۱۳۹۹/۱/۱۳

آیا مردم ایران سیاسی‌اند یا سیاست‌زده؟


آیا مردم ما سیاسی‌ترین مردم دنیا هستند؟ اگرچه بنظر می‌رسد از محافل و‌ رسانه‌های سیاسی در ساختار رسمی، تا محافل خانوادگی و اجتماعی در ساختار غیررسمی، همواره بحث‌ پیرامون مسایل سیاسی طرح و دنبال می‌شود ولی در بررسی این امر نمی‌توان چندان به نمایش اجتماعی این پدیده بسنده کرد. از یکسو نمی‌توان به رسانه ها و نهادهای رسمی قدرت و اجتماعات ساماندهی شده توسط صاحبان قدرت برای نمایش سیاسی بودن جامعه ایران استناد کرد.
این بخش که عمدتا دربرگیرنده پروپاگاندا یا تبلیغات ایدیولوژیک با حامیگرایان رانت و جیره‌خوار نظام و ماشین قدرت است برای سنجشگری سیاسی بودن ملت بشدت دروغین است. از سوی دیگر با نگاهی بر مشارکت و گفتمان عمومی بین مردم در فضاهای زیست اجتماعی و مجازی بنظر می‌رسد که در بدو امر، جامعه ایران  از یک آگاهی سیاسی نسبی برخوردار است. مسیله‌ای که پرسش و چالش اصلی یادداشت حاضر است

مفهوم سیاسی بودن مردم در اینجا بدین معناست که آحاد افراد جامعه در اقشار اجتماعی مختلف دارای اطلاع و دانش سیاسی، شناخت از سازوکارهای مناسبات قدرت، چگونگی اثرگذاری در تغییرات سیاسی، آگاهی از حقوق مدنی و شهروندی، قابلیت پذیرش گفتمان نظری و مدارای آرای مخالف، مشارکت اجتماعی و سیاسی در قالب تشکل و تشکیلات صنفی و سیاسی و نظایر آن هستند. همچنین سیاست‌زدگی‌در اینجا بمعنای پیروی از امواج سیاسی کوتاه‌مدت، دوره‌ای و زودگذری است که فاقد بنیان‌های نظری و رویکردهای راهبردی و‌ درازمدت است. این سیاست‌زدگی گاه توسط نهادهای قدرت و گاه نهادهای مردمی و حتی سلبریتی‌ها تکثیر و عمومی می‌گردد.  

در همین راستا چالش اصلی من در اینجا اینست که نمی‌توان به‌صورت علمی و مستند ثابت کرد که مردم ایران در طی دهه‌های پس از انقلاب ۵۷، از نظر سیاسی رشد داشته‌اند یا خیر! در بررسی‌ها و تحقیقات انجام شده حتی در نگرش سنجی‌های معطوف به تحلیل‌های ثانویه، نمی‌توان به روایی و پایایی این تحقیقات اعتماد کرد. ضعف عمومی بررسی‌های از این دست این است که افراد، رویکردها و رفتارهای سیاسی واقعی خود را بروز نداده و محافظه‌کارانه عمل می‌کنند. همین فضای هراس و عدم‌اعتماد اجتماعی سبب می‌شود که تحقیقات اجتماعی از این دست، به نتیجه علمی و موثقی نمی‌رسد. دوچهرگی و دوشخصیتی بودن افراد جامعه در نقش آفرینی و کنشگری در ساختار دوگانه رسمی و غیررسمی در کشور در طی چهار دهه اخیر، فضای فرهنگی جامعه را چنان نابسامان و متضاد بروز می‌دهد که در نوبه خود سبب بروز تکروی افراد و فرد-حزبی می‌شود.

در راستای همین چالشگری، به نظر من توصیف سیاسی بودن مردم ایران چندان مصداق عینی ندارد بلکه می‌توان گفت مردم ایران عموما و عمدتا سیاست‌زده‌اند. این بمعنای یک دوگانه متضاد است بگونه‌ای که از یکسو دارای دلزدگی نسبت به سیاست‌اند و کمترین اعتماد سیاسی به نظام قدرت داشته و با نهاد قدرت و نماد سیاست نوعی احساس بیگانگی می‌کنند و از سوی دیگر دستخوش نوعی تحمیل سیاست در زندگی روزمره‌اند. زیرا دین بخش مهمی از زندگی روزمره مردم بوده و این نهاد پیوند نامشروعی که با نهاد سیاست پیداکرده، ناخواسته وارد زیست فردی و اجتماعی زندگی آحاد مردم شده است

یک مقایسه کوچک سیاسی بودن و سیاست‌زدگی مردم ایران با مردم سکاندیناوی مانند سوئد و نروژ می‌تواند گویای تفاوت مفهومی این دو سازه باشد، دو کشوری که در صدر شاخص‌های توسعه سیاسی در‌جهان قرار دارند. برخی از این شاخص‌ها بطور کلی چنین‌اند

نرخ مشارکت مردم در جامعه ایران و دو کشور مزبور بشدت متفاوت است. این مشارکت صرف حضور در پای صندوق‌های انتخابات نیست که اغلب در جامعه ایران و‌ توسط پروپاگاندای عظیم ماشین قدرت شاهد حضور‌ میلیونی مردم در انتخاب ناگزیر بد و بدتر هستیم. بلکه عدم مشارکت نیمی از زنان جامعه در ساختار قدرت و تصمیم‌گیری ها یکی از بارزترین شاخص‌های عدم سیاسی بودن ساختارها و رفتارهای سیاسی است. چنین ویژگی در دو کشور مزبور قابل تصور نیست.  

آحاد اقشار اجتماعی و دگرباوران دینی و سیاسی در جامعه ایران دارای حقوق برابر در مشارکت سیاسی نیستند و لذا بخشی از جامعه در محاسبات عقلانی روابط اجتماعی توسط نهادهای رسمی و غیررسمی مورد غفلت قرار می‌گیرند. این نقیصه حتی بر تحقیقات اجتماعی و‌ نگرش‌سنجی های کشور نیز سایه انداخته است. در چنین فضایی سیاسی بودن و آگاهی سیاسی زمینه بروز عینی نمی‌یابد، امری که در دو کشور پیش‌گفته نمی‌توان ردی از آن یافت. بطوریکه دمکراسی در این کشورها ابزاری برای تامین حقوق اقلیت‌هاست.  

آگاهی سیاسی آحاد مردم در اثر آزادی، گردش اطلاعات و‌ حق دانستن به‌عنوان‌ یکی از مهمترین حق‌اجتماعی و شهروندی، امری است که در جامعه ایران بشدت پایین است. فضای انحصار رسانه‌ای، سانسور اخبار، فیلترینگ اطلاعات و دانش عمومی از طریق نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و نامحرم بودم مردم نسبت به دانستن و کسب اطلاع از وقایع اجتماعی و سیاسی مولفه‌هایی است که در ایران سبب ساز غیر سیاسی بودن و صرفا سیاست‌زدگی در بین مردم گردیده است. آزادی دسترسی به اطلاعات در مفهوم بشدت گسترده آن، ویژگی برجسته دو کشور مورد نظر در ساختار سیاسی است بطوریکه سبب ساز غنای‌کنشگری سیاسی مردم می‌گردد

عضویت و مشارکت در احزاب و نقش نهادهای مردمی، سمن‌ها در بیان اعتراضات و مطالبات اجتماعی نیز شاخص دیگر اندازه گیری سیاسی بودن مردم دو کشور مزبور است که در بین ایرانیان اساسا مشهود نیست. فقدان احزاب سیاسی، نبود تشکل‌های مستقل صنفی و مردمی، سرکوب هرگونه حرکت و اندیشه‌گری سیاسی در بین طبقات اجتماعی از کارگران تا معلمان، از بازنشستگان تا زنان، از دانشجویی تا کارکنان بخش خدمات نمایانگر فقدان بنیادها و نهادهای سیاست‌ورزی، سیاسی‌گری، و اندیشه‌ورزی سیاسی در کشور است. بی سبب نیست که تشتت آرای سیاسی بقدری است که در انتخابات ریاست جمهوری هزاران نفر کاندیدا می‌شوند، در اجتماعات مجازی و محفلی به تعبیر فرهنگ عامه، با دو نفر حزب تشکیل می‌شود و با سه نفر انشعاب، و در نهایت به استناد یک طنز سیاسی اگر چهار ایرانی دورهم جمع شوند، بر سر پنج عقیده مشاجره صورت خواهند گرفت. فضاهای سیاسی مجازی نظیر توییتر یا فیسبوک مشحون از این سیاست‌زدگی است.  

در چنین قامتی از فرهنگ سیاسی در کشور که پارتی‌ یا حزب‌گرایی به پارتی‌بازی فروکاسته، نهادهای مدنی و مردمی‌اش نیز قایم به فرد بوده و هستی و ساختارهای اجتماعی‌اش در ابتدایی و فردی‌ترین حد رشد خود هستند، سیاسی تلقی کردن مردم ایران امری بشدت نامتجانس و ناموزون با بسترهای رشد سیاسی مردم در یک جامعه توسعه یافته سیاسی است. این عدم بلوغ سیاسی نیز فقط منحصر به مردم نیست بلکه حتی صاحبان قدرت در استبداد دینی نیز فاقد تربیت و آموزش‌های ابتدایی رفتار سیاسی عقلانی در معیارهای جهانی در روابط بین‌ملل هستند.  

نگاهی بر آنچه‌ که‌ در دهه هفتاد و کشنگری سیاسی فعالان سیاسی در وقوع انقلاب و پیروی حتی جریانات سیاسی مدرن از رهبری سنتی و واپسگرای روح‌الله خمینی صورت گرفت دلیل دیگری بر عدم بلوغ اندیشه سیاسی و سیاس بودن مردم و حتی بخشی از روشنفکران وقت بود. این عدم بلوغ سبب گردید که کنشگران سیاسی مدرن چپ سوسیالیست و راست سکولار و ملی علیه حکومت سلطنتی شبه مدرن تاخته و با براندازی آن، ساختار سیاسی ضدمدرن و سنتی را پایه‌ریزی کردند که در اوج رشد مدرنیزم در جهان شگفت‌آور بود

ادامه این عدم بلوغ سیاسی در طول چهار دهه حکومت استبدادی، دینی، دروغین، فریبکار و فاسد سبب شده است که رویکردهای سیاسی افراد و نه گروه‌ها بجای سیاست‌ورزی به واپسگرایی سیاسی منجر می‌شود. پشیمانی سیاسی و میل به بازگشت استبدادشاهی و ارتجاع سفید برای چاره‌یابی استبداد شیوخ و ارتجاع سیاه نسخه جدی کنشگری سیاسی می‌گردد که بنوبه خود نیز قابل اعتماد نیسترفتار سیاسی مردم در طول دهه‌های‌پس از جنگ از جنبش موسوم به خرداد تا سبز و بنفش و درماندگی در گردگشت و چرخه شوم استبداد، نشانه های بارز دیگری از سیاست‌زدگی مردم است. در چنین بستری نه افراد و نه تشکل‌های نیم بند اجتماعی و سیاسی قابلیت سیاست‌ورزی نداشته و‌در بهترین حالت در پی اعتراض به قوانین نابرابرند

اپوزیسیون یا احزاب و جریانات سیاسی مخالف و رقیب حکومت دینی در داخل و خارج از کشور نیز علیرغم داشتن اساسنامه و مرامنامه، برنامه‌های نسبتا مدون و تشکیلات سابقه‌دار، دارای کمترین میزان هواداری‌اند. سابقه مسارکت و سیاست‌زدگی همین احزاب در معماری ساختار حاکمیت استبداد دینی و واپسگرا در کشور در دهه پنجاه و ابتدای دهه شصت سبب شده است که نه تنها این احزاب مشروعیت سیاسی خود را از دست داده‌اند بلکه نسل فعالان این احزاب و اپوزیسیون نیز امل عمدتا ریش سفیدانی است که دیگر توان سیاسی‌گری و سیاست ورزی ندارند. آحاد مردم در چنین فضایی، در یک خلا و فقدان آگاهی و چشم‌انداز سیاسی راهبردی برای آینده کشور قراز دارند

روشنفکران ایرانی نیز که نقش شخصیت در تاریخ و تحولات اجتماعی را عهده‌دارند از چند دسته خارج نیستند. در این طیف، گروهی وابسته و منتقد قدرت هستند که در بازی قدرت توان سیاست‌ورزی های ورای چرخه استبداد دینی ندارند. گروهی دیگر در داخل کشور با تشت آرای بسیار و فردگرایی افراطی در متن اجتماعی جمع‌گرا عمدتا به جزایری میدل شده‌اند که بیش از تولید سیاست و اندیشه‌گری سیاسی به نقد و نق‌سیاسی می‌پردازند. محافل کوچک و بزرگ اقشار مرفهی که ژست‌های روشنفکری گرفته و داعیه برابری و آزادی‌خواهی دارند ولی در زندگی شخصی و محفلی بشدت در تقابل با آن عمل می‌کنند. گروهی از روشنفکران مهاجر و دور از وطن نیز هستند که برکنده از متن تحولات و تغییر، گاه چنان دستخوش ذهنی‌گرایی‌اند که حتی در مقام سیاست‌ورزی، ره به صحرای کربلا و سینا می‌زنند

اگرچه نمایش سیاست زدگی مردم ایران، محور مفروض در این بررسی کوتاه است و چه بسا سبب‌ساز نوعی نگرانی و ناامیدی در تحولات سیاسی کشور گردد، ولی قصد اغراق در این پدیده را ندارد. بی تردید جامعه ایران با همین سیاست‌زدگی، بتدریج ناگزیر از سیاست‌ورزی هایی خواهد شد که در آن عناصری مانند دمکراسی، انتخابات، برابرخواهی و عدالت، حقوق برابر جنسیتی و جنسی، حقوق برابر قومیتی و فرهنگی، حقوق کودک و اقشار توانخواه، آزادی اطلاعات و رسانه‌ها، آزادی تشکل‌ها و احزاب و عدم مدارای استبدادی دیگر از زمره بنیان‌های سیاست‌ورزی‌های آتی در آن خواهد بود


سنجشگری مسایل اجتماعی ایران
https://t.me/alitayefi1

هیچ نظری موجود نیست: