۱۳۹۷/۵/۹

تجاوز سفید: تحلیل اجتماعی روایت زنان ازدواج‌ شده در سنین کودکی

طرح مسأله: سالانه دهها هزار دختر کودک در ایران توسط والدینشان و زیر نام ازدواج به بستر تجاوز سپرده میشوند. تجاوز کودک زیر نام ازدواج، تنها تجاوز رسمی است که برای آن پایکوبی جمعی میشود و متجاوزانی به نام داماد، دختران خردسال را در بستر تجاوز به نخستین تجربه مشروعیت یافته خشونت آشکار و سازمان یافته وادار میدارند.

تجاوز: عبارت از رابطه جنسی است که ناشی از عدم آگاهی، عدم امکان انتخاب، خشونت فیزیکی، عدم تمایل به رابطه و هراس از آن روی میدهد. بر اساس معاهده حقوق همه افراد زیر 18 سال کودکشناخته میشوند؛ کسانی که از نظر جسمی، جنسی، روانی، آموزشی و سطح آگاهی به ویژه جنسی، توانایی و امکان انتخاب عقلایی در زندگی خود را ندارند. فقدان آموزش جنسی در جامعه ایران برای این گروه سنی، آسیبپذیری جنسی و روانی این جمعیت را بیش از سایر فرهنگهایی میکند که کودکان از سنین خردسالی به شناخت جسم و جنسیت خود دست مییابند. از این رو هر گونه رابطه جنسی با این گروه سنی به نام کودک، تعدی و تجاوز به جسم، روان، شخصیت و فرصتهای رشد فردی آنان تلقی میشود.
تجاوز سفید: بزرگترین نرخ تجاوز در جهان و ایران، تجاوز رسمی به کودکانی است که به اجبار عمدتا مردان خانواده زیر نام ازدواج به بستر تجاوز گسیل میشوند. تجاوز سفید کودکان، مشروعیتیافتهترین خشونت جنسی علیه کودکان است که با هلهله و پایکوبی جمعی در قالب خشونتی ساختاریافته صورت میگیرد. تجاوز سفید یک تجاوز دوگانه است: از یک سو دختران در سکوتی مرگبار مورد متجاوزانی به نام شوهر قرار میگیرند و از سوی دیگر هیچ فرد یا نهادی این تجاوز را مورد و اعتراض قرار نمیدهد.
تجاوز خاموش: تجاوز به کودکان زیر نام ازدواج، خاموشترین شکل تجاوز است که در آن قربانی به نام آبرو و عصمت، به خاطرهراس از مجازات و رانده شدن برای پرهیز از خشونتهای وخیمتر، تن به تجاوز مردان میدهند. در اینجا به نام ازدواج و به قصد تشکیل خانواده و فرزندآوری، دختران خردسال مورد تجاوز قرار میگیرند. تجاوز خاموش تجاوز به نسلی است که با ترومای جنسی و روانی عمیق، به تولید و تربیت فرزندانی مجاب میشوند که میتوانند وارث این آسیبهای روانی شوند.
تجاوز زیر نام عفاف: مهمترین توجیه تجاوز سفید علیه کودکان زیر نام ازدواج ، دفاع از عفت خانواده و جمعی است. عفاف، ناموس، پاکدامنی دختر و البته فقر مالی و آموزشی و نابرابری اجتماعی عمدهتریندلایل بروز و تداوم تجاوز به دختران است. کودکانی که زیر سن 18 سال از همه امکانات و فرصتهای آموزشی و رشد شخصیت و اندیشه و روان خود محروم و در بستر مرگ هویت وادار به یک رابطه جنسی میشوند. عفاف جمعی اگر چه در شکل کارکردهای رسمی با تجاوز به کودک زیر نام ازدواج محقق میشود ولی این عفاف و حیثیت فردی و جمعی در بعدی دیگر به شدت زایل است.
تجاوز جامعه بر فرد: تجاوز به کودکان زیر نام ازدواج، تجاوزی است که بر ناتوانترین افراد جامعه یعنی کودکان اعمال میشود. هژمونی جامعه بر فرد در این ساختار، حقوق و آزادی فردی در تعیین حق سرنوشت خود را نادیده میگیرد. کودک در این بستر فرهنگی، قربانی غفت اجتماعی، آبروی جمعی و قبیلهای شده و ابزاری برای بازتولید جامعه مردسالار، پدرسالار، شیخیت و دینمدار میشود. این شکل از تجاوز بزرگسالان بر خردسالان نهادینهترین شکل تجاوز تاریخی است که به طور مستمر بازتولید میشود.
تجاوز سنت و دین بر اخلاق: مهمترین پشتوانه و سرمایه فرهنگی وقوع و استمرار پدیده تجاوز سفید علیه کودکان زیر نام ازدواج ازدواج، با مهر تایید دین و سنت، مشروعیت مییابد. دین و سنت دو نهاد بازتولید کننده پدیده تجاوز رسمی و سفید علیه کودکان است که شواهد مکتوب و عینی آن در نزد شیوخ دینی و محلی قابل ردیابی است. کودک دختر در این ساختار، ابزاری برای بازتولید نسلی، تداوم و قوام خانواده، پیشگیری از هر گونه انحراف از معیار تأسیس خانواده با تجاوز کودک به نام ازدواج هستند. این شکل از تجاوز، مشروعیت یافتهترین شکل خشونت علیه اخلاق انسانی است.
هدف:
هدف از این فراخوان جمعآوری و نمایش شدت و‌ گسترش آسیبهای جسمی- روانی ازدواج اجباری کودکان است تا زمینههای مستدلی باشد برای مبارزه علیه این پدیده و آزار و تجاوز جنسی کودکان با نام مشروعیت یافته ازدواج. محصول ‌این‌گزارش بدون ‌ذکر مشخصات ارسال کنندگان منتشر و‌ در اختیارعموم و برخی مجامع دیدبان حقوق کودک قرار می‌گیرد!
روش تحقیق:
➢ در‌ پی تاکیدم بر باز تعریف مقوله ازدواج کودکان زیر نام واقعی تجاوز به کودکان، و‌ ارسال برخی زیسته های تجربی و گزارشهای فردی توسط مخاطبان و قربانیان این ‌پدیده، از کلیه کسانی که در‌ سنین کودکی تحت فشار خانواده ناگزیر از همبستری و ازدواج شده اند، دعوت شد تجارب خود از آزار جنسی صورت گرفته در روز، ماه و سال های ابتداییزندگی‌‌ با مردی به نام همسر را به آدرس من (alitayefi@)  ارسال کنند. بدین ترتیب اطلاعات از طریق اعلام فراخوان در شبکه اجتماعی (مجازی) تلگرام، گردآوری شد.
پژوهش حاضر از نظر هدف، کاربردی است؛ به این صورت که با مطالعه تجاوز روی کودکان (دختران) زیر 18 سال در نظر دارد نتایج آن را در کاربست اصلاح قوانین حقوق کودک در کشور و تغییر فرهنگ و آموزههای اجتماعی و جنسی ارائه دهد.
از نظر ماهیت، توصیفی است؛ بدین معنی که روایتهای رسیده بدون مداخله پژوهشگر بررسی و نتایج آن استخراج و تحلیل شد.
از نظر رویکرد، انتقادی است. نتایج بعد از استخراج و ثبت با نگاه انتقادی بررسی شده و سپس راهکار برون رفت ازموقعیتی که منجر به تجاوز سفید میشود، ارائه گردید.
تکنیک به کار رفته در گردآوری اطلاعات، بهرهگیری از فن پرسشنامه باز است. بدین شکل که روایتها در دوره زمانی اردیبهشت ماه 1397 از طریق تکنیک پرسشنامه باز گردآوری شد و طی تماس راویان با محقق، پرسشهای زیر مطرح شد:
➢ سن خود در ابتدای ازدواج و اولین تجربه‌ رابطه جنسی
➢ فاصله سنی شما با مرد همسر خود در ابتدای رابطه جنسی
➢ چگونگی نحوه ایجاد رابطه جنسی و نحوه برخورد مرد همسر
➢ چگونگی مقاومت خود در ایجاد رابطه جنسی اجباری و درک خود از این رابطه
➢ چگونگی نحوه حمایت خانواده در بروز ‌مشکل و شدت خشونت جنسی مرد همسر
➢ روایت ترس و هراس از رابطه جنسی و تکرار و طول مدت این هراس
➢ روایت آزارهای جسمی و جنسی و روانی رابطه جنسی در سن کودکی
➢ روایت بارداری احتمالی در سن زیر ۱۸ سالگی ‌به عنوانسن کودکی
راهکارها:
قداست بخشی به تجاوز به کودکان زیر نام ازدواج فقط از دو راه بنیادین قابل پیشگیری است. 
1- تغییر قوانین مبتنی بر تعهدات بین المللی به معاهده حقوق کودک در کشور
2- تغییر فرهنگ و آموزههای اجتماعی و جنسی برای تقدسزدایی از تجاوز زیر نام ازدواج کودک. 
قباحتزایی و بیآبروسازی تجاوز سفید و آشکارسازی ماهیت ازدواج اجباری کودکان برای تقبیح تجاوز میتواند والدین و شیوخ خانوادگی و محلی را از سژردن دختر به دست متجاوزانی به نام شوهر باز دارد.
بارها تأکید کردهام که بخش بزرگی از آنچه زیر نام ازدواج اجباری کودکان زیر 18 سال سال ثبت میشود، همان تجاوز جنسی زیر نام و حریم قانونی و شرعی ازدواج است که بدان وجهه اخلاقی و عرفی میبخشد. از همین رو آمار کودکان تجاوز شده که از متجاوز خود جدا شده و زیر نام طلاق ثبت میشود نیز ادامه همان تجاوز و اختلاط مفهومی است که توسط نظام رسمی پنهان و قدسیسازی میشود.
رهایی کودکان زیر 18 سال از دام تجاوز جنسی زیر نام ازدواج، به خصوص کودکانی که به بلوغ و رشد فکری، آموزشی، فرهنگی، اجتماعی و جنسی نرسیده و امکان دفاع از حقوق خود را نداشته باشند، نمیتواند زیر عناوین متناسب با زندگی بزرگسالان و افراد با بلوغ اجتماعی مانند ازدواج، طلاق، بیوگی و نظایر آن نادیده انگاشته شود. نمیتوان متصور شد کودکی توسط والدین و با حمایت قانون و شرع واپسگرا به رابطه جنسی تن دهد که در آن قدرت انتخاب رابطه و توان جسمی تحمل آن وجود ندارد و تصور کودک تجاوز شده به نام همسر و بیوه یا مطلقه، خشونت مضاعفی است که به دنبال پوشش و توجیه خشونتآمیز بودن تجاوز در قالب سایر عناوین و مفاهیم مقبول اجتماعی است.
سدههاست که در فرهنگ و شریعت دینی در ایران تجاوز به کودکان خردسال زیر نام ازدواج به رسمیت شناخته شده است. رویکرد بیولوژیک به انسان و احتساب مبنای سن بلوغ جنسی با نگاه قابلیت باروری کودکان به خصوص دختران واقع در سن کودکی همچنان کانون اصلی تفکر متشرعان و قانونگذاران است که منشأ فکری خود را دین دانسته و با چنین دکترینی به کودکان ستم روا میدارند.
در چنین رویکرد دینی، اجتماعی و فرهنگی به کودکان، وظیفه باروری و فرزندزایی، شوهرداری و خانهداری به ویژه برای دختران خردسال و حداکثر بهرهگیری از طول دوره باروری آنان برای حفظ و تداوم نسل مردانه و تأمین امنیت مالکیت جنسی و مالی آنان در ساختار قدرت مردانه، مهمترین دلایل ماندگاری پدیده تجاوز به کودک زیر نام ازدواج است.
در رویکردهای نوین مبتنی بر حقوق بشر و حقوق کودک و مبتنی بر معاهدات جهانی، تأمین حقوق اولیه کودک برای رشد شخصیت، آموزش و پرورش، توانیابی برای اتخاذ تصمیم و دفاع از حقوق خود، رشد جسمی و روانی برای قبول مسئولیت از زمره مبانی است که کانون اصلی تعریف کودک و تعریف حیطه حقوق و تکالیف کودکان را اجتماعی، فرهنگی و نه زیستشناختی و دینی قلمداد میکند.
در چنین رویکردی، هر گونه رابطه جنسی با کودکان زیر سن 18 سال، زیر نام شرع و عرف و در قالب ازدواج یا صیغه مردود است و شکلی از تجاوز جنسی و بچهبازی یا پدوفیلی تلقی میشود. از همین رو استفاده از تعابیری نظیر کودک بیوه، توجیهی بر ستم و تجاوز جنسی است که بر دختران زیر 18 سال اعمال میشود؛ کسانی که تعداد آنان در سراسر کشور صدها هزار نفر است.
تصور تجاوز مردان میانسال یا سالمند به دختران کودک زیر 18 سال در ساختار فرهنگی حقوق بشر از زمان کوروش و قدمت تمدنی چندهزار ساله، به شدت حیرتانگیز و دهشتناک است. این ستم و رویکرد تجاوزگرانه در فرهنگ و بینش دینی اسلام اعم از شیعی و سنی بازتولید و تشدید یافته و هنوز نیز در زیر امضای حکومت دینی صورت میگیرد. فاجعه انسانی خاموشی که نیازمند توجه بیشتر و واکنش به موقع نهادهای مردمی و انجمنهایی نظیر انجمن جامعهشناسی ایران است.
در ادامه فهرست خام و پردازش شده روایتهای دریافت شده از قربانیان تجاوز سفید ارائه میشود. 
شایسته است از همکاری و اعتماد روایان
و تمامی کسانی که در پیشبرد علمی این فراخوان همکاری نمودند
قدردانی نمایم.
فراخوان روایت آزارهای جنسی قربانیان تجاوز سفید زیرنام ازدواج کودکان
روایت نخست: زن، ۶۷ ساله، ازدواج در ۱۳ سالگی
خدا به حرمت خدایش به شما عمر با عزت بدهد و روزبه روز مقاومت تان بالاتر بشود. این که نوشتید در مورد تجاوز به خردسالان من یکی از همان هایم. پدر من در حق من ظلم بسیارکرده و حیوانی بنام شوهر هم به من همون تجاوزی شد که نوشته بودید.
قلبم خون گریه می کرد هم از اینکه بچه بودم هم کسی را خوشم نمی امد و چندین سال در زندگی با شوهر گرسنگی کشیدم.حالا در همین وضعیت پدر شوهرم هم به من نظر بدی داشت. هشت سال در شکنجه عمرم را بر باد دادم. همیشه وقتی مادرش بعداز ظهرها، میرفت بیرون من میرفتم از دست این حیوان(پدر شوهر) سر نردبان، در حیاط تا تاریکی شب و این حیوانهم میرفت پیش یک دختر کلفت که همسایه شون بود تا آخر شب. این خلاصه اش را گفتم. خیلی خیلی عذاب کشیدم. متاسفانه چند سال است نمیتونم گریه کنم. الان بچه های من هم  سه تا بچه تجاوز هستند.
آنچه درباره تجاوز نوشتید، درست بر سر من آمده؛ آن بیست و چهار ساعت روز اول مثلا ازدواج که من عذاب الیم کشیدم هنوز زخمش التیام نبسته من آن ساعت ها را شب و روز تو خیابونهابودم.
روایت دوم: زن 30 ساله، ازدواج در 16 سالگی
دبیرستان رو تموم نکردم (دوم دبیرستان) که منو به عقد مردی درآوردن که 13 سال بزرگتر از خودم بود. شوهرم کارمند بود. قبلا دو بار ازدواج کرده بود و هر دو زنش رو طلاق داده بود. 
بچه بودم اصلا نمیدونستم زندگی یعنی چی؟ شوهر یعنی چی؟ یک هفته بعد از عقد، عروسی کردیم و تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده.
از رابطه زناشویی هیچی نمیدونستم. مادرم حتی یک کلمه هم به زبون نیاورد. فقط شب عروسی چند تا از زن عموهام خیلی سربسته و مبهم یه چیزایی بهم گفتن اما من هیچ درکی ازش نداشتم. اصلا نمیدونستم چی هست؟ همه چیز گنگ و مبهم بود.
تا اینکه بعد از رفتن مهمونها شوهرم مثل آخوندها نشست و نصیحتم کرد و از رابطه جنسی برام گفت. شب خیلی بدی بود. شرم و خجالت تمام وجودم رو گرفته بود. بدون هیچ احساس عشق و محبتی آماده شدم تا کارش تموم شد.ده دقیقه بیشتر طول نکشید.کمی درد داشتم. اون شب گذشت و فرداش زن عمو و خواهر شوهرم ازم دستمال خونی خواستن که بکارتم تأیید شده باشه!
تا یک سال همه زندگیم فقط اشک بود و اشک. پشیمون بودم که چرا ازدواج کردم؟ چرا مادرم حمایتم نکرد؟ تو فکر فرار بودم اما میترسیدم. از شوهرم متنفر بودم. هر شب موقع خواب خودمو به یه کاری مشغول میکردم که مجبور به رابطه نشم اما فایده نداشت. 
بعد از 6 ماه حامله شدم. من که نمیخواستم به این زودی بچه دار بشم. اما شوهرم اصرار میکرد. حتی نذاشت از قرصهای پیشگیری از حاملگی استفاده کنم. در طول 6 ماه اول ازدواجمون اصلا بهم اجازه نداد با هیچ روشی پیشگیری کنم.
الان هم از زندگیم راضی نیستم. اصلا همدیگر رو درک نمیکنیم. رابطه عاطفی مطلقا با هم نداریم. رابطه جنسی هم اگر هست به اصرار اونه و گرنه من نه تنها تمایلی ندارم حتی بیزار هم هستم ازش.
خانواده ام مسبب اصلی زندگیم هستن و الان با وجود دو تا بچه نیمتونم طلاق بگیرم چون بچههامو ازم میگیره. تنها امیدم بزرگ کردن این دو تا بچه است.
روایت سوم: زن 36 ساله، ازدواج در 16 سالگی
پدرم نذاشت بیشتر از کلاس چهارم درس بخونم. با اینکه خیلی علاقه داشتم به درس خوندن. جرم من این بود که با دوست برادرم آشنا شدم و اون یه نامه بهم داد که میخواد بیاد خواستگاریم. یه شب برادرهام نامه رو دستم دیدن. دیگه نفهمیدم چی شد! سه تایی ریختن رو سرم و تا تونستن کتکم زدن. تمام صورتم کبود شده بود.
چند ماه بعد برادرم در محل کارش با یکی آشنا شده بود و قرار ازدواج گذاشته بود به شرط بده- بستون. من بدون هیچ رضایتیعروس اون خونواده شدم و اونها هم دخترشونو به عقد برادرم درآوردن.
هیچی از جوونیم نفهمیدم. احساس میکنم یه زن 50 ساله هستم. شوهرم همش مجبورم میکرد به رابطه جنسی و اصلا به میل من نبود. حتی در دوران حاملگی هم مجبورم میکرد. من مدام به بهانههای مختلف فرار میکردم ازش. الان هم همینطوره. از اولش دوستش نداشتم و الان هم ندارم.
شوهرم فقط دو سال از من بزرگتر بود اما اصلا منو درک نمی کرد. تا چشم باز کردم حامله شدم. بلد نبودم پیشگیری کنم. هیچ کسی هم بهم نگفته بود که به این زودی بچه دار نشم. الان که 36 سالهمبتلا به دیسک کمر هستم. هر چی دکتر میرم فایده نداره. دکترم میگه: به خاطر عوارض زایمان در سن پایینه. موقع زایمان بچه اولم،خیلی بهم فشار اومد. به همین خاطر مهرههای کمرم دچار فاصله شدن و الان تا یه کار ساده انجام میدم سریع کمر درد میگیرم. پدر و برادرم رو هرگز نمیبخشم.
روایت چهارم: زن 46 ساله، ازدواج در 17 سالگی
قبل از عقد ندیده بودمش. با زور و کتک مجبورم کردن که باهاش ازدواج کنم. برادرم اون شب با چاقو زخمی ام کرد و به کلیه ام آسیب زد. هنوز هم مشکل کلیه دارم.
دو سال از زندگیم گذشت و من سر و سامون نگرفته بودم. هر روز به یه بهونهای برمیگشتم خونه پدرم. اما اونجا هم راهم نمیدادن و هر بار با کتک برم میگردوندن. گاهی هم نصف شب از خونه بیرونم میکردن که مجبور بشم برگردم. اما تا صبح پشت در خونه پدرم میموندم. حاضر نبودم به هیچ وجه برم پیش شوهرم.
شوهرم از نظر ظاهر خیلی پایینتر از خودم بود. هر کی میدید، میپرسید چطور با این مرد ازدواج کردی!؟ و همین باعث دلسردی بیشترم میشد. علاقه ای بهش نداشتم. طلاق میخواستم اما شوهرم دوستم داشت و حاضر به طلاق نبود. از زندگیم خسته شده بودم. هیچ کس حمایتم نمیکرد حتی مادرم یک کلمه حرف نزد. 
شب عروسیم بنا به رسمی که داشتیم یکی از زنان اقوام رو باهام فرستادن خونه شوهرم که دستمال خونی رو نشون بدم. اون شب بنا به اصرار این و اون مجبور به تسلیم شدم و کار انجام شد. اما تا یک سال تمام، به هیچ عنوان رابطه جنسی نداشتم باهاش. اصلا نمیذاشتم بهم نزدیک بشه. گاهی هم از اتاقم بیرونش میکردم. اونم مقاومت میکرد.
بعد از دو سال حامله شدم. تنها دلخوشیم پسرم بود. به عشق اون بود که حاضر شدم همه چی رو قبول کنم و سر خونه زندگیم بمونم و این طور شد که این زندگی ناخواسته رو ادامه دادم.
روایت پنجم: سن ۵۶ ساله، ازدواج در ۱۵ ساله
خاطره تلخی از دوران نامزدی که پانزده ساله بودم همیشه نقش منفی در ذهنم به جا گذاشته. مادرم با نااگاهی و سنتهای خودش وبا نشناختن دختر بچه اش که با ذوق وشوق اونو به فامیل دور خودش شوهر داده بود، از ترس اینکه مبادا دختر شیطونش که دایم رو در و دیوار بود و بالا وپایین میپرید باعث آبروریزشنشه.
یه روز وقتی من کلاس خیاطی میرفتم تا برای زندگی ای که تعیین کرده بودن پخته بشم، با پسر قلدرش اومد جلو اموزشگاه ومنو به زور بردن برای معاینه و داشتن برگه پزشکی که ثابت میکردمن دخترم! آسیب سختی به روحم زد. این قضیه باعث شد سالها از زن بودنم در زجر باشم و برای اینکه بحثی و کشمکشیدر خونه نشه چون احساس ضعف شدید و شکست غرور میکردمدر مقابل مردانی مثل برادرانم، سکوت میکردم.
من هیچ آگاهی ای نسبت به روابط زن و شوهر نداشتم ولی یادمهمادر یا ملی یه دستمال سفید به من دادن که ازش استفاده کنم و نحوه ی استفاده شم یاد دادن، با این حال این مرده چون از قبل تجربه رابطه با زنهای دیگه داشت، پخته تر عمل کرد و من به جز اون حس بد رابطه و نا آشنایی به قضیه، ماهها افسرده بودم و گریه میکردم.
متاسفانه من سالها سال از زن بودن خودم ناراضی بودم و ضربه اصلی زندگیمو همین جا خوردم چون دایم میگفتم من خودم یهپا مردم و کارا و تواناییهای مردانه انجام میدادم و نقش زنانگیمخیلی کمرنگ بود چون از زن بودن جز آزار و تحقیر چیزیعایدم نشده بود.
روایت ششم: زن ۳۳ ساله، ازدواج در ۱۷ سالگی
ما یه خانواده پر جمعیت و فقیر بودیم. وقتی شوهرم اومد خواستگاری همه خونواده ام راضی بودن جز خودم. وضع مالیشون خوب بود. تک پسر هم بود و خونه هم بهش داده بودن.
اون موقع ۱۷ سالم بود. شوهرم ۳_ ۴ سال بزرگتر از خودم بود. هیچ حسی بهش نداشتم. هر چی مخالفت کردم به گوش کسینرفت. همه می گفتنبچه ای نمی فهمی! بهتر از این شوهر گیرت نمیاد.
شب عروسی عزای من بود. تو فکر فرار بودم. داشتم دیوونه میشدم. نمی تونستم به عنوان شوهر قبولش کنم. من اصلا به فکر ازدواج نبودم. می خواستم درس بخونم و دانشگاه برم. اما نذاشتن حتی دیپلم بگیرم.
چند سال اول زندگیم جهنم بود. مدام تو فکر فرار بودم اما نه جاییرو داشتم و نه پولی که بتونم زندگیم رو بچرخونم.
رابطه جنسیمون خوب نبود. به میل من نبود و مجبورم میکرد هیچحسی بهش نداشتم.
بعد از دو سه سال از زندگیمون که گذشت مادر شوهرم ایناصداشون بلند شد که نوه می خوایم. خدایا! دنیا رو سرم آوار می شد وقتی اسم بچه می اومد. نمی تونستم قبول کنم که از مردیکه بیزارم ازش بچه داشته باشم. به طلاق فکر می کردم اما خانواده ام حمایتم نمیکردن. مادرم مدام بهم سرکوفت میزد و دعوام می کرد که آخه تو چی کم داری که اینقدر ناسازگاری
آخرش حامله شدم. الان دو تا بچه دارم. علاقه خاصی بینموننیست. ناچار شدم این زندگی ناخواسته رو ادامه بدم.
روایت هفتم: زن 34 ساله، ازدواج در 17 سالگی
در آستانه گرفتن دیپلم بودم که خانواده همسرم به خواستگاری ام آمدند. تعجب کردم چون پسرشان سیزده سال از من بزرگ تر بود و برخوردهای سرد منو دیده بودند. وقتی فهمیدم خانواده ام راضیهستند خودم رو به آب و آتش زدم. اما فایده نداشت. 
برخلاف میل من کارها در حال انجام بود . روز عروسی، به حدیگریه کردم که آرایشگر مجبور شد سه بار منو آرایش کنه. 
شوهرم تلاش کرد توضیح بده که همه دخترها اول زندگی اضطراب دارن ولی احساس من اضطراب نبود .من هیچ علاقه ای به همسرم و ازدواج در این سن و سال نداشتم. شب عروسی ام به شدت خسته - مجبور به تحویل دستمال به خانواده شوهرم هم بودم. وقتی شوهرم برای بار اول به من نزدیک شد چنان حالم بد شد که کمی بالا آوردم. نارضایتی من از شوهرم اینست که می توانستموکول کند به روز بعد. فقط با حرف می خواست کار خودش رو توجیه کنه. اجبار شوهرم فقط شامل اون روز نبود. هر زمان اراده می کرد بدون توجه به شرایط من و حتی در دوران قاعدگی ام ، که باعث عفونت های پی در پی می شد. کم کم یاد گرفتم توی شام شوهرم داروی خواب آور بریزم . 
رفتار و برخورد شوهرم بعد از سال ها تغییر کرد و فهمید من هم حق و حقوقی دارم. خوشبختانه ادامه تحصیل دادم و استقلال مالی هم دارم. روزگارم با کار و دو بچه ام می گذره‌ اما خاطره بد سال های اول زندگی ، برای همیشه در ذهن من حک شده است.
روایت هشتمزن 19 ساله، ازدواج در 15 سالگی
من در خانواده تقریبا فقیری بزرگ شدم و در یک مدرسه شبانه روزی مشغول تحصیل بودم. دوره راهنمایی را پشت سر گذاشته بودم. نیمه های مرداد بود. در یکی از روزها دو مرد از روستایهمسایه به منزل ما آمدند. پس از رفتن آنها از رفتارهای پدر و مادرم موضوع رو فهمیدم. مادرم سربسته چیزهایی گفت. بیشترکارهای ازدواج منو مادربزرگم انجام می داد. گریه های مداوم من، کمی پدر و‌ مادرم رو دچار عذاب وجدان کرد. اما مادربزرگم می گفت پدرت اوضاع خوبی نداره. خواستگار خوبی داری ، بالاخره بایدشوهر کنی.
ازدواجمان، آخر تابستان بود. شوهرم تازه سربازی رو تمام کرده بود و بیشتر از من، خجالت می کشید.
روزی که برای آزمایش بکارت رفتم رو به یاد دارم. مادربزرگم توضیحات رو داده بود. زمان معاینه آنقدر حالم بد بود و دست و پام می لرزید که دکتر چند دقیقه ای منتظر ماند. 
پس از پایان مراسم عروسی ، مادربزرگم دستمالی به من داد و گفت باید چکار کنم. آن شب برای من و شوهرم شب دلهره آور و ناراحت کننده ای بود ما مجبور بودیم همان شب، دستمال رو تحویل دهیم. شوهرم هم بسیار ناشی بود و فقط چیزهاییشنیده بود. 
روز بعد شادی هر دو خانواده رو می دیدم. هر وقت یاد اون روزها می افتم که یک دستمال خونی، چقدر شادی و افتخار برایخانواده ها آورده احساس بی ارزشی می کنم. حالا چهار سال گذشته. من یک بچه یک ساله دارم. در امتحان ورودی دانشگاه هم قبول شده ام. شوهرم هم قصد ادامه تحصیل داره. تصمیم گرفته ایم در آینده، توقعات خودمون رو به دخترمون تحمیل نکنیم.
روایت نهمزن (اگر زنده بود): ۸۲ ساله - ازدواج در ۱۳ سالگی
ازدواج کودک همیشه از سر فقر و ناآگاهی نیست. گاهی هم حاصل قول و قرارها و معامله های ناپاک دوستان و خویشاوندها و دیکتاتوری های خانوادگی است.
خاله "پ" دوست و همبازی مادرم بود و حالا که دیگر نیست،مادرم راوی سرنوشت اوست:
سال ۱۳۲۸اهواز - محله کمپلو
من و "پ" همبازی بودیم. اون ۱۳ ساله و من ۱۵ ساله بودم. اغلب خونه هم بودیم. پدرم افسر ارتش بود. پدر "پ" گرچه ارتشی نبود اما با خانواده های ارتشی حشر و نشر داشت. آخر هفته هامون رو در باشگاه افسران می گذروندیم
"پ"  مادرش را از دست داده بود. پدر خیلی پیری داشت. پدرش تو باشگاه چشمش دنبال خواهر زیبا و جوان یک جناب سرهنگ بود. 
سرهنگ راضی نبود ولی پیرمرد آنقدر سماجت کرد تا بالاخره با هم ساخت و پاخت کردن. یک معامله شوم!
پدر "پ" با خواهر سرهنگ ازدواج کرد و سرهنگ ۳۶ ساله هم "پ" را خواستگاری کرد. بیچاره "پ" ۱۳ ساله را بردن لباس عروس تنش کردن و عقد جناب سرهنگ شد.
طفلک بعد از عقد هم نمی دونست چه خبره! عروسکش را برداشت و به خونه ما دوید. اما خیلی زود اومدن و بردنش. 
تا مدتی باز همبازی بودیم و هنوزم برامون لباس های شیکیمثل هم می خریدن و به جشن های باشگاه افسران می رفتیماز پچ پچ بزرگترها می شنیدم که از همبستر شدن با سرهنگ طفره میره. دیگه دل و دماغ بازی نداشت. اغلب یواشکی خونه ما میاومد و  با وحشت از بزرگترها در مورد زناشویی سوال میکرد. بالاخره یه شب با زور و کتک های سرهنگ مجبور به رابطه میشه و تا سالها با خشونت و اجبار این رویه ادامه داشت. 
بعدها به تهران اومدیم و هم را گم کردیم. سالها بعد از جنگ همبازی دوران کودکیم را پیدا کردم. چهار فرزند بزرگسال داشت و از سرهنگ جدا شده بود. ولی برای بودن با فرزندانش گاه در خانه آنها می موند. پدر خودخواه "پ" مُرده بود و نامادری جوان و شوربخت "پ" از دستش خلاص شده بود. 
نوروز به دیدنشون رفتیم. سرهنگ حالا پیرمرد نحیف و بد اخم و مریضی بود که عمرش را تو یه اتاق در بسته میگذروند. "پ" در آستانه سالمندی هنوز زیبا و دوست داشتنی بود. خوش مشرب بود با شوخی های مملو از نفرت، سرهنگِ به قول خودش دیکتاتور را تمسخر میکرد. بالاخره سرهنگ بد خُلق در اثر کهولت مُرد.
بچه ها سر خونه زندگیشون رفتن و "پ" تازه داشت یک رابطه دلخواه را تجربه می کرد. اما دچار بیماری قلبی شده بود و اغلب نفس تنگی داشت. خشونت های زندگی مشترک اجباری و مرارت های مالی بعد از جدایی اونو از پا درآورده بود. همین سالهایاخیر در اثر ایست قلبی درگذشت.
روایت دهم: زن ۵۶ ساله، ازدواج در 15 سالگی
۱۴ساله بودم خواستگار داشتم. یکی رو پدر و خواهر و مادرم انتخاب کرده بودن و یکیشون دوست برادرم بود که به اون قول داده بود خدمت سربازی برود، منو به اون میدهآخر کار مادر و خواهر کوچک مردی که با او ازدواج کردم، آمدن خواستگاری ام. من ازمدرسه آمده بودم خسته، مادرم گفت زود چادر سرکن بیا و چایی بیار. وقتی چای آوردم هیچ نگاهی به کسی نکردم و پسره رو اصلا ندیدم ولی اون می گفت همون لحظه عاشقت شدم.
ماه گذشت تا من ۱۵ ساله شدم. ۲۹ روز بعد در مراسم عقد منو با گریه سر سفره عقد نشاندن. موقعی که شوهرم را توی آینه یکلحظه دیدم خیلی ترسیدم یک مرد سیاه و لاغر. اونکه خواهرم تعریف می کرد نبود. به خواهرم گفتم من بلند میشم میرم .خواهرم،دایی ام رو صدا کرد و هردو توی گوشم گفتن اگه پاشی پدر سکته میکنه. اشک از چشمام میریخت و آرام پاک می کردم.
خطبه عقد را خواندن و خواهر شوهرم بجای من بله گفت در حالیکهمن چیزی نگفتم. شب آمدن که عروس را می خواهیم ببریم. پدرم گفت که قرار بر این بود دو سال نامزد بماند تا او ۱۸ ساله بشه.ولی با اصرار چند نفر منو بردن خونه داماد. من هم بی خبر. حتی خواهر لعنتی چیزی بمن نگفت. بعد منو توی یک اتاق بردن گفتن اینجا بمان داماد میاد با تو کار داره. درمانده شده بودم. به خواهرم التماس می کردم گریه گریه قسم می دادم منو اینجا نزار تنها می ترسم و هرچه تو بگی انجام میدم فقط منو ببر خونه .اون باخنده گفت فردا میام می برمت .
آن مرد با نام شوهر آمد توی اتاق. الان که می نویسم جلوی چشمم مثل فیلم وحشتناک است. چراغ قرمزی روشن کرد بعد با زور لباس سفید از تنم کند. گفتم خواهش می کنم بمن دست نزن. گریه کردم  ولی اون قوی بود و مست مست. هیچ اهمیتی به ناله و التماس من نکرد. دستتش را روی دهانم گذاشت و.......به اینشکل بمن تجاوز کرد. هنوزم دردش توی روحم وجود داره. گفت من به مردهای فامیل و دوستانم قول دادم ۱۰ دقیقه بیشتر طول نکشد تا باکرگی دختره رو بردارم. بعد تجاوزش، بلند شد و با خنده رفت.
وقتی خواهرم و مادرش آمدن من دیگه چیزی نمی شنیدم، حتینمی دیدم و بی حس بودم و ترس تمام وجودم رو گرفته بود. ازخواهرم متنفر شدم چون او حتی یک کلمه حرف نزد که پسره چکار می خواد بکنه . تا ۴۰ روز خونریزی داشتم، باز برای این شوهر مهم نبود. هر روز چندین بار اینکار را انجام میداد و دستش رو روی دهانم می گذاشت. شکنجه بود. چندین ماه نمی تونستم بشینم زمینیکروز خواهرش منو برد دکتر بعد یک ماه؛ و دکتر گفت مگه ارمنی، مسلمان می کردید! این دختر پارگی داره و عفونت گرفته. این مرد (شوهر) نبود حیوان بود! خواهرش گفت اینزن داداش من هستش. دکتر گفت دختر بیچاره رو مگه از دهات آوردید؟
حتی سر پسر اولم ۹ ماهه بودم اون هر روز کارش این بود و من از ترس چیزی نمی تونستم بگم. حتی درد زایمان گرفتم، اون آمد و اینکارو کرد. هرچه گریه می کردم و قسم می دادم، میگفت چند روز نمی تونم اینکار رو نکنم حرف نزن. اصلا برای چی تو رو گرفتم؟ اگه قرار بود پول خرج کنم و کاری نکنم. خودمو به دیوار میمالیدم. اینکارو (تجاوز) کرد تا کیسه آب در رحمم ترکید و درد منو گرفت ولی اون از روی خوشی خوابیده بود. هر چه خواهش می کردم بلند نمیشد تا اینکه دید خونریزی کردم آنقدر که پوشک فایده نداشت. پتو آورد رفت. خلاصه فرداش بچه به دنیا آمد و تا به دنیا آمدن بچه، دکتر فحش می داد به پدر و مادرم که این بچه رو به یک حیوان دادن.
اون حتی عادت ماهانه هم می شدم دست بر نمیداشت حتیوقتی بچه هام بودن توی یک خونه .اون فقط توی زندگیش ارضا شدن را میفهمید و زن برایش وسیله بود، منهم مظلوم. یعنیکسی رو نداشتم پناه ببرم. اون آنقدر دلش از سنگ بود که هیچوقتدرک نکرد منو. ولی وقتی قبل از مرگش مریض شد من ۱۶ ماه پرستاری اش کردم طوری که هرکه می شنید فکر میکرد اون آدم خوبی بود و عاشق من. الان بیمار روحی هستم. وقتی برای دکتر روانشناس تعریف کردم چندین سال پیش، او با من یکریز اشک ریخت. الان فکر می کنم تمام مردها همینجوریهستن. فقط آرزو دارم یک مرد منو بخاطر خودم و وجودم دوستداشته باشه.
من موقعیکه این شوهر در کما بود چند روز قبلش گفتم تو را حلال کردم که اون کار رو شب اول ازدواج کردی. چونکه گفته بودم هیچوقت نمی بخشمت. اون هرگز اعتقاد به این نداشت که زن باید ارضا بشه. میگفت اون موقع با زن خراب فرقی نمیکنه.
روایت یازدهم: زن۲۰ ساله، ازدواج در ۱۳ سالگی
وقتی نامزد به معنای عقد دائم پسر عمویم شدم، چون بچه بودم مادرم از ترس اینکه دخترش حامله نشود شب اول منو از رابطه جنسی همراه دخول، حسابی ترساند که اگر چنین و چنان شود تو حتما می میری. بعد یک سال عروسی کردیم و یک سال بعد از عروسی خانواده ها فهمیدند عروس هنوز دختر است در واقع با ترساندن مادر دچار فوبیای جنسی شده بودم. این بود که به رسم عامه به دعا و شکستن طلسمات متوسل شدند که فایده ای نداشت.
بعد ۲ سال که فهمیدند مشکل با این روش ها حل شدنی نیست‌به متخصص زنان متوسل شدند تا بکارت منو بردارد و البته نشد خلاصه با مراجعه به دکتر های مختلف از جمله روان درمانگر باز هم بی نتیجه بود و اکنون بعد از ۶ سال راهی جز خودکشی برایمباقی نمانده بود که جان سالم به در بردم. حال تقاص این درد چندین ساله را باید نه تنها خودم بلکه خانواده ها- که خود عاملان بدبختی کودک شان بودند- باید بدهند اما به چه قیمتی؟
روایت دوازدهمزن ۴۰ ساله ازدواج در ۱۴ سالگی
در ۱۴ سالگی رسما زن مردی شدم  که ۱۱ سال از من بزرگ تر بود. از فردای عقدم در مدرسه بچه ها جور دیگه ای نگاهم می‌کردندو به چشم زنی متاهل که امکان داره  بچههای دیگه رو از راه بدر کنم. طوری احساس یک مجرم  بمن دست می داد. از فردای عقدم هر روز گریه می کردم که چرا شوهرم دادند و اینکه دوست دارم مثل بچه های دیگه درس بخونم، تحصیل و بازی کنم. یک هفته بعدش مدیر مدرسه صدام کرد و پرسید این درسته که ازدواج کردم؟ منم تایید کردم. مدیر پرونده ام را داد دستم گفت برو مدرسه بزرگسالان! این جا، جای تو نیست. با خواهش و گریه التماس می کردم که می‌خواهم در همین مدرسه باشم. اسم مدرسه بزرگسالان میومد و تصور  اینکه کنار خانمهای سن بالا و ترک تحصیل کرده ها  و اینکه مدرسه ای که چند ساعت از خونه مون دور تر بود حس بدی به من میداد. هر چه التماس کردم مدیرخشمگین تر می شد طوری که پرونده رو پرت کرد تو سالن و رفت. 
نامزدی ما تقریبا دو ماه بود چون بعد دو ماه ازدواج کردیم. از رابطه جنسی چیزی نمی دونستم. حتی نمی دونستم که یک زن  باید با مردی به اسم شوهر رابطه داشته باشه. کسی بهم آموزش اولیه نداده بود. وقتی رفتم خونه شوهر از خانواده‌ام واقعا دلگیربودم. هنوز به آغوش و نوازش مادری و حمایت پدری احتیاجداشتم در حالیکه به واسطه ازدواج کسی دیگه به چشم دختر کوچک نمی دیدباید در نقش یک همسر  و عروس  ظاهر میشدم، کودکی که دیگه باید از کارهای کودکانه دست بر می داشت چند دهه بزرگتر از خودش می شد.
هیچ اطلاعاتی در مورد جنس مخالف نداشتم. حس دوگانه ایداشتم هم ترس بود و هم هراس. بخش مهمی از نوجوانی ام بجایبازی های کودکانه و رشد طبیعی ذهنی و روانی حذف شد و یکباره در قامت زنی شدم بالغ. اولین رابطه جنسی مون با موفقیت انجام نشد. چون هم می ترسیدم و هم مقاومت می کردم. تا چند هفته به‌ همین صورت بود. همسرم هم تهدید می‌کرد اگر رضایت و تن ندهم پیش متخصص زنان میبره تا با جراحی برایدخول کار انجام بشه. 
۱۵ سالگی حامله شدم ۱۶ سالگی بچه ام به دنیا امد. در رابطه جنسی حسم بیشتر از خشونت جنسی، نوعی آزار و نارضایتیروانی بود. بعد از این خیانت های همسرم آشکار شد. واقعا دیگههیچ احساس لذتی باهاش نداشتم. از سال اول ازدواج متوجه خیانت هاش شدم. سالها بعد بیشتر شد. اگرچه بعد ازدواجم سعی کردم تمام محبت مادرانه و پدرانه ای که از من دریغ شد با اون پر کنم.
او زن باره بود. هر بار می گفت اگر جسمت را لاغر کنی بیشتردوستت دارم. لاغر می کردم می گفت چاق تر باشی بهتره و من چاق می کردم. فکر می‌کردم اگر همون گونه که او می‌خواهد باشم دست از زن بارگی بر می داره. ولی هر بار با زن های خیابانی بود. مرگ احساسم را می دیدمهر بار به دست و پای خانواده ام میافتادم که کمکم کنند و هر بار اونها می‌گفتند همه مردا همین اند بخاطر بچه ات برگرد به زندگیت
دلیل ازدواج فقط توجیه شرعی و سنتی بود؛ از اینکه نکنه پسری در راه مدرسه با من دوست بشه. چند بار دست به خودکشیزدم در سنین ۱۹ و ۲۰ سالگی. بعد تصمیم گرفتم درس بخونم تا بتونم دوام بیارم.
حرفم برای پدر مادرها اینه که والدین بجای هراس از روابط دخترانشون با جنس مخالف و توجیه سنتی و مذهبی برایازدواج باید به فرزندانش آگاهی بدهند و شرایطی را برای  کشف استعداد و بروز خلاقیت شون فراهم بیارند. اینکه ازدواج صرفا یک همخوابگی و تامین زیستی نیست بلکه توامان اقناع روحی، جسمی و اجتماعی است.
یافتههای مطالعه حاضر
جدول طبقهبندی اطلاعات از روایتهای رسیده به تلگرام سنجشگری مسائل اجتماعی ایران
سن قربانی (راوی)
سن قربانی هنگام ازدواج
سن متجاوز
تحصیلات قربانی
احساس و عمل قربانی هنگام تجاوز
اقدام متجاوز هنگام رابطه جنسی
وضعیت جسمی - روانی قربانی
روایت 1
67
13
-
-
فرار از رابطه
مشروب خوراندن/ اجبار به رابطه جنسی
بروز علادم بیماری روانی/ مورد ستم واقع شدن از سوی پدر
روایت 2
30
16
29
دوم دبیرستان
شرم و خجالت/ فرار از رابطه
اجبار به رابطه جنسی مانع پیشگیری از باردار شدن/ 
نارضایتی زناشویی/ طلاق عاطفی/ مقصر دانستن خانواده
روایت 3
36
16
18
چهارم ابتدایی
بی میلی جنسی/ فرار از رابطه
اجبار به رابطه جنسی حتی در زمان حاملگی
ابتلا به دیسک کمر/ احساس خشم نسبت به پدر و برادر
روایت 4
46
17
-
چهارم نهضت سواد آموزی
تسلیم شدن بنا به اجبار
مقاومت و اجبار به رابطه جنسی
تداوم زندگی به خاطر فرزندان
روایت 5
56
15
-
-
ناآگاهی نسبت به رابطه جنسی/ گریه/ افسردگی
-
نارضایتی از جنسیت/ پذیرش نقشهای مردانه/ آزار و تحقیر
روایت 6
33
17
20- 21
زیر دیپلم
بی میلی جنسی
اجبار به رابطه جنسی
طلاق عاطفی
روایت 7
34
17
30
دیپلم
فقدان عشق وعلاقه/ احساس تهوع/ استفاده از قرص خواب در غذای متجاوز
اجبار به رابطه جنسی حتی زمان قاعدگی/
ماندگاری احساسات ناخوشایند اوایل زندگی
روایت 8
19
15
-
سیکل هنگام ازدواج الان دیپلم
احساس دلهره و نگرانی
احساس دلهره و نگرانی
تلاش برای بهبود وضعیت
روایت 9
82 (فوت شده نقل غیر مستقیم)
13
36
-
طفره رفتن از همبستری/ 
کتک و خشونت/ اجبار به رابطه جنسی
ابتلا به بیماری قلبی/ آسم/ فوت
روایت 10
56
15
-
-
ترس/ ناله و التماس/ پارگی، خونریزی و عفونت شدید
خشونت/ حالت مستی/ اجبار به رابطه جنسی هنگام قاعدگی و حاملگی  
ابتلا به بیماری روانی
روایت 11
20
13
-
-
عدم رابطه جنسی
-
فوبیای جنسی/ اقدام به خودکشی
روایت 12
40
14
25
-
ترس و هراس/ مقاومت
خشونت/ تهدید
اقدام به خودکشی/ نارضایتی جنسی و روانی/ مورد خیانت واقع شدن
طرح و اجرای فراخوان:
علی طایفی
کانال تلگرام سنجشگری مسائل اجتماعی ایران
1

هیچ نظری موجود نیست: