در اغلب یادداشتها و مقالات، نگارنده همواره یک عنصر را مورد تاکید قرار داده که مشکل عمده و دلیل ساختاری عقب ماندگی و درجا زدن در فرایند فرسایشی و پر از رفت و برگشتهای دورانی در نهادینه شدن نوگرایی یا مدرنیزم در ایران ، ذهنیت واپسگرایی است که با بازتولید ساختارهای عینی ملازم با تقویت آن، همواره مانع از تحول فکری و فرهنگی شده است. از آنجایی که آموزش پدیدهای بین نسلی بوده و کارگزاری کنونی آموزش در کشور از سالهای پس از انقلاب تا کنون بر ذهن و اندیشه کودکان دیروز (بزرگسالان امروز) و امروز (بزرگسالان فردا) اثر گذارده است.
در این نوشتار اهتمام بر این است که به یکی از زیر ساختهای موثر بر این ذهنیت یعنی ساختار آموزش رسمی واپسگرا در کشور از ابعاد مختلف و با برشماری خصایص متنوع آن پرداخته شود
الف) سیمای کمی آموزش:
براساس سرشماری سال ۱۳۷۵ از کل جمعیت ۶ ساله و بالاتر که حدود ۵۲.۵ میلیون نفر میباشد ۴۱.۵ میلیون نفر باسواد وحدود ۱۱ میلیون نفر بیسواد هستند. به بیان دیگر نرخ بیسوادی درکشور ۲۱.۵ درصد میباشد. این رقم با وجودیکه نسبت به پیش از انقلاب از رشد بیشتری برخوردار است ولی در مقام مقایسه با آرمانها و مواعید سالهای نخست انقلاب هنوز نتوانسته است به پوشش تحصیلی نسبتا کاملی دست یابد. این نارسایی بویژه از این منظر قابل طرح است که بخش بزرگی از این گروه سنی از زمره متولدین پس از انقلاب هستند.
۱) بطوریکه آمار نشان میدهد پوشش تحصیلی در مقطع ابتدایی ۹۰ درصد، در مقطع راهنمایی ۶۸ درصد ودر مقطع متوسطه یا دبیرستان ۴۸ درصد میباشد. به عبارت دیگر ۱۰ درصد کودکان ۶ تا ۱۲ سال ، ۳۲ درصد کودکان ۱۲ تا ۱۵ سال و ۵۲ درصد افراد واقع در سن ۱۵ تا ۱۸ سالگی از امکانات آموزشی محروم مانده ودر سال ۱۳۷۵ در فضاهای آموزشی بسر نمیبردند. این وضعیت تا سالهای اخیر نیز با تفییرات اند کی همچنان ادامه یافته است. از سوی دیگر ۳۳ درصد نرخ بیسوادی این گروه سنی که بر اساس تعریف کنوانسیون حقوق کودک (به عنوان افراد واقع در زیر ۱۸ سال) "کودک" تلقی میشوند ، حا کی ازفزونی آن نسبت به نرخ بیسوادی کل جمعیت کشور بوده ودر واقع بیانگرتداوم روندهای کنونی در بین نسل آتی نیز هست.
۲) وضعیت آموزش براساس توزیع منطقهای نیز حاکی است که نرخ بیسوادی در مناطق شهری ۱۴ درصد و در مناطق روستایی ۳۱ درصد است و بر حسب جنسیت نیز ۱۸ درصد زنان شهری و ۳۸ در صد زنان روستایی بیسواد هستند.این ارقام نشانگر این است که محرومیت آموزشی در بین کودکان، نوجوانان و جوانان ؛ در بین روستاییان و در بین زنان و در نهایت کودکان دختر بیش از سایر گروههای سنی، جنسی و منطقهای است.
۳) از سوی دیگر از نظر استانی اغلب استانهای مرزی بویژه سیستان و بلوچستان با ۴۳ درصد ، کردستان با ۳۲ درصد ، آذربایجان غربی با ۳۱ درصد بیسوادی بدترین وضعیت را دارند. وضع زنان استانهای محروم نیز بیانگر این است که زنان سیستانی با ۵۲ درصد ، زنان کردستان با ۴۳ درصد و زنان هرمزگان با ۳۴ درصد بیسوادی از وضعیت محرومتری برخوردارند.
۴) در یک نگاه کلی دیگر میانگین سطح تحصیل در جمعیت بالای ۲۵ سال در ایران ۴.۴ سال است که در مقایسه با کشورهای پیشرفته با میانگین ۱۰ سال گویای فقر آموزشی قابل توجهی است. این شاخص در بین مردان ۵.۱ سال و در بین زنان ۳.۶ سال میباشد. به بیان دیگر سطح تحصیل در کشور برابر با کمتر از نصف سطح تحصیل و سواد در بین ملل پیشرفته است.
۵) ساختار جمعیتی کشور در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷ درطول یک دهه فارغ از هرگونه مدیریت دولتی و مردمی دستخوش یک "ورم جمعیتی" گردید. بطوریکه کشور با رشد سنی این ورم یا "اضافه جمعیت"، در سنین شیرخوارگی با بحران شیر خشک و گرانی و نارسایی شیر کافی به این نسل (که پوکی استخوان و کمبود آهن و سایر مغذیهای حیاتی آنان هم اینک نمایان شده است) ؛ در سنین ورود به مدرسه باکمبود مدارس و آموزگار و مربی آموزشی (بطوریکه در طول چند سال متمادی، سالانه قریب دو میلیون نفر در سن ورود به مدرسه فاقد این امکان بودند) ؛ و امروزه با ورود به سنین کار با بحران فراگیر بیکاری روبرو شده است.
۶) توسعه برونزا از یکسو و میل تاریخی ساختار قبیلهای و عشیرهای دولت در ایران از سوی دیگر زمینه در حاشیه ماندن استانهای مرزی و قبایل و قومیتهای ساکن در این مناطق را فراهم ساخت. کمبود امکانات ، انحصار گرایی، ترس از تجزیه طلبیهای گاه توجیه کننده میتواند از زمره دلایل دیگر این ساختار ناهمگون آموزشی در کشور بشمار آید. در این ساختار استانهای مرزی نسبت به استانهای مرکزی، شهرهای دیگر استان نسبت به مرکز همان استان ، و مناطق روستایی نسبت به شهرها از محرومیت بیشتری برخوردار بوده و هستند.
۷) آموزش اصولا از منظر دینی بویژه با تکوین نهاد نوین آموزش از زمان نوسازی رضا پهلوی ، همواره منجر به بیدینی افراد شده و مورد تایید نبوده است. با وجود درستی این گزاره که بطور طبیعی ناشی از افزایش دانش ، تعقل و توان استدلال تربیت یافتگان این سیستم میباشد و در مقابل احکام پیشینی و ازلی- ابدی دینی تشکیک ایجاد کرده و طبعا این شک گرایی منطقی به سود دستگاه دینی نیست؛ در باورداشت مدیریت سیاسی و ایدیولوژیک حاکم بر کشور اگر نهاد و ساختار آموزش عمومی نوین در خارج از ید اختیار متولیان دین و تا پیش از وقوع انقلاب چنین رشدی نمیکرد ، بدون شکاین نظام بر چیده وباساختار قدیم آموزش دینی در قالب مکاتب دینی جایگزین میگردید. این سودا هنوز نیز در اندیشه برخی ار متعصبان دینی قابل ردیابی است.
۸) زنان نیز که از منظر دینی همواره در رده چندم اهمیت و توجه بوده و در واقع از نظر این جهان بینی از زاویه خلقت و قصد خالق، از خرد ناقص برخوردارند ، اصولا در برنامه ریزیهای اجتماعی و فرهنگی نیز محل توجه نبوده و از مدار ورود در حوزههای عمومی و جامعهای خارج بوده و هستند. این قشر بطور سنتی و دینی از امکانات ساختار آموزشی نیز بیش از مردان محروم هستند. این گرایش عموما ناشی از ساختار مرد سالارانه و پدر سالارانهای است که در نهاد دین وساختار سنت همواره مورد تایید وترغیب بوده است.
۹) فقر عمومی مردم بویژه اقشار کارگری در بخش صنعتی و خدماتی ، کارمندان و حقوق بگیران دولتی و خصوصی ، تهیدستان شهری و مهاجران حاشیه نشین در اقتصاد و اجتماعات شهری نیز از عمده دلایل عدم برخورداری آحاد مردم و پوشش فراگیر آموزش در کشور بشمار میرود. در همین راستا کاهش انگیزه مربیان و آموزگاران برای تدریس موثر و افت تحصیلی گسترده در مدارس از یکسو و نبود چشم انداز روشن در برنامه ریزی شغلی دانش آموزان در آینده و تقویت میل به خروج از فضای آموزشی و ورود به بازار کار برای افزایش توان مالی خانواده وکسب مهارت و تجربه کاری از سوی دیگر در زمره دلایل ریزشهای آموزشی در ایران امروز است.
۱۰) نظام آموزشی در پس از انقلاب با ظهور سازمان انقلابی "نهضت سواد آموزی" روبرو شده و این نهضت که اصولا میبایست پس از چند سال انجام ماموریت خود در سواد آموزی بزرگسالان بیسواد، به وظایف خود پایان میداد، عملا به سازمان طفیلی و ترمیم گر نظام آموزشی مبدل شد. این ارگان غیر سیستمی درواقع با نقش آفرینی خود ، ساختاروکارکرد نظام یافته آموزش عمومی در کشور را ناهمگون ساخته وریزش وعد م پوشش تحصیلی رادر این نظام نهادینه ساخت. دوام این ارگان گویای این است که "این نهضت ادامه دارد!".
ب) سیمای کیفی آموزش:
ساختار آموزش در کشور علاوه بر نارساییهای کمی خود از ناکارآمدیهای کیفی دیگری نیز رنج میبرد که در کل محصول ناباوری به کارکردهای این نهاد از دیدگاه متولیان حکومت دینی و سنتی در ایران امروز است. برخی از اهم این نارساییها عبارتند از:
۱) ایدیولوژیک شدن و برخورد گزینشی درتدوین متون و محتوای آموزشی بویژه در تاریخنگاری ، علوم اجتماعی و تعلیمات دینی که با وجودیکه منجر به ایجاد نوعی بیاعتمادی به تاریخ و وقایع و مربیان و کارکردهای آموزشی در بین آحاد مردم و خاصه جوانان شده است ولی در عین حال آثار منفی خود را در اذهان دانش آموزان دیروز و امروز گذارده و میگذارد.
۲) گسترش شکاف میان آموزش رسمی یا حکومتی و غیر رسمی یا مردمی در زمینه تحلیل تاریخ گذشته و معاصر ایران، ارزشگذاری بر شخصیتهای تاریخی ، روش نقد قدرت و الگوی تحلیل سیاسی ، حجاب زنان ، روابط دختر و پسر ، لزوم رعایت ارزشها و هنجارهای دینی رسمی و غیررسمی و... از یکسو بر بیاعتمادی میان متولیان و مخاطبان آموزش عمومی افزوده و از سوی دیگربه انشقاق اجتماعی اقشار مردم و بروز شرایط پارادوکسیکال منتهی شده است.
۳) گذشته گرایی در ساختار اندیشگی متولیان دینی و به تبع آن برنامه ریزان درسی که میبایست برای تربیت نسل متعلق به آینده بارویکرد آینده نگر به تحلیل مسایل وچاره جویی آنها بپردازند ، منجر شده است بسیاری از آموزههای درسی وارزشهای مستتر در آن با نیازهای کودک، نوجوان وجوان امروز همخوانی نیابد وزمینه گسست ذهنی کنشگران اصلی آموزش یعنی معلم ودانش آموز تقویت شود.
۴) دنیاگریزی و پست و بیارزش تلقی کردن دنیا (که خود از ریشه "دنی" به معنای پست برمیآید) اساسا با نگاه جستجوگر نسل کنونی که در ارتباط مستمر با یافتههای علمی و تکنولوژیک جهان اطراف خود میباشد و توفیق و سعادت خود را در دنیای زمینی و نه آسمانها و آخرت محض میجوید، از دیگر مظاهر تعمیق شکاف و پارادوکسهای پیش گفته است.
۵) در تدوین متون آموزشی نوعی اختلاط مفهومی و عملکردی میان علم و شبه علم و حتی علم دروغین وجود دارد که عمدتا در ناتوانی برای پاسخگویی به پرسشهای نوین پیرامون شناخت جهان هستی، طبیعت ، انسان ، جامعه و مسایل معرفتی، در پی این اختلاط برآمده وبه ادامه تحمیق تاریخی واغفال مردمی روی میآورند.
۶) ترویج کیش شخصیت ، فرهنگ ومنش پاتریمونیالیزم یا سلطه موروثی پدرسالارانه ، پیر سالاری معنوی و شیخوخیت، شک گریزی و تقلیدگرایی ، نقد گریزی ، تقدسگرایی در پدیدهها و شخصیتها و اشاعه باورهای خرافی در سرنوشت نویسی و تقدیرگرایی از دیگر مظاهر واپسگرای برنامهریزی آموزشی در ایران امروز میباشد.
۷) فقر روحیه جمع گرایی و تربیت اندیشه و تجربه انجام فعالیتهای گروهی در ساختار آموزش سنتی و دینی حاکم در بخش رسمی به دلیل احتراز تاریخی دولت در مفهوم ایرانی و دین رسمی از اجتماع بیش از دو نفر در بین مردم از یکسو ؛ و تکثیر عنصر بیاعتمادی دربین مردم و تقویت و ترجیح تفرد و زیست اجتماعی حداکثر در پوسته خانواده از سوی دیگر مانع از شکل یابی و تکوین همبستگی جمعی و کار گروهی شده است.
۸) فقر نوپویی و نوگرایی در اندیشه برنامهریزان درسی در کشور و ضعف نگرش پژوهشی و جستجوگری ، عدم آموزش روش علمی دستیابی به حقیقت بدور از هرگونه پیشداوری منجر به بروز ایستایی مستمر در محتوا و آموزههای اجتماعی و فرهنگی شده است. بطوریکه پس از گذشت چند دهه هنوز برخی از دروس از جمله "تصمیم کبری" نه ازحیث تصمیمش و نه شخص کبری و روایت و تصویرگری آن هیچ تغییری نکرده است. بهره گیری از نویسندگانی که با سابقه تحصیلی در فلسفه به نگارش متون دینی و فارسی روی میآورند و نه فارسی میدانند و نه دیگر دوستدار دانشاند و در مسند مدیریت فرهنگستان زبان فارسی و در عین حال کرسی سیاست نیز تکیه زدهاند عواقبی جز این نیز نخواهد داشت
در این نوشتار اهتمام بر این است که به یکی از زیر ساختهای موثر بر این ذهنیت یعنی ساختار آموزش رسمی واپسگرا در کشور از ابعاد مختلف و با برشماری خصایص متنوع آن پرداخته شود
الف) سیمای کمی آموزش:
براساس سرشماری سال ۱۳۷۵ از کل جمعیت ۶ ساله و بالاتر که حدود ۵۲.۵ میلیون نفر میباشد ۴۱.۵ میلیون نفر باسواد وحدود ۱۱ میلیون نفر بیسواد هستند. به بیان دیگر نرخ بیسوادی درکشور ۲۱.۵ درصد میباشد. این رقم با وجودیکه نسبت به پیش از انقلاب از رشد بیشتری برخوردار است ولی در مقام مقایسه با آرمانها و مواعید سالهای نخست انقلاب هنوز نتوانسته است به پوشش تحصیلی نسبتا کاملی دست یابد. این نارسایی بویژه از این منظر قابل طرح است که بخش بزرگی از این گروه سنی از زمره متولدین پس از انقلاب هستند.
۱) بطوریکه آمار نشان میدهد پوشش تحصیلی در مقطع ابتدایی ۹۰ درصد، در مقطع راهنمایی ۶۸ درصد ودر مقطع متوسطه یا دبیرستان ۴۸ درصد میباشد. به عبارت دیگر ۱۰ درصد کودکان ۶ تا ۱۲ سال ، ۳۲ درصد کودکان ۱۲ تا ۱۵ سال و ۵۲ درصد افراد واقع در سن ۱۵ تا ۱۸ سالگی از امکانات آموزشی محروم مانده ودر سال ۱۳۷۵ در فضاهای آموزشی بسر نمیبردند. این وضعیت تا سالهای اخیر نیز با تفییرات اند کی همچنان ادامه یافته است. از سوی دیگر ۳۳ درصد نرخ بیسوادی این گروه سنی که بر اساس تعریف کنوانسیون حقوق کودک (به عنوان افراد واقع در زیر ۱۸ سال) "کودک" تلقی میشوند ، حا کی ازفزونی آن نسبت به نرخ بیسوادی کل جمعیت کشور بوده ودر واقع بیانگرتداوم روندهای کنونی در بین نسل آتی نیز هست.
۲) وضعیت آموزش براساس توزیع منطقهای نیز حاکی است که نرخ بیسوادی در مناطق شهری ۱۴ درصد و در مناطق روستایی ۳۱ درصد است و بر حسب جنسیت نیز ۱۸ درصد زنان شهری و ۳۸ در صد زنان روستایی بیسواد هستند.این ارقام نشانگر این است که محرومیت آموزشی در بین کودکان، نوجوانان و جوانان ؛ در بین روستاییان و در بین زنان و در نهایت کودکان دختر بیش از سایر گروههای سنی، جنسی و منطقهای است.
۳) از سوی دیگر از نظر استانی اغلب استانهای مرزی بویژه سیستان و بلوچستان با ۴۳ درصد ، کردستان با ۳۲ درصد ، آذربایجان غربی با ۳۱ درصد بیسوادی بدترین وضعیت را دارند. وضع زنان استانهای محروم نیز بیانگر این است که زنان سیستانی با ۵۲ درصد ، زنان کردستان با ۴۳ درصد و زنان هرمزگان با ۳۴ درصد بیسوادی از وضعیت محرومتری برخوردارند.
۴) در یک نگاه کلی دیگر میانگین سطح تحصیل در جمعیت بالای ۲۵ سال در ایران ۴.۴ سال است که در مقایسه با کشورهای پیشرفته با میانگین ۱۰ سال گویای فقر آموزشی قابل توجهی است. این شاخص در بین مردان ۵.۱ سال و در بین زنان ۳.۶ سال میباشد. به بیان دیگر سطح تحصیل در کشور برابر با کمتر از نصف سطح تحصیل و سواد در بین ملل پیشرفته است.
۵) ساختار جمعیتی کشور در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷ درطول یک دهه فارغ از هرگونه مدیریت دولتی و مردمی دستخوش یک "ورم جمعیتی" گردید. بطوریکه کشور با رشد سنی این ورم یا "اضافه جمعیت"، در سنین شیرخوارگی با بحران شیر خشک و گرانی و نارسایی شیر کافی به این نسل (که پوکی استخوان و کمبود آهن و سایر مغذیهای حیاتی آنان هم اینک نمایان شده است) ؛ در سنین ورود به مدرسه باکمبود مدارس و آموزگار و مربی آموزشی (بطوریکه در طول چند سال متمادی، سالانه قریب دو میلیون نفر در سن ورود به مدرسه فاقد این امکان بودند) ؛ و امروزه با ورود به سنین کار با بحران فراگیر بیکاری روبرو شده است.
۶) توسعه برونزا از یکسو و میل تاریخی ساختار قبیلهای و عشیرهای دولت در ایران از سوی دیگر زمینه در حاشیه ماندن استانهای مرزی و قبایل و قومیتهای ساکن در این مناطق را فراهم ساخت. کمبود امکانات ، انحصار گرایی، ترس از تجزیه طلبیهای گاه توجیه کننده میتواند از زمره دلایل دیگر این ساختار ناهمگون آموزشی در کشور بشمار آید. در این ساختار استانهای مرزی نسبت به استانهای مرکزی، شهرهای دیگر استان نسبت به مرکز همان استان ، و مناطق روستایی نسبت به شهرها از محرومیت بیشتری برخوردار بوده و هستند.
۷) آموزش اصولا از منظر دینی بویژه با تکوین نهاد نوین آموزش از زمان نوسازی رضا پهلوی ، همواره منجر به بیدینی افراد شده و مورد تایید نبوده است. با وجود درستی این گزاره که بطور طبیعی ناشی از افزایش دانش ، تعقل و توان استدلال تربیت یافتگان این سیستم میباشد و در مقابل احکام پیشینی و ازلی- ابدی دینی تشکیک ایجاد کرده و طبعا این شک گرایی منطقی به سود دستگاه دینی نیست؛ در باورداشت مدیریت سیاسی و ایدیولوژیک حاکم بر کشور اگر نهاد و ساختار آموزش عمومی نوین در خارج از ید اختیار متولیان دین و تا پیش از وقوع انقلاب چنین رشدی نمیکرد ، بدون شکاین نظام بر چیده وباساختار قدیم آموزش دینی در قالب مکاتب دینی جایگزین میگردید. این سودا هنوز نیز در اندیشه برخی ار متعصبان دینی قابل ردیابی است.
۸) زنان نیز که از منظر دینی همواره در رده چندم اهمیت و توجه بوده و در واقع از نظر این جهان بینی از زاویه خلقت و قصد خالق، از خرد ناقص برخوردارند ، اصولا در برنامه ریزیهای اجتماعی و فرهنگی نیز محل توجه نبوده و از مدار ورود در حوزههای عمومی و جامعهای خارج بوده و هستند. این قشر بطور سنتی و دینی از امکانات ساختار آموزشی نیز بیش از مردان محروم هستند. این گرایش عموما ناشی از ساختار مرد سالارانه و پدر سالارانهای است که در نهاد دین وساختار سنت همواره مورد تایید وترغیب بوده است.
۹) فقر عمومی مردم بویژه اقشار کارگری در بخش صنعتی و خدماتی ، کارمندان و حقوق بگیران دولتی و خصوصی ، تهیدستان شهری و مهاجران حاشیه نشین در اقتصاد و اجتماعات شهری نیز از عمده دلایل عدم برخورداری آحاد مردم و پوشش فراگیر آموزش در کشور بشمار میرود. در همین راستا کاهش انگیزه مربیان و آموزگاران برای تدریس موثر و افت تحصیلی گسترده در مدارس از یکسو و نبود چشم انداز روشن در برنامه ریزی شغلی دانش آموزان در آینده و تقویت میل به خروج از فضای آموزشی و ورود به بازار کار برای افزایش توان مالی خانواده وکسب مهارت و تجربه کاری از سوی دیگر در زمره دلایل ریزشهای آموزشی در ایران امروز است.
۱۰) نظام آموزشی در پس از انقلاب با ظهور سازمان انقلابی "نهضت سواد آموزی" روبرو شده و این نهضت که اصولا میبایست پس از چند سال انجام ماموریت خود در سواد آموزی بزرگسالان بیسواد، به وظایف خود پایان میداد، عملا به سازمان طفیلی و ترمیم گر نظام آموزشی مبدل شد. این ارگان غیر سیستمی درواقع با نقش آفرینی خود ، ساختاروکارکرد نظام یافته آموزش عمومی در کشور را ناهمگون ساخته وریزش وعد م پوشش تحصیلی رادر این نظام نهادینه ساخت. دوام این ارگان گویای این است که "این نهضت ادامه دارد!".
ب) سیمای کیفی آموزش:
ساختار آموزش در کشور علاوه بر نارساییهای کمی خود از ناکارآمدیهای کیفی دیگری نیز رنج میبرد که در کل محصول ناباوری به کارکردهای این نهاد از دیدگاه متولیان حکومت دینی و سنتی در ایران امروز است. برخی از اهم این نارساییها عبارتند از:
۱) ایدیولوژیک شدن و برخورد گزینشی درتدوین متون و محتوای آموزشی بویژه در تاریخنگاری ، علوم اجتماعی و تعلیمات دینی که با وجودیکه منجر به ایجاد نوعی بیاعتمادی به تاریخ و وقایع و مربیان و کارکردهای آموزشی در بین آحاد مردم و خاصه جوانان شده است ولی در عین حال آثار منفی خود را در اذهان دانش آموزان دیروز و امروز گذارده و میگذارد.
۲) گسترش شکاف میان آموزش رسمی یا حکومتی و غیر رسمی یا مردمی در زمینه تحلیل تاریخ گذشته و معاصر ایران، ارزشگذاری بر شخصیتهای تاریخی ، روش نقد قدرت و الگوی تحلیل سیاسی ، حجاب زنان ، روابط دختر و پسر ، لزوم رعایت ارزشها و هنجارهای دینی رسمی و غیررسمی و... از یکسو بر بیاعتمادی میان متولیان و مخاطبان آموزش عمومی افزوده و از سوی دیگربه انشقاق اجتماعی اقشار مردم و بروز شرایط پارادوکسیکال منتهی شده است.
۳) گذشته گرایی در ساختار اندیشگی متولیان دینی و به تبع آن برنامه ریزان درسی که میبایست برای تربیت نسل متعلق به آینده بارویکرد آینده نگر به تحلیل مسایل وچاره جویی آنها بپردازند ، منجر شده است بسیاری از آموزههای درسی وارزشهای مستتر در آن با نیازهای کودک، نوجوان وجوان امروز همخوانی نیابد وزمینه گسست ذهنی کنشگران اصلی آموزش یعنی معلم ودانش آموز تقویت شود.
۴) دنیاگریزی و پست و بیارزش تلقی کردن دنیا (که خود از ریشه "دنی" به معنای پست برمیآید) اساسا با نگاه جستجوگر نسل کنونی که در ارتباط مستمر با یافتههای علمی و تکنولوژیک جهان اطراف خود میباشد و توفیق و سعادت خود را در دنیای زمینی و نه آسمانها و آخرت محض میجوید، از دیگر مظاهر تعمیق شکاف و پارادوکسهای پیش گفته است.
۵) در تدوین متون آموزشی نوعی اختلاط مفهومی و عملکردی میان علم و شبه علم و حتی علم دروغین وجود دارد که عمدتا در ناتوانی برای پاسخگویی به پرسشهای نوین پیرامون شناخت جهان هستی، طبیعت ، انسان ، جامعه و مسایل معرفتی، در پی این اختلاط برآمده وبه ادامه تحمیق تاریخی واغفال مردمی روی میآورند.
۶) ترویج کیش شخصیت ، فرهنگ ومنش پاتریمونیالیزم یا سلطه موروثی پدرسالارانه ، پیر سالاری معنوی و شیخوخیت، شک گریزی و تقلیدگرایی ، نقد گریزی ، تقدسگرایی در پدیدهها و شخصیتها و اشاعه باورهای خرافی در سرنوشت نویسی و تقدیرگرایی از دیگر مظاهر واپسگرای برنامهریزی آموزشی در ایران امروز میباشد.
۷) فقر روحیه جمع گرایی و تربیت اندیشه و تجربه انجام فعالیتهای گروهی در ساختار آموزش سنتی و دینی حاکم در بخش رسمی به دلیل احتراز تاریخی دولت در مفهوم ایرانی و دین رسمی از اجتماع بیش از دو نفر در بین مردم از یکسو ؛ و تکثیر عنصر بیاعتمادی دربین مردم و تقویت و ترجیح تفرد و زیست اجتماعی حداکثر در پوسته خانواده از سوی دیگر مانع از شکل یابی و تکوین همبستگی جمعی و کار گروهی شده است.
۸) فقر نوپویی و نوگرایی در اندیشه برنامهریزان درسی در کشور و ضعف نگرش پژوهشی و جستجوگری ، عدم آموزش روش علمی دستیابی به حقیقت بدور از هرگونه پیشداوری منجر به بروز ایستایی مستمر در محتوا و آموزههای اجتماعی و فرهنگی شده است. بطوریکه پس از گذشت چند دهه هنوز برخی از دروس از جمله "تصمیم کبری" نه ازحیث تصمیمش و نه شخص کبری و روایت و تصویرگری آن هیچ تغییری نکرده است. بهره گیری از نویسندگانی که با سابقه تحصیلی در فلسفه به نگارش متون دینی و فارسی روی میآورند و نه فارسی میدانند و نه دیگر دوستدار دانشاند و در مسند مدیریت فرهنگستان زبان فارسی و در عین حال کرسی سیاست نیز تکیه زدهاند عواقبی جز این نیز نخواهد داشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر