۱۳۹۰/۱/۱

مادرم در نوروز

مادرم نوروزت بیاد باد!
نوروز که رسید بسیاری یاد نداشته هایشان میفتند و من یاد مادرم افتادم که 21 سال پیش جان باخت
مادر من کشته شد!؟ مادر من قربانی فرهنگ دینی بود! او به ارامی زیست و به ارامی جان باخت! و دم برنیاورد
مادر من برگ گلی بود
برگ سبزی بود که پیش از رسیدن پاییز، بر زمین سخت و ناخیز فرهنگ دینی ایران زمین افتاد.
او برگی بود سبز سبز ولی درخت زندگی یارای حمل او را نداشت!!
مادر من فریاد خشک و فروخفته یک زن ایرانی و مسلمان بود
مادر من تومور گرفت. تومور مغزی! تومور دین! تومور فرهنگ ضد زن! ضدا نسان
مادر من سالها در چنبره مذهب
از درد دین و فرهنگ عقب مانده بخود می پیچید
و دست اخر درطول 9 ماه جان باخت!
وقتی او مرد گهواره من شکست و ترک بزرگی در زندگی همه بازماندگانش پدید آمد!
پدر بیمار شد و من که تیماری او را می کردم دیگر خود را باز نیافتم!
مادر من مرا در نوروز به یک پند فرا میخواند:: " به خواهرانتان سر بزنید! " او می دانست که زن ایرانی حتی در نهاد گرم خانواده چگونه قربانی فرهنگ خشن دینی و مردسالارانه است و او که غرقابه دین بود می دانست ازاین سرطان رهایی ندارد!
پدرم که یکی از مظلومترین مردان زمین است نزد او به ستمگری می ماند که مفهوم ستم را تحسمی نداشت. پدرم نماینده یک فرهنگ دینی و ملی غریب بود فرهنگی که درآن مادر باهمه تقسیم بهشت بپایش! جهنمی بود و در آتش زندگی سوخت!
مادر من
همیشه در یاد و خاطرم سبز خواهی ماند
و برای سبزی مادران دیگر و پایداریشان همواره تلاش خواهم کرد
نوروزت بیادمان هست

هیچ نظری موجود نیست: