه بسياري از متفكران حوزه هاي مختلفي كه پيشتر از آنها ياد شد به اشكال مختلف در آثار خود اين انديشه را بنحوي بازتاب مي بخشيدند. دهه سوم  نيز سالهاي فعاليت نسبي اين انديشه در ايران و رشد اين بخش بود. دهه چهارم بويژه پس از كودتاي 28 مرداد و ممنوع شدن  فعاليت احزاب سياسي خاصه چپ در ايران، رشد اين بخش از بدنه جامعه شناسي غيررسمي داراي وقفه هايي شد. ظهورانديشمنداني مانند آريانپور در بخش جامعه شناسي غير رسمي و نيروهاي چپ ايران و بعد هاحضور صاحبنظراني مانند شريعتي در بين مذهبي ها، زمينه طرح هرچند توام با ستيز انديشه هاي اجتماعي وابسته به مكتب تضاد را در ايران فراهم ساخت. در اين ميان مي توان به جرات بيان كرد بويژه در سالهاي دهه چهل و پنجاه،  انديشه جامعه شناختي مبتني بر تضاد بعنوان خصيصه اصلي جامعه شناسي غير رسمي در ايران متاثر ازآثار اين بخش از متفكران ايراني بوده و حتي در فضاهاي رسمي دانشگاهي و پژوهشي دولتي نيز مي توان بارقه هايي از آن را ديد.      
   برخلاف اين بخش، بدنه رسمي جامعه شناسي كه با حداقل دو دهه تاخيردرمحيط هاي دانشگاهي جاي باز كرده و دانشجوياني را تربيت و وارد جامعه كرد،  باهمه امكانات دولتي و بودجه و فضاي نسبتا آزاد براي طرح آن بخش از نظريه هاي بي گزند و مصون از هرگونه نقد و چالشگري ساختار قدرت، داراي رشد لازم نبود. اولين طرح درس جامعه شناسي را مي توان از آثار دكتر يحيي مهدوي در دانشگاه دانست كه بنام علم عمران تدريس شد. چند سال يعد دكتر غلامحسين صديقي با ساخت واژه معادل اين رشته در غرب، ”جامعه شناسي“ را وارد ادبيات علمي و اجتماعي ايران كرد. بسياري از كتب ترجمه شده  و يا نگاشته شده در جامعه شناسي رسمي، متاثر از انديشمندان و نظريه هاي اهل وفاق يا محافظه كارانه درجامعه نظير گاركرد گرايي و ساختار گرايي بودند(3).     
  نامه علوم اجتماعي نيز با وجود برخي چهره هاي نامدار فعال در آن و مؤسسه تحقيقات اجتماعي دانشگاه تهران بعنوان اولين سازمان پژوهشي جامعه شناختي در ايران، داراي آثار تحقيقي ارزشمند ولي عمدتا سفارشي، خنثي و حافظ وضع موجودي بود كه بيش ازاين نيز ازفضاي اختناق انتظار نمي رفت. ترجمه هاي گورويچ توسط حسن حبيبي،  آثار كاظم وديعي، احسان نراقي،  راسخ،  فرهت قائم مقامي و بسياري ديگر و پژوهشهاي اين گروه ازفعالان بخش رسمي جامعه شناسي فقط توانستند روح سرگردان جامعه شناسي را دركلاس هاي درس و بحث هاي علمي تعريف شده،  زنده نگهدارند.        
   ميزان توليدات علمي، اعم از كتب، مقالات وگزارشهاي پژوهشي جامعه شناختي دراين دوبخش در طول دوره حيات شان در پيش از انقلاب، گوياي عقب ماندگي بخش غير رسمي از نظر كمي و يكسويه بودن رشد هر دوبخش از نظر كيفيت و تنوع آرا و انديشه هاي جامعه شناختي طرح شده درهر دو حوزه بوده است. ازسوي ديگر وجه مميزه اين دوبخش نسبت به يكديگر اين است كه جامعه شناسي غير رسمي بيش از جامعه شناسي رسمي توانست با همه يكسويه نگري، طرح ناقص نظريه ها، انطباق بي انديشه نظريه ها باوقايع و تاريخ تحولات ايران و طرح و نقد غيرعلمي برخي نظريه ها خواه از سوي متقكران چپ و خواه متفكران مذهبي مانند شريعتي، در توده اي ساختن يا به تعبير دقيق تر تكثير آرا و نظريه هاي جامعه شناسي در بين لايه هايي از مردم و حتي دانشجويان بخش رسمي جامعه شناسي موفقيت بدست آورد.      

دوره پس از انقلاب: جامعه شناسي علمي در برابر جامعه شناسي اسلامي
   از چندسال پيش از وقوع انقلاب بويژه  از سال 57 تا 60، مهمترين فراز گشايش هاي سياسي براي طرح آزاد انديشه ها و آراي متفكران، فعالان و نويسندگان دانش اجتماعي و سياسي بويژه جامعه شناسي بود. بيشترين آثار جامعه شناسي غيررسمي درطول اين سالها منتشر و دراختيارمردم قرارگرفت. آثارجامعه شناختي افرادي مانند طبري، پرهام، حميدي، راوندي، فشاهي، شهرياري، اشرف، ترابي، آريانپور، كامراني،  فضايي، ميرفطروس، اديبي و.. دربين صاحبنظران انديشه چپ با معرفي و طرح و توسعه انديشه هاي مكتب تضاد از زمره مهمترين آثارمنتشر شده بود (4). همچنين دربين صاحبنظران انديشه هاي اجتماعي مذهبي، آثار افرادي چون شريعتي، توسلي، حاج سيد جوادي، حسن حبيبي و.. از زمره آثار ممتاز و اجتماعي بود كه منتشرشد (5).

با وقوع انقلاب بسياري از جامعه شناسان وابسته به نظام پهلوي از فضاهاي دانشگاهي بيرون رانده شدند و لذا عرصه براي جامعه شناسان غير رسمي و همچنين جامعه شناسان رسمي كه فرصت طرح آراي خودرا نمي يافتند فراهم شد.  شدت يابي نزاع هاي سياسي در ايران و قلع و قمع بسياري از انديشه هاي منتقد و مخالف بارژيم مذهبي جمهوري اسلامي،  بتدريج فضاي سياسي را مجددا متصلب و منقبض ساخت.  تكرار مدار بسته استبداد- آزادي- استبداد  يا سكوت- فرياد- سكوت و اختناق،  بعنوان گره گاه تاريخي توسعه نيافتگي ايران، دوباره باز آفريني شد. تصفيه دانشگاهها با انقلاب فرهنگي زمينه خفقان دوباره و محاق جامعه شناسي را فراهم ساخت. دهه شصت در آتش كينه هاي انقلابيون وجنگ طلبان گذشت و در اين سالها بسياري از جامعه شناسان غير رسمي از جمله صاحبنظران انديشه و مكتب تضاد و ماركسيزم يا جان باخته و يا جلاي وطن كردند. فروپاشي شوروي و الگوي نوگرايي سوسياليستي در بلوك شرق نيز زمينه مضاعفي براي فروكش كردن انديشه هاي اين بخش ازجامعه شناسي شد. ازاينرو از نيمه دوم دهه شصت تاكنون ديگر بخش غيررسمي جامعه شناسي رو به افول گذارده و عمده توان اين رشته در بخش رسمي به حيات خود ادامه داد.                                                                                              

   درطول سالهاي پس ازانقلاب و تعطيلي دانشگاهها تحت عنوان انقلاب فرهنگي، طراحان آن براي بازسازي ضايعه تخليه دانشگاهها از دگرانديشان، طرح هاي اعزام دانشجويان به خارج ازكشور و سهميه ادامه تحصيل ويژه هواداران ايدئولوژيك انقلاب و ولايت فقيه را تحت عنوان سهميه هاي مختلف ازجمله براي مديران دولتي و لايه هايي از نيروهاي نظامي و شبه نظامي بسيج را به اجرا گذاردند. ازهمين رو بود كه بتدريج با اتمام دوره تحصيل اين گروهها بر پايه رانت هاي تحصيلي در كشور براي منسوبين منصوبان قدرت، آقازاده ها و فرصت طلبان،  پديده شبه نخبگان شگل گرفت(6). ازاوايل دهه هفتاد تاكنون، روندهاي رشد جامعه شناسي در ايران دستخوش تحول جدي شده است. امروزه بخش رسمي جامعه شناسي همانند دوران استبداد شاهان پهلوي بيشترين امكانات و كمترين نوآوري را در اختيار دارد.    
 چالش اصلي جامعه شناسي هر چند بصورت كاذب و كم مايه ميان دوطيف اصلي است كه محصول سالهاي برخورد آرا در ايران نيز مي باشد. جنانكه در تقسيم بندي جامعه شناسي رسمي از غيررسمي در پيش از انقلاب مطرح شد، با توجه به معيار طرح و توسعه نظريه ها و روشهاي تحقيق در مسائل مبتلا به عرصه عمومي جامعه ايران مي توان به چند گروه بارز در اين دوره دست يافت:        
  گروه نخست بازماندگان و پيروان انديشه هاي نقد گرايي،  تضاد و چپ نو هستند كه هراز گاهي در محيط دانشگاهي با همه درايت ها و تدابيرآگاهانه به فعاليت مي پردازند. دراين ميان انديشمنداني نيز وجود دارند كه با به ميان آوردن آرا و انديشه هاي علمي جامعه شناسي در پي طرح و نقد مسايل اجتماعي و فرهنگي بوده و با تلاش علمي خود درصدد طرح نظريه هاي آزمون شده در جامعه ايران هستند. اعضاي اين گروه با بينش جامعه شناختي ميلزي، به رسالت خود در جامه خواه از نظر علمي و خواه در بعد اجتماعي مي پردازند.                       

  گروه دوم جامعه شناسان پس از انقلاب يا متاثر از فضاي ايدئولوژيك آن بوده و بخش مهمي ازآنان شامل دانش آموختگان مبتني بر رانت هاي تحصيلي هستند. اين گروه داراي طيفي با دو قطب تندرو و ميانه رو است. در يك سرطيف اسلامگرايان افراطي و كج فهمي قرار دارند كه هنوز در سوداي شور سالهاي نخست انقلاب و نظريه پردازان انقلاب فرهنگي هستندكه درصدد اسلامي كردن دانشگاهها و رشته هاي علمي از جمله جامعه شناسي اسلامي  بودند. با وجود اينكه نسل نخست اين انقلابيون، به رد آراي خود در آن سالها پرداخته اند، اما عده اي با طرح جامعه شناسي اسلامي در پي سرابي ديگرند. اين گروه اززمره توجيه كنندگان نظام سياسي اند كه مناصب قدرت و مديريت در بخش هاي دانشگاهي و پژوهشي را در اختيار گرفته اند. اين لايه از گروه دوم بي اطلاع از عناصر دانشي، روشي و بينشي تفاوت ميان معارف علمي و ديني، چنان با صلابت از نظر خود دفاع مي كنند كه گويي در عالم جامعه شناسي، نسخه هاي ديگري از جامعه شناسي مسيحي، يهودي، بودايي، و كنفوسيوسي نيز وجود دارد!      
   درطرف ديگر اين طيف، جامعه شناسي قرار دارد كه دانش آموختگان مرتبط يا افرادي با انديشه اجتماعي ديني هستندكه منتقد قدرت بوده و در انديشه طرح بديلي براي حفظ نظام سياسي با قالب هاي ديني و البته شبه دمكراتيك هستند. افراد وابسته به اين طيف قبل ازدغدغه براي حل و فصل مسائل اجتماعي جامعه ايران، نگاهشان ناظر بر قدرت بوده و با تعابير خودساخته اي مانند جامعه شناسي سرگرم كننده (كه ظاهرا خود بدان دچارند)، مدرنيته ايراني، مردم سالاري ديني يا اسلامي، مدافعان همان ديدگاه تندرو درنسخه هاي شبه علمي و نظري و به تعبير خودشان حداقلي هستند. مهمترين خصيصه اين دو طيف موجود در گروه دوم عدم تفاوت گذاري ميان مفاهيم، آموزه ها و روش شناسي يا به تعبير فلاسفه علم، پاراديم هاي ميان دو حوزه معرفتي دين و علم  است(7) كه محصول آن التقاط مفاهيم وحوزه ها و ابداعات خود ساخته اي است كه نه تنها نوآوري و توسعه اي رابدنبال نمي آورد بلكه بخشي از انرژي ساير متفكران و نهادهاي علمي را نيز صرف حذف يا كاهش آثار زيانبار اين بيهوده سرايي ها مي كند. اين گروه برحسب منافع قشري، موقعيت شغلي و اجتماعي و نگرشهاي ديني و سياسي تصور دارند كه راه عيني سازي، آزمون پذيري و پاسخگويي اين رشته علمي و نظريه هاي مرتبط با آن، عبارت از بومي سازي ناشيانه با اتصاف اسلامي- شيعي يا علوي و يا ايراني، شرقي، آسيايي و..، به مفاهيم و آموزه هاي علمي و مدرني است كه در هيج جايي از دنيا نمي توان سراغي از آن يافت!                    

   گروه سوم تحت عنوان جامعه شناسان حرفه اي از زمره افرادي هستند كه بي هيچ جهت گيري خاصي بر پايه آنچه كه ستاد انقلاب فرهنگي تعريف كرده است فقط به تدريس و آموزش مي پردازند و به اين رشته بعنوان صرفا نوعي كسب مي نگرند. اين گروه به آدمك هاي چوبيني تبديل شده اند كه كمتر نوآوري را مي توان از آنها سراغ گرفت. بسياري از دانش آموختگان سالهاي پس از انقلاب كه امروزه كمتر داراي گرايشات ايدئولوژيك بوده و عمدتا خنثي هستند در اين گروه مي گنجند. اين گروه با وجود آشنايي به مقدمات علمي اين رشته، بي هيج روزآمد سازي و مطالعه مؤثري، كمتر به توليد ونوآوري علمي پرداخته و در محافل رسمي ازانتقاد و طرح مسايل اجتماعي احتراز مي كنند و صرفا به فعاليت هاي سفارشي آموزشي و پژوهشي دولتي و ياخصوصي، آزاد و غيرانتفاعي اهتمام دارند.                       

    تصوير مختصر و گذراي ارائه شده در بررسي وضعيت جامعه شناسي در ايران، بركنار از بررسي جامعه شناسان ايراني است كه در خارج از كشور با گرايشهاي سياسي مختلف فعاليتهاي گاه قابل توجهي نيز انجام داده اند. بخش بزرگي از اين جامعه شناسان ايراني بعنوان نسل اول ايرانيان مهاجر كه در اثر انقلاب، ناگزير از ترك ايران شدند، يا وابسته به نظام پهلوي بوده و به گونه اي به همين عنوان به اجبار جلاي وطن كردند، يا درتعارض با نظام پهلوي و در صف انقلابيون بوده و سپس در ستيز با اسلاميون انقلابي به تبعيد ناخواسته تن دادند. در اين ميان جامعه شناسان ايراني ديگري نيز وجود دارند كه يا از نسل دوم مهاجران بوده و هنوز به مسائل ايران علاقمند بوده و بدان مي پردازند، يا گروهي هستند كه در طول سالهاي پس از انقلاب به تحصيل پرداخته و اقامت كشورهاي اروپايي يا امريكاي شمالي را پذيرفته اند. يكي از مهمترين محدوديتهايي كه اين طيف از جامعه شناسان ايراني مقيم خارج از كشور را احاطه كرده است، دوري آنان از واقعيت هاي اجتماعي و عدم دسترسي به ميدان تجربي وسيعي است كه مي تواند با تسلط بر نظريه هاي مرتبط ، به توليد نظري ويژه ايران بپردازد. بررسي سيماي عملكرد اين بخش از جامعه شناسان نيازمند شناخت از نزديك و مطالعه آثار آنان در خارج از كشور است(8) كه در حيطه بررسي مقاله حاضر نمي گنجد.
جمع بندي
در پايان مي توان چنين نتيجه گرفت كه عليرغم قدمت نسبتا طولاني دانش، روش و بينش جامعه شناسي در ايران خواه رسمي يا غير رسمي،  به دليل برخورد سياسي خواه از سوي ارباب قدرت و خواه از سوي منتقدان قدرت در سير تحولات اين رشته علمي در ايران، اين رشته هنوز نتوانسته است در فضايي آزاد به سه ايستگاه اصلي  فرايند تحقيق در مسائل اجتماعي و فرهنگي ايران، يعني مسئله يابي، مسئله شناسي و مسئله زدايي بپردازد. از اينرو در بين انباشت وسيع نظريه ها، ديدمانها يا پارادايم هاي مطرح در حوزه هاي مختلف اين علم از حوزه اقتصاد تا سياست و فرهنگ و نهاد هاي متعدد اجتماعي از دولت تا خانواده، هنوز نتوانسته است به شناخت دقيق پديده ها و تحليل و ارايه راههاي تخفيف اين مسائل اهتمام ورزد. اين خصيصه بويژه از آنرو بعنوان يك بحران در جامعه شناسي ايران مطرح مي شود كه مراكز اسناد وكتابخانه هاي مؤسسات آموزش عالي و پژوهشي اجتماعي و فرهنگي در ايران به زندان گزارش هاي پژوهشي مبدل شده است كه به دليل تجربه گرايي محض در جامعه شناسي ايران امروز، فقط تلنباري از آمار، پرسشنامه ها و تحقيقات خرد دامنه وجود دارند كه هيچ تحليل نظري يا ثانويه اي از آنها بيرون نمي آيد.
     از سوي ديگر پديده شبه نخبگان دراين رشته نيز اصحاب قدرت را به نظرات و رهنمودهاي هم انديشاني سوق مي دهد كه از بين آن نظرات راهكار عيني براي راهيابي مسائل متعدد جامعه ايران امروز بدست نيامده و نخواهد آمد زيرا كه بخش بزرگي از اين مسائل در ساختار و عملكرد قدرت و دولت و حكومت در ايران نهفته است. از اينرو بنظرمي رسد با توجه به اهم چالش هاي پيش گفته در مقدمه اين نوشتار، جامعه شناسي در ايران فاقد نقش و جايگاه علمي و اجتماعي لازم براي شناسايي و راهيابي مسائل جامعه از يكسو، و طرح وتوسعه يافته هاي پژوهشي براي دستيابي به نظريه هاي وثيق وقابل اعتماد و پايايي در حوزه هاي مختلف جامعه شناسي از سوي ديگر است. در اينجا به تعبير كواكبي در اثر خود بنام” طبايع الاستيداد“(9) بايد اذعان داشتدر نظام هاي ديكتاتوري، علوم اجتماعي بويژه جامعه شناسي نمي توانند رشد يابند

منابع:
1. نظريه هاي جامعه شناسي، اديبي، حسين و انصاري،ع.، 1357           

2. سير جامعه شناسي در ايران، احمدي، ا.ع.، و طايفي،ع.، گزارش پژوهشي، 1368

3. مكاتب جامعه شناسي در ايران، ترابي،ع.ا.، 1357 و جامعه شناسي در ايران، ترابي،ع.ا.، 1358     
 4. كتابشناسي ماركسيسم و امپرياليسم، بينا، تهران، 1359

5. كتابشناسي جامعه شناسي، اشرف الكتابي، مركز اطلاعات علمي، 1366

6. رانت هاي تحصيلي وپديده شبه نخبگان، 1382                         
7. جامعه شناسي علم، توكل،م.، 1375                                            
8.  سيرجامعه شناسي در ايران، مهدي،ع.ا.، لهسايي نژاد، 1379

9. طبايع الاستبداد، كواكبي،ع.، ترجمه كرماني، بيتا،

هیچ نظری موجود نیست: