۱۳۹۰/۷/۸

ايران در كشاكش سنت و نوگرايي: مدلهای واقعا موجود


این مقاله را دو سال پیش نگاشتم ولی بدلیل از دست دادن بلاگ قبلی ام ناگزیر ار انتشار آن در حال حاضر می شوم.
 مقدمه بجای طرح مسئله:
جامعه ايران امروز ميراث خوار سالهاي متمادي كشمكش و ناسازه هاي هاي ميان گذار از يك فرايند تاريخي مهم و گريز ناپذير بسوي نوگرايي است. چه بسا نخستين نسيم اين گرايش بسوي توسعه مبتني بر آموزه ها و نمادها و نهادهاي مدرنيزم را بتوان از سالهاي آغازين جنبش مشروطه خواهي رديابي كرد. اعزام اولين گروه از آقازادگان ايراني در عصر ناصري به اروپا براي تحصيل علم و دانش و فرهنگ و فناوري ملل توسعه يافته و سيراب از استعمار ساير ملل، توانست زمينه هاي نخستين رويارويي دانشي و كارشناسي ايراني و انسان اروپايي را فراهم نمايد. تفاوتهاي سهمگين ميان دو حوزه فرهنگي و تمدني شرق و غرب دركل و ميان انديشه ايستاي ايراني و دانش پوياي اروپايي در دو سوي كاروان معرفتي دنيا، بازگشتگان و سرگشتگان ايراني را چنان مبهوت و متحير ساخت كه راه برون رفت از واپسماندگي ايران را ادامه راه رشدغرب و تمدن مسيحي دانستند. الگوهاي راه رشد جامعه گرايانه در شرق و سوداگرايانه درغرب، چنان بسرعت در ميان انتلكتوئل هاي ايراني جاي باز كرد كه بي هيچ فرصت و مجالي براي بازنگري و تطبيق آن الگوها با مقتضيات و شرايط تاريخي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي و ديني، دربست، بعنوان داربستي براي معماري و نوسازي جامعه ايراني پذيرفته شد.
 از همان ايام تا سال هاي پس از روي كارآمدن ” سردار مدرنيزم “ رضاخان شصت تير و پسر رويا پرداز” تمدن بزرگ “ شاهنشاهي، محمدرضا پهلوي، اين فرايند با همه فراز و فرودها و عقدهاي اخوت جوي و نقدهاي مروت خوي، همچنان در اين راه رشد در كشاكشي تند و تيز راه پيمود و هزينه هاي بسيار نيز بر اندام نونهال جامعه ايران بار نهاد. تسليم پذيري در برابر اين الگوهاي راه رشد دوگانه چنان بود كه گويي صاحبان و داعيه داران اين هر دو سرمشق رهايي و رستگاري ايران و ايراني، خود در پديدآوردن مباني اين دو رهيافت نقش داشته و براي اثبات راي و جاي خويش از ترور جان و شخصيت يكديگر نيز باز نمي ماندند. در اين ميان حتي هواداران الگوهاي مدرنيزم از نوع جامعه گرايانه يا سوسياليستي چنان دچار هيجان چرخش هاي يكباره و انقلابي شدند كه عزم كردند فرايند تاريخي و درونزاي توسعه و تحول را با نسخه هاي از پيش تعيين شده و برون مرز، باروت تحركات نظامي- سياسي كرده و با سرنگوني سرداران بي سر مدرنيزم از نوع سرمايه داري، با نقش هاي سنتي توتاليتر، راه پيشرفت و سعادت براي مردم را فراهم كنند.                    
 در اين برهه البته رهبران ديني و سنتي نيز از پاي ننشسته و در آشفته بازار اين كشمكش هاي نظري و عملي، سهم خواهي هاي خود را عنوان كرده و در پي بازسازي الگوهاي كهن و پدرسالارانه و بازمانده از پدران خود دربرابر الگوهاي مدرنيستي دوگانه پيش گفته برآمدند. از همين روي است كه ستيزه ها وكشاكش هاي فرصت سوز ميان سه جريان اسلامي، ايراني، غربي (1) از يكسو و” قهرمانان “هاي الگوهاي سنت پرستي ديني و نوگرايي هاي شرقي و غربي (2)  از سوي ديگر در برابر هم ايستادند و زمينه را چونان قبل براي حضور و نقش آفريني صاحبان اصلي استعمار ملل و آباداني مورد نظر خويش باز كردند! و نقش مارا براي ما و بدست خود ما بر كشيدند! انقلاب 57 نقطه اوج اين كشاكش هاي برونزا و درون جوش ميان الگوهاي نوخواهانه از يكسو و دين باوران و صاحبان كسب و كار و جاه و جلال ديني از سوي ديگر بود. هرچند در سالهاي پس از انقلاب ستيز ميان الگوهاي نوگرايانه سوسياليستي و سرمايه داري به ظاهر به حداقل خود رسيده است (قدري ناشي از فروپاشي شوروي و قدري هم ناشي از فروپاشي سازمانهاي ايراني مدافع آن و تبعيد ناخواسته)، مهمترين كشاكش هاي كنوني ومتبلور وبازمانده ازدهه هاي گذشته كشمكش ميان دو طيف اصلي است: سنت گرايي دينخو و دينخواه از يكسو و نوگرايي سكولار و دمكراسي خواه از سوي ديگر. 
 
توسعه از سنت تا نوگرایی: شاخص ها و ناقض ها!
صرفنظر از اين داستان غمناك توسعه در ايران و هزينه ها ي انساني و تاريخي بسيار و فايده هاي اندك ناموزوني و ناهمزماني اين الگوها و پيامبران دروغين آن در ايران در هر سه الگوي مسلط پيش گفته، آنچه كه انگيزه نگارش  متن حاضر گشت برنمايي برخي از شاخص هايي است كه بي هيچ جانبداري، برگرفته از برخي نظريه هاي جامعه شناختي است كه فقط يكي از رهيافت هاي تحليل و شناسايي تفاوتها و تشابه هاي جوامع امروز دنياي بسرعت در حال تغيير است(3) . سنجش وشناسايي اين رخساره هاي تيره و  روشن جامعه ايران امروز با بهره گيري از شاخص هاي مورد نظر در اين مقاله مي تواند راهنماي مناسبي باشد براي گفتمان پيرامون آنچه كه هست و آنچه كه مي تواند از يك منظر براي توسعه پايدار و درونزاي جامعه ايران رهنمون گردد. دراين نوشتار بدون هيچ ترتيب و وزن گذاري بر اهميت اين شاخص ها علاوه بر شناسايي مفهومي و تعريف  شاخص ها بر حسب مؤلفه هاي تعين بخش آن (4)، تلاش مختصري نيز مي شود براي سنجش وضعيت اين مؤلفه ها در جامعه كنوني ايران.
   ارزشها:
 ويژگي هاي ارزشي جامعه سنتي عبارتند از همگني، مقدس بودن و وجود خرده فرهنگ هاي اندك. ازاين نظر ايران امروز با همانندي هاي بسياري بويژه دربعد مذهبي،  باور به خرافه ها، آخرت جويي در كاميابي از دنيا و زندگي مادي، جستجوي سعادت اخروي بجاي نيكبختي دنيوي و وابستگي به ارزش هاي رسيده از نسل های گذشته و حفظ و انتقال آن بصورت سينه به سينه خاصه در بخش هاي روستايي و حاشيه نشين شهري  داراي همگني بسياري است. همچنين از بعد ديني بسياري از افراد، مفاهيم، آداب و سنن اجتماعي، مكانها و زمانها و رويدادها داراي ارزش هاي مقدس و رازآميزي هستند كه در دل و دماغ ايراني سنت گرای امروز نقش آفريني مي كند. نماد هايي مانند قدسي بودن فقر و تشبه بدان  از سوي افراد و شخصيت ها نظيرآنچه كه در انتخابات اخير رياست جمهوري مشاهده شد، اززمره اين نمادهاست. تغيير ناپذيري ناشي از قدسي مآبي و هاله هاي قداست و كاريزمايي كشيدن بر پديده ها و شخصيت هاي تاريخي و موجود همراه با تعصب هاي ديني از ديگر خصايص مورد نظر در بخش سنتي جامعه ايران است.                                                   
   ازمنظر خرده فرهنگ ها نيز با وجود تنوع قومي و ايلياتي بخش هايي ازمناطق كشور كه بطور طبيعي داراي تنوع فرهنگي بوده و در مقايسه با فرهنگ ملي داراي پاره فرهنگ هاي نانوشته و غيررسمي هستند، ولي در درون همين بخش هاي بزرگ تقسيمات فرهنگي و جغرافيايي همچنان سايه سنگين همگني مشهود است. اين بخش از جامعه ايران با محاسبه 40 درصد روستايي بعلاوه 20 تا 30 درصد حاشيه نشينان فرهنگي مناطق شهري، درحدود 60 تا 70 درصد جامعه ايران را تشكيل مي دهد.      
  ازسوي ديگرازمنظر ويژگي هاي ارزشي جامعه مدرن نيزكه عبارت از ناهمگني، سكولاريزم و تعدد و گستردگي خرده فرهنگ هاي بسياراست، شرايط ايران امروز بگونه اي است كه مي توان مدعي شد ناهمگني ارزشي در لايه هاي مركزي اقشار شهر نشين،  كارگران ماهر و تكنوكرات،  كارمندان بروكرات و بطور كلي طبقه متوسط روبه افزايش است. از اينرو گروهها و افراد مرجع در اين بخش از جامعه ايران داراي ناهمگني بيشتري هستند و لذا واعظان محلي مثلا در مساجد، ديگرهمانند دوران قبل يا مانند بخش روستايي، نمي توانند به شكل دهي افكار عمومي اين اقشار فايق آيند. همچنين تقدس مآبي افراد و پديده ها نيز از ذهن و دل اين بخش ازجامعه بتدريج رخت بربسته است و مشروعيت افراد و ارزشگذاري بر پديده هاي محيط طبيعي و اجتماعي به صورت موردي و زماندار صورت مي گيرد. دراين بخش از مردم ايران دركنار تنوع قومي و تفاوت خرده فرهنگ هاي قوميتي در گوشه و كنار ايران، به دليل ظهور گروه ها، اصناف، جمعيت ها و انجمن هاي متعدد درلايه هاي سني،  جنسي،  فكري، تحصيلي، شغلي و... مختلف، خرده فرهنگ هاي بيشتري را مي توان مشاهد كرد كه دلالت بر ناهمگني بيشتر اين بخش نيز دارد. اين بخش از جامعه نزديك به 30 تا 40  درصد از جمعيت را تشكيل مي دهد .     
                                                                                   
 هنجارها:
 ازبعد هنجاري، مولفه هاي جامعه  سنتي عبارتند از هنجارهاي حاوي معاني اخلاقي  بالا و مداراي اندك در تنوع پذيري. هنجارها عبارت از آن نوع قواعد و انتظاراتي است كه رفتار افراد وابسته به يك فرهنگ و نظام ارزشي را هدايت كرده و شكل مي دهد. ازاين نظر نيز در بين بخش پيش گفته سنتي با همان كميت و كيفيت،  بسياري از قواعد داراي ارزش، معاني و مفاهيم آسماني و خدا بنيادي است كه هرگونه تخطي ازآن نوعي تابو بوده و خاطيان آن با انگ و سنگ برچسب هاي غير اخلاقي، حذف، مجازات يا به حاشيه رانده مي شوند. به دليل همين معاني اخلاقي منتسب به پديده ها و نماد ها و نمود هاي فرهنگي و ميل و فرصت اندك براي پرسشگري،  نقد و تغيير آنها، هاله هاي نمادين اخلاقي همچنان در پيرامون قواعد و مراجع راهنماي اين كنش ها پايداري نشان مي دهد. ازهمين روست كه تغيير پذيري و مدارا دربرابر تغييرات و فروپاشي نظم و نظام ساختارهاي كهن و باز مانده از نسلها بسيار اندك است.   
  از نظرمؤلفه هاي هنجاري مدرن نيز لايه ها و اقشار ساكن در مناطق كلان شهر و برخي طبقات شغلي و تحصيلي دراين مراكز كمتر به انتساب معاني اخلاقي به قواعد و آداب و روسوم و يا روش زندگي توجه كرده و بسياري از اين هنجارها بار اخلاقي خود را ازدست داده است. درهمين راستا ميل و مداراي اين بخش از مردم در برابر تغييرات و تنوع رفتاري و ارزشي نيز گسترش يافته و برپايه مولفه ناهمگني، تفاوت ها پيش شرط زندگي مدرن تلقي مي شود. اين تعريف متفاوت از ازهم گسيختگي و نابساماني فرهنگي، ارزشي و هنجاري است كه در بين برخي از گروه هاي سني در بخش مدرن بصورت آسيب شناختي قابل مشاهده است. در واقع مدارا و تساهل فرهنگي به معناي بي اخلاقي از زاويه سنتي نيست بلكه نوعي تنوع پذيري در قواعد و ناهمگني در ارزشگذاري بر رفتار افراد و گروه هاست.   
                                                                                                                            
  نقش ومنزلت :
  شاخص نقش و منزلت كه گوياي  همبستگي هاي سنتي يا ارگانيك و نوين يا مكانيكي است ازبعد سنتي گوياي شئونات يا منزلت هاي اندك، عمدتا انتسابي و سينه به سينه يا عشيرتي و با نقش هاي تخصصي و تفكيك شده  اندك است. ازاين منظر جامعه ايران امروز بويژه در بخش روستايي و حاشيه شهري عمدتا از اين خصايص برخوردارند. نقش و منزلت يا شان برگرفته از نسل گذشته و به ميراث مانده از پدران و نياكان افراد و شناسايي منزلت و نقش افراد برپايه وابستگي اش به خانواده يا طبقه ممتاز يا پست و جايگاه عشيرتي افراد، هنوز در شجره نسب افراد مهر ايستايي اجتماعي را چونان داغ و انگي بر پيشاني افراد منقوش و منسوب كرده است و پسري كه نشان از پدر نداشته باشد ناخلف خوانده مي شود! همچنين هنوز در اين بخش از جامعه كه در بالا به توزيع جغرافيايي آن نيز اشاره شد، افراد نقش هاي عمومي دارند و مثلا يك پدر در آن واحد نقش هاي همسري، پدري، قيمي بازماندگان خانوادگي،  مسؤل تربيت و آموزش و فرهنگ خانواده و درعين حال  معتمد محل، حاكم حل اختلاف هاي محلي، ميانجيگر ازدواج ها و طلاق ها و داراي مشروعيت سنتي نفوذ كلام و قدرت در محدوده زيست بوم خود است.              
 ولي از نظرشاخص نقش و منزلت در دوره مدرن، افراد  داراي شئونات بسيار بوده و همراه آن از نقش و منزلت اكتسابي و گاه انتسابي برخوردارند. اين وضعيت با وجوديكه ظاهرا در بخش هاي شهري ايران امروز قابل رديابي است وليكن حتي در اين بخش نيز با توجه به عدم تشكيل دولت مدرن و رفاه كه بخش يزرگي از وظايف پيشامدرن را از يد اختيار خانواده ها و بويژه مردان يا پدران خارج نكرده است و برعكس درتلاش براي دفاع از كيان خانوادگي و نقش هاي سنتي و انتسابي مردان و پدران در ساختار خانواده است،  بجز نسل جوان و نوجوان شهري كه در سردرگمي كندن از چنبره سنتي پيش گفته است هنوز در شهرهاي بسياري و حتي در كلان شهر تهران نيز مي توان نشانه هايي ازاين نقشهاي انتسابي و بسيط را بازيابي كرد.  نماد كنوني اين وضعيت را حتي در بخش نوين بروكراسي و نظام اداري ايران  نيز مي توان مشاهده كرد. بطوريكه پديده پارتي بازي در ساختاراداري و مدريريت كشور با اتوبوس هاي قبيله اي و عشيرتي و ناموزوني تخصص افراد با شغل و شئونات اجتماعي و سياسي شان از ديگر نمونه هاي بارز اين  خصيصه است. مطالعه گروه ” ستيران “ در سازمان برنامه و بودجه سالهاي پاياني سلطنت پهلوي دوم در ايران  نشان مي دهد كه به دليل عدم وجود آزادي احزاب و تفكيك نشدن نقش ها و وظايف افراد و گروهها، حزب و گروه گرايي در ايران بويژه در بدنه اداري كشور بصورت” پارتي بازي“ نمود يافته است. اين پارتي بازي يا همان حزب و گروه گرايي اوليه نيز عمدتا ساختار عشيرتي، خانوادگي و انتسابي دارد و همچنان در تمامي ساختار اشتغال دولتي و خصوصي ايران امروز نيز عمل مي كند.    
                                                                                                 
خانواده:
  خانواده دربعد سنتي با ساختار گسترده يعني متشكل از پدرو مادر، فرزندان پسر و همسران و نوه هاي پسري، اقوام دور و نزديك با يا بدون سرپرست پدر خانواده كه در زير يك سقف و دور يك سفره و به اصطلاح با يك عصا نان مي خورند، بعنوان اولين مجرا و نهادجامعه پذيري و توليد اقتصادي محسوب مي شود. در بعد مدرن  خانواده بصورت هسته اي يعني فقط با حضور زن و شوهر و فرزندان بلافصل آنان در زير يك سقف و اقتصاد معين و فقط با برخي ازكاركردهاي جامعه پذيري و عمدتا يك واحد مصرفي و نه توليدي ظاهر مي شود. از اين منظر بخش بزرگي از خانواده هاي ايراني بويژه در مراكزشهري و حاشيه شهرها و شهرستان هاي كشور داراي ساختار هسته اي هستند.
  از سوي ديگر به دليل تفكيك نقش و ساختارنهادهاي اجتماعي از قبيل آموزش، اشتغال، قانون، و خانواده بسياري از نقش هاي سنتي خانواده از جمله آموزش و تربيت فرزندان از اختيار مطلق پدر و مادر در ساختار سنتي خارج شده و به نهادهاي آموزشي ديگر سپرده شده است. از اينرو نقش خانواده ايراني در جامعه پذيري نيز روبه كاهش نهاده است. همين اتفاق از نظر اقتصادي نيز رخ داده و خانواده از حالت يك بنگاه اقتصادي صرف خارج شده و امروزه عمدتا بصورت يك واحد مصرفي تبديل شده است. از اينرو ديگر الگوي سنتي ”پسر كو ندارد نشان از پدر“ (5) زمينه تحقق نيافته و مي توان شاهد گسست بين نسلي ميان والدين، فرزندان از يكسو و حتي متوليان آموزشی و پرورشی شد. يكي از تنها ويژگي هاي بازمانده از سنت  در خانواده هاي امروزي در ايران علاوه بر نفوذ نسبتا مسلط مردان و پدرتباري درآن، عدم تنوع ساختار خانواده است كه از يك الگوي ديرين و مشابهي پيروي مي كند كه در قالب هسته اي بدان اشاره شد(6).        
                                                                  
مناسبات و ارتباطات:
  مناسبات و ارتباطات انساني دربعد سنتي بطور تيپيك يا گونه وار داراي ويژگي هاي اوليه، ناشناس و اندكي خصوصي بصورت چهره به چهره است. به بيان ديگر بر پايه نظريه گونه شناسي ارتباطات متعلق به رايزمن (7)، سه مرحله رشد ارتباطي قابل شناسايي است: مرحله دوراجاقي بگونه چهره به چهره و مبتني بر شايعات و فرهنگ شفاهي و دهان به دهان، مرحله گوتنبرگ بگونه چاپي، انتشاراتي، كاغذي و نوشتاري با فرهنگ مكتوب، و مرحله سوم عصرماركني بگونه الكترونيكي با راديو، تلويزيون و امروزه با رسانه هاي نوين مالتي مديا، اينترنت و ماهواره با سيطره فرهنگ ديداري و شنيداري. از اين منظر جامعه ايران امروز از يك زاويه هنوز در فرايند سه مرحله فوق در گذار است. به گونه اي كه هنوز روابط انساني در بخش بزرگي از اجتماعات روستايي و سنتي  بصورت ساده، رو در رو و مبتني بر شايعات و سينه به سينه يا دهن به دهن  نقش آفريني مي كند. همچنین هويت و مناسبات بسياري از افراد در ايران امروز مبتني بر شجره نياكان يا پدري و ايلي يا فاميلي شكل و اعتبار مي يابد. به معناي ديگر به تعبير هابرماس هنوز حوزه هاي عمومي بر حوزه هاي خصوصي هژموني و سلطه داشته و تحت استعمار اوست.  دراين نوع ساختار همه مناسبات و فضاهاي زيست انساني و اجتماعي مانند خانواده، آموزش، اشتغال، حيثيت و منزلت، سياست،  مبارزه و جنگ و بسياري ديگر از نهادها و سازمانهاي اجتماعي و فرهنگي در مقياس هاي بزرگ دامنه و كلي و كلان تعين و هويت مي يابد.   
  از نظرمناسبات مدرن نيز روابط انساني نوعا ثانويه با مناسبات ناشناخته و خصوصي قابل توجه، چهره به چهره و تكميل شده با رسانه هاي گروهي است. از اين منظر ايران امروز داراي بخش هاي است كه ناساز با بخش سنتي، عمده الگوهاي مناسبات انساني و اجتماعي اش را بر پايه  فرهنگ ديداري و شنيداري و حداقل مكتوب پي ريزي مي كند. در اين بخش از جامعه خاص گرايي، جزء نگري، روابط خصوصي و حوزه هاي فردي و عقل و خرد فرديت يافته نمايان شده  و درمقابل اقتدار و سلطه راني سنتي حوزه عمومي ايستادگي نشان مي دهد. بخش بزرگي از شهروندان تحصيلكرده، جوانان، كارمندان بروكرات و تكنوكرات و اقشار متعلق به لايه هاي مياني طبقات اجتماعي دراين ميدان و كارزار رويارويي سنت و نوگرايي قرار دارند. از اينرو تضادهاي ميان اقتدار مبتني بر فرهنگ شفاهي و شايعه و هژموني حوزه عمومي با  اقتدار مبتني بر فرهنگ نوشتاري،  ديداري و شنيداري، اسنادي و دفاع از هويت هاي  فردي و حوزه هاي خصوصي، رو به فزوني گذارده است.   
                                                                                                            
 كنترل اجتماعي:
  ازنظرسنتي كنترل اجتماعي با شايعات وانتشار غيررسمي اخبار و تصميم و سياست هاي متخذه و از بالا به پايين صورت مي گيرد. ولي اين نوع كنترل در نوع ساختار مدرن با پليس و نظام قضايي رسمي و بصورت از پايين به بالا است . در ايران امروز به دليل ناهماهنگي ساختاري و در گذار بودن كلان جامعه، هر دونوع كنترل اجتماعي به چشم مي خورد. در واقع در پيشبرد بسياري ار برنامه هاي سياسي و اجتماعي و حتي اقتصادي،  سياستگزاران و سياستمداران علاوه بر بهره گيري از روشهاي شايعه پراكني و به اصطلاح”راه بينداز و جا بينداز“ كه ازنظر روانشناسي مردم و افكار عمومي زمينه هاي نخستين كنترل را طرح ريزي مي كند، از دستگاه پليس رسمي و غير رسمي در ميان مردم نيز بهره مي جويند.                             
   در اين ميان تنها ويژگي كه كمتر مي توان نشانه هايي از آنرا در ساختار و فرايند كنترل اجتماعي يافت، عبارت از كنترل از پايين است! در جامعه در حال گذار با وجوديكه نهاد هاي به ظاهر مدني مانند مطبوعات، سازمانهاي غيردولتي،  انتخابات سياسي، مجلس، شوراهاي شهر و ده و.. پيش بيني شده اند ولي به اشكال مختلف و دلايل گوناگون از جمله استعمار بخش سنتي بر بخش مدرن جامعه با حمايت نهاد قدرت و سازوكارهايي مانند شوراي نگهبان وفيلتر كردن فرايند آزاد انتخابات، كنترل از بالا به پايين است. 
                                                          
 قشربندي اجتماعي :
  قشربندي اجتماعي دردوره  سنتي با الگو هاي سخت و تغيير ناپذير نابرابري اجتماعي و تحرك اندك اجتماعي و دردوره  مدرن با الگوهاي سيال نابرابري اجتماعي و تحرك قابل توجه اجتماعي قابل شناسايي است. در ايران امروز به دليل ناموزوني  و ناهمزماني توسعه و تحول اجتماعي واقتصادي كشور، از يكسو مي توان شاهد قشربندي سخت و انعطاف ناپذيراجتماعي بود و از سوي ديگر نيزمي توان شاهد رشد و تحرك طبقاتي افراد و گروه هاي خاصي بود. اين تحرك به دليل وابستگي به مراكز قدرت و اطلاعات و امتيازهاي اقتصادي و فرصت هاي رشد و بهره برداري ازامكانات محدود جامعه، درطول مدت اندكي افرادي را به گروه هاي ممتاز و ثروتمند جامعه ملحق مي سازد.                                                             
 در عين حال به همين دليل نابرابري در توزيع فرصت ها و امكانات و خاص گرايي يا قبيله گرايي حاكم بر ساختار جامعه و قدرت، كليه افراد وابسته به هرم قدرت، خواه مستقيم يا غير مستقيم از اين تنعم بهره مند شده و تحرك روبه بالا مي يابند و همچنين بخش بزرگي از اقشار مياني جامعه نيز بطور روز افزوني به طبقات فرودست و فقير جامعه تنزل مي كنند. ازاين منظربه نظر ميرسد جامعه ايران امروز هنوز در مراحل ابتدايي تكامل اجتماعي خود و دوره سنتي بسر مي برد و به بيان ديگر طبقات اجتماعي هنوز در چنبره و زير يوغ بخش سنت و متوليان و اصحاب قدرت و ثروت در اين بخش است.         
                                                                                                                  ­­
 اقتصاد:
  اقتصاد سنتي مبتني بر كشاورزي است كه درآن كارگاههاي خانگي و كار يقه آبي يا  يدي نقش مسلط دارند. برخلاف آن اقتصاد مدرن مبتني برتوليد انبوه صنعتي، مركزيت كارخانه ها درتوليد و كار روزافزون يقه سفيدي است. شواهد آماري ايران امروز نشان مي دهد چنانكه در بالا نيز اشاره شد با وجوديكه بخش خدمات به شكل ماكروسفالي و متورم بر بدنه نخيف اقتصاد كشور چسبيده است ولي هنوز ساختارهاي تكنولوژيك در بخش هاي سه گانه اقتصاد كشور بگونه اي است كه مي توان اذعان كرد در حد فاصل عصر كشاورزي و صنعت قرار دارد. به بيان ديگر ساختار اقتصادي كشور هنوز نمي تواند از دستاوردهاي انقلابات فراصنعتي، علمي و فناورهاي نوين و پي در پي بهره لازم را ببرد. حتي قريب نيمي از نيروي كار شاغل در بخش خدمات نيز چنان از سطح اندك دانشي برخوردار است كه فقط 3 درصدآن بالاي فوق ليسانس و بيش از 70 درصد زير ليسانس هستند. از سوي ديگر وابستگي اقتصاد كشور به درآمدهاي آماده و رانتي نفت بستر آماده خوري و رانت خواري در بدنه قدرت و ساختار اقتصادي و اجتماعي و حتي سياسي را بيش ازپيش تحكيم  بخشيده است.از اين منظر مي توان بر پايه نظريه كوسلر ادعان داشت در جامعه ايران، اقتصاد تحت استعمار نهاد دولت قرار دارد ودولت نيز بنوبه خود كارگزار همان وظايفي است كه روزگاري استعمار بدان اهتمام داشت (8).    
                                                                                                      
  دولت:
  در عصر سنتي، حكومت با دامنه كوچك، بدون نمايندگي ملي و قبول وظايف خدمات رساني و عمدتا خدمت گيرنده و تداخل جو در همه عرصه هاي عمومي و خصوصي و در عصر مدرن حكومت با دخالت بسيار دولت در تنظيم قوانين واخلاق در فعاليتهاي اقتصادي و امنيت و با نمايندگي ملي و قبول وظايف خدمات رساني، رفاه و پاسخگويي شناخته مي شود. از اين منظر نيز ايران داراي وضعيت ناسازه و پارادوكسيكالي است. بدين معنا كه با وجوديكه دولت به معناي امروزي بزرگ دامنه و پرنفوذ شده است ولي اين پديده عمدتا محصول ساختار  جغرافيايي، اقتصادي و سياسي ايران است و نه نوسازي و نوگرايي آن. به تعبير ديگر اقتصاد رانتي مبتني بر نفت، انحصار گرايانه و متمركز، بدون وجود زمينه هاي مشاركت مردم در عرصه هاي كلان اقتصادي، از دولت به مفهوم نوين چنان تركيب ناقص الخلقه اي ساخته است كه با سر كوچك داراي بدنه بزرگ و ناكارآمدي است كه در رويارويي با مسايل و نياز هاي توسعه اي نيز يكصدا و بدون ايجاد فضاي هم انديشي و مشاركت در توسعه ملي، بطور روز افزون در معرض آزمون و خطا است. دولت در اين معنا با همه نمادهاي رويين و سطحي دمكراتيك فاقد بنيان هاي مردم سالارانه بوده و نمايندگي ملت را عهده دار نيست و در واقع پديده دولت-ملت شكل نگرفته است ( همان 8).                
 از سوي ديگر دولت در ايران امروز با ايجاد نهادهاي شبه ملي همانند نهادهاي مدني دولت ساخته ( در ميان كارگران با شوراهاي اسلامي كار، بسيج، بنياد هاي اقتصادي متعدد، نهادهاي علمي ايدئولوژيك و...) از بخشي از لايه ها و طبقات مردمي براي دستيابي به منافع سياسي و قشري خود بهره مي جويد. از اينرو بر خلاف دولت هاي مدرن، دولت در فضاي ايران نه تنها پاسخگوي ملت نيست بلكه در برهه هاي مشخص اين ملت است كه بايد پاسخگوي دولت باشد. در اين موقعيت بديهي است كه دولت به استعمار از درون و تحميق مردم نيز پرداخته و نقش ديرين استعمار را خود عهده دار مي شود (همانجا)!
                                                                                  
دين:
  دين درشكل سنتي در نوع نگرش به جهان داراي نقش هدايتگر و مبتني بر عدم تكثر گرايي ديني و تماميت نگري و دخالت در نهادهاي ديگر اجتماعي است . از منظر مدرنيزم نيز مي توان به ضعف دين با رشد علم، تكثر گرايي گسترده ديني، تقدس زدايي، حداقل سازي و منفرد شدن دين و رويكردهاي ديني اشاره كرد. با وجوديكه در طول دوران نوسازي جامعه ايران از ابتداي دوران مشروطه و بويژه دوران سلطنت پهلوي هاي اول و دوم اهتمام بسياري براي نوسازي از بالا و توسط دولت صورت گرفت، ولي به دلايل متعددي اين پديده با موفقيت به فرجام نرسيد. از جمله اين دلايل مي توان به عوامل زير اشاره كرد: ناكارآمدي متوليان نوسازي در فراگير سازي فرايند نوگرايي، وجود حلقه مفقوده گذر از سنت به نوگرايي يعني” نوانديشي “در بطن و متن دولت و جامعه، برونزا بودن آن، نوستيزي ساختار قدرت در طول تسهيل فرايند نوگرايي در جامعه، مقاومت متوليان ديني دردفاع از نقش و جايگاه و حوزه نفوذ و قدرت سنتي خود، نوستيزي از نوع غربي توسط  بخش به اصطلاح روشنفكري كه خود نيز فرزند ناخلف و ناقص الخلقه يا كپي ناقصي از روشنفكري عصر روشنگري اروپا بود و ... . 
 به هر ترتيب دين در جامعه ايران امروز نه تنها درصدد هدايت نوع نگاه به جهان و ارايه تحليل از محيط طبيعي و اجتماعي است، بلكه همچنان بدنبال بازسازي مناسبات از دست رفته خود با نهادهاي ديگر محصول دوره مدرنيزم مانند دانشگاهها، مراكز قانونگذاري و دادگستري و نهاد قضايي و همچنين فرهنگي است. از سوي ديگر نهاد دين و متوليان آن به حذف انديشه هاي رقيب در حوزه ديني و فكري و فرهنگي پرداخته و با يك صدايي كردن جامعه در تلاش براي حفط كيان و رفع زيان خود هستند. با وجوديكه به نظر مي رسد موج غير رسمي مطالبات مدني براي حداقل سازي نقش دين در كنار نهادهاي ديگر اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي رو به فزوني است و لايه هايي از جامعه در عطش جدايي دين از سياست است، بر عكس، متوليان قدرت ديني و سياسي با دستيابي به مديريت تمامي حوزه هاي عمومي و خصوصي و همچنين نهادها و نمادهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي درتلاش براي افزايش بيش از پيش حوزه نفوذ و عمل خود هستند. رويداد هاي اخير در كشور نمايانگر اوج گيري دوباره اين فزون خواهي است. ازاينرو مي توان چنين برداشت كرد كه تضادهاي آشكار و نهاني در فضاهاي رسمي و غير رسمي ميان متوليان سنتي دين و دينداران سنتي از يكسو و متوليان نوانديش ديني از سوي ديگر و حجم خواسته هاي پاسخ نيافته مردم و لايه هاي تحصيلكرده و شهري از سوي سوم، براي تحديد دامنه نفوذ دين و انتشار دامنه نوسازي و نوانديشي و نوگرايي به حوزه دين در خلجان است.
   
 الگو هاي جنسي
 الگوهاي جنسي ازبعد سنتي مبتني بر پدر تباري، مرد سالاري و تقليل نقش و منزلت زنان در خانه داري، شوهر داري و فرزند زايي است. ازاين منظر ساختار قدرت در خانواده و جامعه بر حول محور قدرت مردان در نقش پدر، عمو، برادر بزرگتر، رييس قوم يا قبيله، ريش سفيد محل و يا ولي و واليان منطقه، يا شهر و جامعه مي گردد. در اين الگو سازي ها در فرايند اجتماعي شدن كودكان نقش مردان در بيرون از خانه بعنوان نان آور، سرپرست، مدير، مدبر و مدافع خانواده تعريف شده و زنان نيز همواره در جايگاه دوم يا سوم اهميت پيرو مديريت و سياستگزاري هاي مردان معرفي مي شوند .
ازبعد مدرن اين الگوهاي جنسي در وضعيت پدرتباري و مردسالاري كاهنده و كارمزدبگيري زنان در بيرون از خانه تعريف مي شود. به بيان ديگر دراين برهه زنان به چالش با نقشهاي انتسابي و تحميلي از سوي مردان مسلط بر خانواده و جامعه برخاسته و با افزايش آگاهي و مطالبات مدني به برابر خواهي در همه سطوح اجتماعي  و نقش پذيري در آن اهتمام مي كنند. امروزه با وجود تغييرات بنيادي در نقش زنان لايه هاي شهري و تحصيلكرده ايران، بخش مسلط و غالب الگوهاي جنسيتي در ايران مردخواهانه، پدرسالارانه و زن ستيزانه است. درتاييد اين وضعيت اشاره به نقش كمتر از 10 درصدي  زنان دربازار كار و نقش اقتصادي آنان در بهره وري و توليد ارزش افزوده گواه موضوع است. مي توان به اطمينان اذعان كرد كه اگر بخش بزرگي از زنان خانه دار كه در جرگه شاغلان محسوب نشده اند به فهرست بيكاران جامعه افزوده شود، بيش از 50 درصد نيروي انساني فعال در فاصله سني بين 15 تا 65 سال بيكار قلمداد خواهند شد!  


جهت زماني
  شاخص رويكرد زماني نيز نشان مي دهد كه در اجتماعات  سنتي  زمان حال همواره متصل به گذشته است. به معناي ديگر درجامعه ايران امروز خواه در فرهنگ رسمي در نظام اجتماعي و فرهنگي توليد شده توسط دستگاه حاكمه ونهاد هاي رسمي، خواه در بين اقشار بزرگي از نسل بزرگسال و ميانسال، بسياري از ارزشها، هنجارها، رهنمودها و تدابير اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي از گذشته و گذشتگان به عاريت گرفته مي شود. نوگريزي و پناه به الگو ها و ارزشهاي كهن و ديرپاي پدران و مادران، ذهن و انديشه ايراني سنتي، آماده خور و راحت طلب را از تقلا و تكاپوي بيهوده براي درانداختن طرح نو و زدودن زنگار نشسته بر سيماي ديرين و سالخورده اش باز مي دارد. اين خصيصه بويژه با باورداشتهاي ديني آغشته به خرافات بيش از پيش بازتوليد مي گردد.
  ازسوي ديگراين شاخص در بعد مدرن گوياي اتصال بلافصل زمان حال به آينده است. از اين منظر بخش نوگراي جامعه ايران اعم از درحال گذار يا رهيده از چنبره تودرتوي سنت، الگوهاي زيست و همزيستي خود را در كشاكش و رويارويي با انسان ها و پديده هاي ديگر، ازگذشته برنمي گيرد. به بيان ديگر با نيم نگاهي به گذشته بسوي نوپردازي و نوسازي ارزشها و هنجارها شتافته و پارادايم هاي نويني را مي جويد. تقلاي نسل نوجوان و جوان و اقشار تحصيلكرده ايراني در اين راهيابي در آينده، به دليل فقدان زير ساخت هاي آموزشي در متن جامعه، نه تنها بدون پشتوانه و پرنوسان است بلكه گاه از سوي بخش سنتي و رسمي نظام فرهنگي، تربيتي و آموزشي بعنوان نوعي لاابالي گري و يا هنجار شكني تلقي مي شود. 


 فناوري :شاخص فناوري درجامعه  سنتي عمدتا پيشاصنعتي است و متكي برانرژي حيواني و انساني است. شواهد حاكي است كه قريب 25 درصد اقتصاد كشور مبتني بر كشاورزي است كه بيش از 90 درصد اشتغال درآن  شامل بهره برداران خصوصي است. اين بخش نيز كه عمدتا بهره برداران خانوادگي هستند با فناوري ابتدايي و با اتكا بر نيروي حيواني و انساني توليد مي كنند. به همين دليل نيز ميزان بهره وري در بخش كشاورزي بسيار اندك است. با اين وجود ده درصد بهره برداري كلان و صنعتي نيزعمدتا با فناوري نوين تر به توليد مي پردازد. از سوي ديگر در 25 درصد ديگر اقتصاد كلان كشور كه مبتني بر صنعت است، شواهد حاكي است كه قريب 50 درصد اشتغال در اين بخش شامل كارگاه هاي زير 10 نفر و قريب 80 درصد شامل كارگاه هاي زير 20 نفر و در نهايت بيش از 90 درصد دركارگاه هاي زير50 نفر مشغول به كار هستند. چنانكه توزيع اقتصادي فوق نشان مي دهد در بخش بزرگي از 50 درصد كارگاههاي صنعتي كشور، توليد متكي بر نيروي انساني غيرماهر يا نيمه ماهر و پيشا صنعتي است.
ازنظرشاخص هاي مدرنيزم نيز فناوري عمدتا صنعتي بوده و برپايه منابع پيشرفته و انرژيهاي تجديد پذيرفعال است. ازاين منظر در خوش بينانه ترين وجه، بخش كشاورزي ايران با 20 تا 30درصد، بخش صنعت با حدود 30درصد به فناوري نوين مجهز است. همچنين در بخش خدمات نيز با توجه به پايين بودن سطح و فراگيري ارتباطات شامل صنعت مخابرات، راهها و ترافيك شهري و بين شهري، دسترسي به فناوري ديجيتالي از جمله اينترنت و طراحي سيستم خدمات رساني مبتني برآن، بخش عمده اين بخش هنوز در سطح مياني و پايين فناوري هاي نوين قرار دارند.                                                    

 آموزش:
 دربعد سنتي آموزش رسمي منحصربه نخبگان و آقازاده ها است. درساختار سنتي به دليل تمركز قدرت در دستان گروه و اقشار ممتاز جامعه ازقبيل اصحاب دين، قدرت سياسي و ثروت، علاوه بر ساير امكانات و فرصت هاي موچود، فرصتهاي آموزشي نيز  مختص اين اقشار و فرزندان و بستگان نسبي و نزديکان آنان مي باشد. صرفنظراز امكانات آموزشي، محتواي آموزشي نيز در بخش سنتي در راستاي حفظ وضع موجود بوده و نگاهي گذشته گرا و ديني درآن مسلط مي باشد. دراين ساختار علاوه بر  انحصار طبقاتي نهاد آموزش به آقازاده هاي اقشار مذكور، زنان نيز هيج جايگاهي ندارند و مردان تنها برنامه ريز و بهره بردار آن محسوب مي شوند.
در بعد مدرن همه شمولي آموزش ابتدايي با نسبت رو به رشد گيرندگان آموزش پيشرفته وجه تمايز ساختار نوين با سنتي است. عموميت يافتن دربرگيري آموزش عمومي، حضور زنان در بهره گيري از آن، شكل گيري آموزش عالي و تاسيس نهادهاي دانشگاهي و پژوهشي براي خدمت رساني به برنامه هاي توسعه اي جامعه  است. علاوه براين تحول محتوايي آموزش نيز  با فاصله گيري از آموزه هاي صرف ديني و گذشته گرا، جهت غير ديني، علمي و آينده گرايي مي يابد كه با تحولات فناوري آموزش محتواي ديگرگوني مي يابد.
جامعه ايران امروز از بسياري از اين ويژگي هاي سنتي فاصله گرفته است و براثر تحولات باز مانده از دوران نوگرايي عصز پهلوي ها‏ با وجوديكه زنان نقش روزافزوني در بهره گيري از آموزش بدست آورده اند هنوز به دليل تسلط انديشه ديني و ايدئولوژيك در ساختار قدرت و نهاد هاي رسمي آن از جمله آموزش، محتواي آموزش عمدتا در تلاش براي بازآفريني همان آموزه هاي ديني، گذشته گرا و ايستا است. اين ويژگي دركنار توسعه نهاد هاي مدرن آموزشي از قبيل دانشگاه ها و موسسات پژوهشي و توسعه نهاد بروكراسي مدرن دستگاه دولتي ونياز روزافزون آن به دستيابي به دانش نوين در مديريت و پيشبرد برنامه ها و اهداف توسعه كشور با تناقض هاي ساختاري روبروست.
پيامدهاي اين تناقض چالش هاي مضاعفي است كه بخشي از قواي صاحبان دانش را مصروف زدودن سايه و حضور سنگين  فضاهاي ارزشي و ايدئولوژيك در نهاد هاي آموزشي مي گردد. از سوي ديگر شواهد آماري حاكي است هنوز بطور متوسط يك سوم از افراد واجد شرايط تحصيل درآموزش ابتدايي از فضاهاي آموزشي محروم بوده و قريب بيش از 3 ميليون نفر بيرون از چتر پوششي آن قرار دارند. همچنين در طول سالهاي پس از انقلاب تعداد مراكز آموزش ديني دركنار كتابخانه ها روبه افزايش چشمگيري نهاده و 7 برابر آن بیشتر رشد کرده است(9).  مشاركت زنان نيز خواه در دوره آموزش عمومي و خواه آموزش عالي از مشاركت مردان بيشتر بوده و درنهايت بر پايه آمارهاي موجود نقش زنان در بازار كار فقط نزديك 10 درصد از كل نيروي انساني است.
                  
بهداشت: در جامعه سنتي به دليل امكانات بهداشتي و درماني اندك و غير فراگير، نرخ زاد و ولد و مرگ و مير بالا مي باشد و اميد به زندگي كوتاه بوده و انواع بيماري هاي واگير دار و كشنده  عموميت مي يابد. عمده دليل اين امر نيز علاوه بر كمبود امكانات، ناشي از باور به تقدير گرايي و سپردن همه امور به نيروهاي متافيزيكي و لذا پرهيز از رويارويي با مصائب و بيماري ها است. فقدان انديشه پيشگيري از زاد وولد، فقر فراگير و سوء بهداشتي، غذايي و درماني همه باهم دست بدست مي دهند تا انسان گونه سنتي را با كميت و سرعت زياد توليد و با همان سرعت و كميت نيز از عرصه حيات و سلامت دور سازند. برخلاف اين درجامعه مدرن، به دليل غلبه انديشه و فناوري هاي دخالت در امور طبيعي و تلاش براي چاره جويي مصائب اجتماعي و طبيعي، نرخ باروري و مرگ و مير هردو بشدت كاهش مي يابد و اميد به زندگي بيشتر مي گردد.
 خوشبختانه  به دليل توسعه و ورود نهادهاي آموزشي پزشكي و فناوري مرتبط با آن در كنار آموزه هاي علمي در ايران امروز شواهد نشان از افزايش نسبي اميد به زندگي، كاهش نزخ مرگ ومير كودكان زير يكسال، كاهش شيوع بيماري هاي واگير دار و افزايش دسترسي نسبي به امكانات بهداشتي و درماني به چشم مي خورد. با اين وصف هنوز جالش هاي مهمي در بخش بهداشت و درمان وجود دارد كه برخي ازآنها عبارتند از: عدم دسترسي فراگير به فناوري هاي مدرن بهداشتي و درمانيف‏ هزينه هاي سنگين درمان بويژه براي اقشار فقير جامعه، وجود نرخ نسبتا بالاي زاد و ولد دربخش سنتي و روستايي و حاشيه نشينان شهري و فقر و  بدنبال آن افت بهداشت، تغذيه مناسب و شيوع بيماري هاي سخت درمان، دركنار مرگ ومير هاي ناشي از فقدان امنيت اجتماعي  و آلودگي هوا و .. نظير سكته هاي قلبي و مغزي درشهرها، فقدان آموزش هاي مناسب جنسي و لذا شيوع بيماري هاي جنسي و  جسمي ناشي ازآن و... .
    
 الگوهاي اقامت و تحرك جغرافيايي:
الگوي زيست  جمعيت در دوره سنتي بصورت كم دامنه، با جمعيت اندك و پراكنده در روستاها و شهر هاي كوچك مي باشد. همچنين  تحرك جغرافيايي نيز عمدتا محدود در بين روستاها و ييلاق و قشلاق هاي فصلي است كه برگرفته از غلبه ساختار زيست عشايري و کوچ نشيني است. در اين ساختار مي توان شاهد بود كه بسياري از افراد در طول دوره حيات خود ازروستاي خود قدم به بيرون نگذاشته و مبتني بر جامعه سنتي و به تعبير تونيس جامعه شناس الماني در گميانشافت يا اجتماعات ارگانيك زندگي مي كند.
برخلاف اين، در دوره مدرن الگوي اقامت بصورت بزرگ دامنه با جمعيت بسيار و متمركز در شهرها تعريف مي شود. ساختار يكجانشيني و تلاش براي انتقال و دست اندازي بر طبيعت، سبب مي شود انسان مدرن بدنبال طبيعت راهي كوه و دشت نگرديده و با بهره گيري از دانش و فناوريهاي مدرن به بهره گيري از منابع طبيعي از يكسو و توليد محصولات كارخانه اي از سوي ديگر، از وابستگي به زمين رهايي يابد. اين امكان، توان جابجايي را نيز براي او فراهم مي سازد و لذا دامنه تحرك جغرافيايي از روستا به شهرهاي بزرگ و از كشوري به كشور ديگر توسعه مي يابد. ظهور و ورود فناوري هاي ترانزيت كالا و انسان خواه زميني، هوايي و دريايي زمينه ساز اين هجرت بزرگ انساني را فراهم مي آورد. چنين جابجايي هايي  مي تواند سبب انتقال دانش نوين و تحول معرفتي نيز گردد كه آثارش را در زمينه هاي ديگر نوگرايي مي توان شاهد بود. ايران امروز به دليل سرعت بيشتر تحولات فني و زيربنايي و انتقال آسان تر آن به جامعه از بيش از نيم قرن اخير به اينسو  داراي تحولات چشمگيري است. بگونه اي كه حدود 68 درصد جمعيت شهرنشين بوده وفقط يكصدم جمعیت کشور بصورت كوچ نشيني زندگي مي كنند. حتي لايه هايي از جمعيت بخش روستايي نيز از امكانات نسبي دسترسي به فناوري هاي ارتباطي، زيربنايي و اطلاع رساني برخوردارند. ازاينرو علاوه بر چالش هاي روزافزون مهاجرت از روستا به شهرها و تحميل سيماي فقر در فضاهاي شهري و بروز خيل وسيع حاشيه نشينان شهري، سيل مهاجرت به خارج از كشور نيز تشديد يافته است و علاوه بر خروج سالانه قريب 200 هزار نفر از كشور بعنوان سرمايه هاي انساني، سرمايه هاي مالي نيز با نرخي در حدود سالانه 3 ميليارد دلاراز كشور  خارج مي شوند.


جمع بست نظری
با مروری هرچند کوتاه و گذرا بر مهمترین وجوه ممیزه میان جوامع سنتی و مدرن از زوایای مختلف، اینک می توان به نگهداشت این شاخص ها و وجوه شناسایی فرایند های نوسازی در جامعه ایران، به تحلیل و ساماندهی الگوهای ناساز توسعه ای در کشور پرداخت. در بخش بعدی به دسته بندی مهمترین رویکرد ها و الگوهای توسعه ای پرداخته و ضمن بیان مجریان این پروژه ها، نقاط اشتراک و افتراق آنها نیز برنموده می شود.


پارادوكس‌ها ی توسعه: الگوهای سياسی سنت و نوگرایی!
 اگرچه تضادهای ميان سنت و نوگرایی در ايران به سالهای عصر ناصری در دوره قاحار باز می‌گردد ولی اوج و فرازيابی اين پارادوكس ها در دو دوره مشروطه و انقلاب ۵۷ قابل رديابی است. واكنش‌های رويارويی متوليان سنت و مدرنيزم با وجود تشابهات ، دارای تفاوتهايی نيز بودند كه عامل تمييز ميان آنها شده و جريانات و رويكردهای متعددی را سبب ساز شده است.
مروری بر آنچه كه در تاريخ تحولات فكری در جامعه ايران گذشته است گويای بروز ٤ رويكرد مختلف می‌باشد: نخست سنت‌گرايی مبتنی بر 1) ناسيوناليزم و ايرانی‌گرايی و 2) سنت‌گرايی مبتنی بر اسلاميزم و شيعه‌گری. دوم نوگرايی متكی بر 1) ليبراليزم و غرب‌گرايی و 2) نوگرايی متكی بر سوسياليزم و شرق‌گرايی.
در اين نوشتار به بررسی اهم رويكردها و شناسايی برخی شخصيت‌ها و جريانات فكری و سياسی ايران معاصر بر اساس اين نحله ها :اهتمام مي شود

الف) سنت‌گرايی: ناسيوناليزم و ايرانی‌گرايی
با وحوديكه از ديرباز و از زمان هحوم قوم عرب و ورود اسلام به ايران بديده ايرانی‌گرايی زمينه بروز يافته است ولی با اوح‌گيری رويارويی فرهنگ ملی با فراورده‌ها و نمادها و نهادهای فرهنگی ساير ملل در برخی برهه های تاريخی ميتوان نشانه‌هايی از ايرانی‌گرايی را نيز بازجست. اين رويكرد در سالهای . برخی شاخصهای اصلی اين رويكرد عبارتند از:پیش در عصر پهلوی دوم و بويژه بعد از انقلاب ايران از سال ۵۷ بدینسو شدت بيشتری بخود گرفته است
استناد به تمدن ايران باستان و مدنيت ديرينه و نهادينه ايرانی كه با تهاحم اعراب دستخوش آسيب های جدی شد،
فارسی‌گرايی و تلاش برای حفظ زبان و ادبيات فارسی و عربی زدايی از متن فرهنگ و جامعه،
باز شناسی و احيای انديشه و فلسفه ايرانی زرتشتی‌گری و آيين سكولار آن،
تلاش برای حفظ آثار و نمادها و سنن ايرانی در قالب قوميت‌های مختلف،
حمايت از نظام و ساختار سياسی سلطنتی و پادشاهی،
تمايل ناگزير به مدارا و همزيستی فرهنگی با برخی از نمادها و نهادهای فرهنگی بيگانه خواه اسلامی و خواه غربی (در بين ميانه‌روها).
در اين رويكرد دو حريان فرعی نيز قابل شناسايی است كه يكی با تندروی به دنبال ناسيوناليزم ايرانی با اندكی گرايش به نوگرايی از نوع ليبراليستی از يكسو و تلاش برای اسلام‌ زدايی از سوی ديگر به برخوردهای افراطی ميل می كند و جريان ديگر با ميانه‌روی در تلاش برای به خدمت گرفتن برخی نمادهای اسلام و مدرنيزم در مسير تحقق آرمانهای ملی‌خواهانه است. با قدری تسامح .
ب) سنت‌گرايی: بنيادگرايی اسلامی و شيعه‌‌گری توان برخی گرايش‌های ناسيوناليستی افراطی نظير انديشه رهبران فكری احزاب رستاخيز و ايران نوين در طول دوره بهلوی دوم را از نوع اول و انديشه جبهه ملی‌ها به رهبری مصدق را از نوع دوم ناسيوناليزم ايرانی برشمرد
انديشه تحكيم نمادها و نهادهای اسلامی از همان بدو ظهور دين اسلام در بين پيروان نخستين آن يكی از اسباب اصلی جنگاوری و ستيزه‌ها و كشورگشايی های رهبران اعراب مسلمان بود. تقابل ايرانيان نيز در طول سال‌های نخست هجوم اعراب به ايران و دو قرن سكوت يا به تعبيری مقاومت در جذب فرهنگ مهاجم نيز گرايش به سلطه‌رانی در ميان اسلام‌گرايان را تشديد كرد. در سالهای تسلط انديشه اسلامی در جامعه ايران بويژه از زمان صفويه به اينسو ميزان همزيستی ميان اين دو فرهنگ قوت بيشتری بخود گرفت. اما از سده اخير با ورود نمادهای فرهنگ غرب و شرق با انديشه و روش‌های ديگری از جهان‌بينی و پاسخ‌گويی به سئوالات جامعه‌شناختی- معرفت‌شناختی و هستی‌شناسی با طيف وسيعی از گرايش‌های ليبراليستی و سوسياليستی. وقوع انقلاب اسلامی ۵۷ در آستانه ورود به هزاره سوم ميلادی و شدت‌يابی تحولات روزافزون علمی و فنی را می‌توان در ادامه همان رويارويی مورد ارزيابی قرار داد. مهمترين شاخص‌های اين رويكرد به شرح زير است:، جريان بنيادگرايی اسلامی نيز رو به گسترش نهاد
تفاخر و برتری‌طلبی دينی و بی‌ارزش دانستن فرهنگ و باورداشت‌های ايرانی و زرتشتی در مقايسه با اسلام،
انزجار از نظام سلطنتی و جايگزينی آن با خلافت امامت و ولايت بر امت با احكام فقهی و قضايی خاص خود،
عربی‌گرايی در متون و ادبيات ملی و تلاش برای تخفيف سنن ايرانی در كنار سنن اسلامی،
ضديت با انديشه ملی‌گرايی و تاكيد بر باورهای جهان وطنی و امت اسلامی بجای ملت ايرانی،
ايدئولوژيك كردن ساختارهای اعتقادی- سياسی- اجتماعی و فكری بر اساس معرفت دينی افراطی در شيعه‌گری،
تساهل مصلحت‌گرايانه با برخی از نمادهای سنتی ايرانی‌گرا و نوگرايی از نوع غربی و ليبراليستی (از سوی ميانه‌روها).
ستيز با انديشه لائيسيزم و سكولاريزم در نوگرايی غربی و ماترياليزم در نوگرايی شرقی يا سوسياليستی.


در اين رويكرد نيز ميتوان به تمايز دو گرايش اصلی تندرو و ميانه رو از هم پرداخت. گرايش تندرو با نوعی بنيادگرايی اسلامی با هر نوع تمايلات ناسيوناليستی- ايرانی‌گرايی- و مدرنيزم از نوع ليبراليستی و سوسياليستی آن به ستير می‌پردازد. مهمترين هواداران و طراحان اين نحله فكری را ميتوان در انديشه‌های آخوند فضل‌الله نوری- نواب صفوی و آيت‌الله خمينی جستحو كرد. در گرايش ميانه روی اسلام‌گرايی هدف حفظ مبانی دينی اسلام با حداكثر بهره‌گيری از فراورده‌های ناسيوناليزم ايرانی از يكسو و نمادها و نهادهای مدرنيزم از نوع ليبراليستی و گاه سوسياليستی است. مهمترين افراد وابسته به اين گرايش فكری عبارت از افرادی مثل آيت‌الله نايينی- دكتر شريعتی – آيت‌الله طالقانی و دكتر سروش و بدنه اصلی ملی – مذهبی‌های كنونی مي باشند.
ب) نوگرايی: ليبراليزم غربی
 با ورود اولين دانش آموختگان ايرانی از ممالك غربی در دوره قاحار به تدريج قانونخواهی و آزاديخواهی در صدر مطالبات روشنفكران ايرانی قرار گرفته و بدين وسيله مشروطه خواهی نيز طرح ريزی شد. از همان سالها جريان اصلی ليبراليزم در كنار سوسياليزم رو به رشد نهاد. آزاديخواهان فرنگ رفته با مقايسه ناشی از تفاوت‌های توسعه‌ای كشور با ممالك مدرن به يكباره خواهان آزادی و دمكراسی شدند كه فضای سياسی - اجتماعی و فرهنگی آن دوران مهيای تمهيد آن نبود و خود بنوبه خود واكنش‌هايی را نيز برانگيخت. مهمترين شاخص‌های شناسايی اين رويكرد فكری را ميتوان به صورت زير فهرست كرد:
قانون‌گرايی و مديريت حوزه‌های عمومی كشور بر پايه قانون اساسی به عنوان ميثاق ملی،
پارلمانتاريزم و هواداری از تفكيك قوای سه‌گانه و مردم‌گرايی با انتخابات آزاد،
سكولاريزم و دين‌زدايی از سيمای عمومی جامعه و تفكيك ساختار و نقش‌های نهادها و نمادهای دينی از غير آن،
انتقال فرهنك غربی از طريق حذف بسياری از نمادهای فرهنكی سنتی ودينی،
تمايل به ملی‌گرايی با حفظ زبان فارسی و سنن روزآمد ملی از يكسو و تقويت و اشاعه زبان انگليسی برای ورود به فرهنگ جهانی،
باور به تكثر احزاب و آزادی انديشه و بيان و تعيين سرنوشت سياسی و جامعه مدنی،
تعارض با انديشه‌های سنتی ايرانی و اسلامی از يكطرف و انديشه‌های سوسياليستی از سوی ديگر.

در ميان نوگرايان نيز می‌توان به جريانات افراطی و ميانه رو برخورد كرد. در نگرش افراطی و تندرو نوعی شيفتگی محض به فرهنگ و منش غرب به خشم ميآيد كه بدنبال غرب‌گرايی از سر تا نوك پا بوده و تنها راه برون رفت از عقب ماندگی را الگوگيری از غرب توسعه يافته و رهايی از ورطه سنت‌گرايی ايرانی و ناسيوناليستی و دين باوری اسلامی می‌داند. مي. در نگرش ميانه‌رو اما وجود باور به نوگرايی در فرايند توسعه كشور نوعی برداشت ملی - مذهبی نيز درآن قابل رديابی است كه نوگرايی را از راهروی حفظ برخی نمادهای ايرانی و اسلامی قابل تحقق ميداند. از سران اين رويكرد ميتوان به محمدرضا بهلوی و رهبران فكری وابسته به دربار سلطنتی و انحمن های مطالعاتی درآن دوره اشاره كرد. توان افرادی مانند تقی‌زاده، ملكم خان، و بسیاری دیگر و رضا پهلوی را بعنوان عامل اجرایی، را ازمره اين افراد برشمرد

ت) نوگرايی: سوسياليزم شرقی
انديشه ماركسيزم و آرمانخواهی‌های كمونيستی در ايران همانند همه پديده‌های وادراتی، ناهماهنگ با شرايط عينی و ذهنی جامعه در زمانی وارد شد كه هنوز طبقه كارگر شكل نيافته بود. اين رويكرد كه بازيگری بسياری در تاريخ معاصر ايران بعهده گرفت بر پايه شاخص‌های زير قابل شناسايی است:
باور به حكومت طبقه كارگر و نظام سوسياليستی با الگو گيری از نظام مستقر در شوروی،
دين‌ستيزی و دنياگرايی در تقابل با انديشه‌های سنتی ايرانی ، اسلامی و حتی ليبراليستی،
پارلمانتاريزم تك حزبی با سروری بلامعارض كارگران و ايدئولوژيك كردن ساختارهای اجتماعی– سياسی -فرهنگی و آموزشی،
مبارزه با سرمايه‌داری و نظام مونارشی يا حكومت سلطنتی،
فراملی‌گرايی و ناباوری و تقبيح ملی‌گرايی بر پايه اينترناسيوناليزم با محوريت برخی كشورهای سرآمد سوسياليستی (شوروی ، چين و..).

در اين رويكرد مي توان حريانات تندرو و ميانه‌رو نيز ازهم بازشناسی كرد. بطوريكه در جريان افراطی نوگرايی از نوع سوسياليستی رهبران اين حريان به دنبال رد ملی‌گرايی و ايرانی‌گرايی سنتی و همحنين اسلام‌گرايی و دين‌باوری از يكسو و الگوهای نوگرايی از نوع ليبراليستی از سوی ديگر بودند. بارزترين هواداران اين نگرش رهبران حزب توده و دستحات وابسته بدان بودند. در جريان ميانه‌رو ميتوان سوسياليست‌هايی را سراغ گرفت كه با وحود اعتقاد به انديشه نوگرايی جامعه‌گرايانه با انديشه ملی‌گرايی متعادل و احترام به برخی از نمادهای فرهنگ دينی و عرفی نيز مدارا می‌كند.

جمع بندی و باهم نگری
با نيم نگاهی به آنچه كه تحت عنوان ٤ جريان سنت و نوگرايی در ايران از آن ياد شد اينك برای يك جمع‌بندی ميتوان به این جمع بندی در چگونگی پيوند ارگانيك ميان اين رويكردها دست يافت: به نظر می‌رسد با توجه به رويكردهای مطرح شده در بالا كه نمايی از دور به مهمترين نحله‌های فكری و اجتماعی و سياسی در كشور می‌باشد می‌توان به اين نتيجه رسيد كه در عين اختلاف ميان رويكردها و ميل به گريز از مركز ، نوعی اتفاق نظر نيز در ميان نگرش‌های ميانه‌رو و معتدل در ٤ رويكرد مذكور قابل شناسايی است كه تنها نقطه وصل و اتحاد روشنفكران اين رويكردها می‌باشد. امروزه يكی از راههای رهايی از پديده‌ای كه دانيل لرنر متخصص مسائل توسعه از آن به عنوان «زيادی روشنفكر در ايران» ياد می‌كند و روش تبديل اين تهديد به يك فرصت، اتحاد ميان همه ميانه‌روهای ٤ رويكرد پيش گفته باشد تا با شناسايی نقاط مشترك انديشه و آرمانهای خود با وحدتی استراتژيك بدور هم آمده و در ساختن ايرانی نوين اهتمامی دوباره ورزند.     
-------------------------------------------------------------------------

منابع:
طایفی، علی؛  ازچهارده قرن تضاد تا چهارده دهه: تضاد نوانديشي و نوگرايي،
طایفی، علی؛ الگوهاي سنت ومدرنيزم: ميانه روها متحد شويد!
ثروتی، مژگان؛ آسيب شناسي گذاربه دولت دمكراتيك توسعه گرا،
Sociology: A global introduction, J. Macionis & K. Plummer, Pearson pub, 2005 
طایفی، علی؛  پسر كو ندارد نشان از پدر
  طایفی، علی؛   خانواده ايرانی، خانواده مقدس
قدرت تلويزيون، ژان كازنو، ترجمه اسدي، 1358
منبع شماره 3
طایفی، علی؛ مسجد و کتابخانه،

هیچ نظری موجود نیست: