۱۳۹۰/۲/۲۹

شعرگونه هایم

عشقبازی با کلام!
عشق در میان ما چه است، ازار خود، آزار یار
من عاشقم، در هردمی،  من شانه بر مویش کنم
 رسمی چنین نادیده ام، عاشق کشی نشنیده ام!
 چون صید دردامت شوم، جانم به درگاهش کنم
 گرشعله در جانش زنی! صد فتنه در کارش نهی!
 یار دگر گیری اگر، بگو جانم به قربانش کنم
 کیست این یار رقیب کز تو ربود دل این چنین!
 هرکس که تو دوست داری، من سر به فرمانش کنم
 داستان سیمین با ابی، داستان عشق است و عذاب!
 گر گویدش خوارش کنم، منظور بدین رامش کنم!
 گر غصه یارش بخاست، ازیاربش داغش بخاست
 گر ناخنش افتد فساد، می گویدش  جان قربانش کنم!
 رسم عجیبی است عاشقی، دردی دوگانه ناساز!
 یکدم بگویم دور شو!، آنگه به دوری همه یادش کنم
 اما زعشق فهمیدم همی، کز آنچه باشد هست ونیست
  این عمر چند ده ساله را یک آن کنم، به نامش کنم
 درنای من سیمین نبود، هر لحظه او یادم کند
 زین روی من عاشقم شدم، قلبم چو کاشانش کنم

------------------------------------------------
کوته سخن، بلند معنا!

در انتهای شب نیز آفتاب در انتظار است.
 صدای سینه خیز گامهای گرم و مهربانش را
خواهی شنید
اگر
چشم بسته و به ندای قلبت گوش فرا دهی.

####

هیچ مگو و مپرس!
محبت هیچ سنجه ای ندارد 
جز حجم سنگین مانده بردل!
که نمی توان از ان گذشت!
آنگاه که نفس می دمی
بهنگام بازدم اگر
حجمی از آن محبت اندوخته اش شد
بدان
به چیزی
یا کسی
مهر می ورزی!

#####

دوران ابری آسمان دل من نیز بگذرد
و در دور دستان
آنجاکه دریا تمام می شود
و لب بر لب آسمان می نهد
خورشید پنجه مهرش را 
به رویمان خواهد کشید
روز زایش من نیز خواهد رسید!

####

هر از دست دادنی
بازندگی نیست
بازیابی دیگری است
اشک هایم را 
به خنکای بازیابی دیگری
بر گونه هایم پاس خواهم داشت!

####

شور وجودت را در قفس نمی خواهم!
به پرواز تو در اوج آسمان
چشم می دوزم 
و رد پروازت 
بوی زندگی را
به ارمغان می آورد!

---------------------------------------------------
اشک

راهي نيست
ازاين محبس
 تنگ قفس
 زيان بودن
بدون معنا
 راهي نيست
 جز زيستن
 زيستن از نوعي دگر
 گريستن را چاره اي بايد
 اشک هايم راهگشاي مسير پر فلاخم نيست
 دلم اشکي از نوع ديگر گون مي خواهد
 بسان اشک آسماني
 باران بهاري
 بريزم
 بر سر هر غنچه اي
 از برگشودن هايش
 نعره هاي رشد بي حد و دلارامش
 چشم قلبم روح ديگرگونه يابد
 اشک ديگر گونه مي خواهم
 دگر راهي براي زندگي با اينهمه درد و فساحت نيست
 زادروزي ديگر
 مي خواهد اين دل من
 در کوير شور بدبختي
 دلم ارام مي خواهد
 ارام جانم
 را نديدي؟

هیچ نظری موجود نیست: