سرای من ز سرای تو جدانیست
لقای من به عطای تو مبتلا نیست
از ان صنم بپرسید که چیست رمز این عشق
ندای من از ندای جان تو جدا نیست
ز بام و بوم روزگار همی پند گرفت رند
که راه دل من به ماه روی تو جدا نیست
بنام اندیشه جان و روح فدا میشود
بگویید به رندان دهر که عقل و دل جدانیست
به مهروی خوشدل و خوشرو بسنده کن تو
که در کوچه عشق، ره عرفان جدانیست
به آسمان فغان بکن، سر زمین بکوب
که نام آدمی، زکام او و کام مردمان جدانیست
تو ای علی چند گویی لاف ز جدایی و وصال
که منطق عطار ز عشق مولای بلخ جدانیست
سرانجام این زندگی بهراسانم من ترا
که زندگی آدمی زمرگ او نیز جدانیست
لقای من به عطای تو مبتلا نیست
از ان صنم بپرسید که چیست رمز این عشق
ندای من از ندای جان تو جدا نیست
ز بام و بوم روزگار همی پند گرفت رند
که راه دل من به ماه روی تو جدا نیست
بنام اندیشه جان و روح فدا میشود
بگویید به رندان دهر که عقل و دل جدانیست
به مهروی خوشدل و خوشرو بسنده کن تو
که در کوچه عشق، ره عرفان جدانیست
به آسمان فغان بکن، سر زمین بکوب
که نام آدمی، زکام او و کام مردمان جدانیست
تو ای علی چند گویی لاف ز جدایی و وصال
که منطق عطار ز عشق مولای بلخ جدانیست
سرانجام این زندگی بهراسانم من ترا
که زندگی آدمی زمرگ او نیز جدانیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر