۱۳۹۰/۶/۳۰

تولد من!


زمان تولدم
زمان صفر
فریاد کشیدم
نمیخاهم
مرا از امن دیرینم جدا سازید
همه در غریو شادی
چشمانشان از حدقه برون زده
مشتاق حضور من بودند!
گویی فرشته ای بر زمین هبوط می کند
فریاد برآوردم
بند ناف مرا نبرید!
زین بند رهایم نسازید
که بند زندگی شما را رهایی نیست!
گوش فرا ندادند
و سخت در تلاشی همه گیر
درصدد نجات من بودند
بی انکه خود بدانند
مرا به دوزخی نشاندند
که خود سالیانی بود می سوختند
فریاد برآوردم
مرا رها سازید!
دنیایتان را خواهان نیستم!
خانه تاریک و لزج رحم مادر
برای من امن تر
و امیدبخش تر بود
شما انبوده ادمیان را نمی توان تحمل کرد
تنهایی ام در رحم، رحمت ابدی است
دنیای من
دنیای امن بود
نمیخاهم شما را درآن سهیم کنم
اما
کسی فریادم را نشنید
و من زاده شدم
و از بدو زایشم
دیگر مردم

۴ نظر:

منصوره موسوی گفت...

عکس دوره کودکیتون تفاوتی با عکس فعلی تون نداره و این خیلی میمون و مبارکه و نشون میده که هنوز در معصومیت دوران کودکی هستید. پاینده و شاداب باشید

سبا گفت...

تولدتون مبارک و بهترین رو براتون آرزو دارم آقای دکتر طایفی
فکر می کنم در روز تولد هرکدوم مااین شعر یه جورائی برامون تداعی میشه ...حس موندن توی یه تاریکی با تموم امنیتش...اما به نظر من این فضای بزرگ پراز خشونت وبی عدالتی و ....
یک آفتاب گرم داره که هر صبح به یادمون میاره خدا هنوز ایمانش رو به ما از دست نداده واین یعنی امید

atayefi گفت...

منصوره گرامی، کودکی همواره در درون ماست. کودکی بویژه برای ما که کودکی نداشتیم، همچنان با چشمان باز در سایه سار شخصیت ما بدنبال کودکی کردن است!

atayefi گفت...

سبای عزیز
آفتاب زندگی بسیار کوتاه است و بخش عمده ای از زندگی را در پشت ابرهاست ولی طلوع آفتاب این زندگی با هر حس و تقویمی امید تازه می افریند.