بهشت من سرسبزی دشت و دمن نیست
بهشت من آسمان پر ستاره ای کهدرآن سهیل همیشه بیدار است، نیست!
بهشت من رویای ثروت
و مکنت آدمیان کوته قد پیرامونم نیست!
بهشت من داشتن آنچیزی نیست کهبسیاری از دمامدم صبح تا چراغ شب
در پی آنند!
بهشت من ملائک همیشه درتخت حریر سکس و هوس نیست
بهشت من انار های نارس دختران مه روی و سیم ساق وعده گاه ناکجا آباد نیست!
بهشت من در هیچ بهشتی تجلی حضور نمی یابد!بهشت من در هیچ کتاب مقدسی شان نزول نمی یابد!
بهشت من بهشتی است دیگرگون!
بهشت من شوقی است
که از سبزینگی درونم غریوی سخت می کشد!بهشت من آسمان نیلگونی است که در سودای دیدارش
شباهنگام صحن عطر بوی خوش بودن با اوست!
بهشت من خوابش نرم و آرام در چتر سیه فام زلف ابریشم اوست
بهشت من بودن قطره ای از ذرات باران وجود اوست
بهشت من پریان دامن کش سیال در سیاه چشم اوست
بهشت من بندگی خدای مهر و تمنای اوست
بهشت من لب لعل و خط قعر و گونه شعرگونه اوست
بهشت من سرانگشتان نازکسار و حریرگون او بر جان و تنم بود!
بهشت من بهشتی یگانه بود
واما
بهشت من پر زآتش بود
آتش سوختن
سوختن در تمنای عشقش
در تمنای چشمش
و تمنای مهرش!
بهشت من آتشی بود سخت تر از دوزخ!
بهشت من
آری اینچنین بود!
من بهشتی ام
به بهشت من نمیآیی!؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر