۱۳۹۱/۴/۹

زمان!

زمان،
‫کهنه پیری که بر تارک در ایستاده است‬
‫و با چشمان خسته از خیرگی و انتظار‬
‫می نگرد‬
‫می پاید‬
‫تیک و تاکش را به نفرین و فریاد‬
‫برگوشها می راند‬
‫و سخت در کناره ای لمیده و می نگرد‬
‫گویی‬
‫این سالخوره ترین موجود هستی‬
‫چیزی در زبان بکام دارد‬
‫گوش کن!‬
‫پچ پچ ندایش‬
‫زمزمه هایش‬
‫را می شنوم‬

‫نسیم کلامش‬
‫از شبحی دهان گونه برون می زند‬

کلماتی سخت درهم و برهم‬
‫گویی مفهومی می رساند‬
چه می گوید این پیر دیر زندگی؟‬
   ‫نوازش کلامش‬
‫بگوش، موسیقیایی است که‬
‫می شنوم‬
‫با رقص باد و نسیم
که می گوید‬
‫قدر مرا بدانید!‬
‫عشق بورزید‬
‫که کتاب کوچک زندگی و عمر شما‬
‫چیزی جز اوراق عشق ورزیدن نیست‬
   ‫این را گفت 
و در بسته شد!

هیچ نظری موجود نیست: