۱۳۹۷/۱۱/۲۵

تیوری ضعف یا قدرت: تحلیل امر تغییر سیاسی

چرا تغییر سیاسی اجتماعی رخ‌ نمی دهد؟
ریتزر جامعه شناس در‌جایی از عبارت "ضعف قدرت" و چامسکی فیلسوف سیاسی معاصر از "قدرت ضعف" بهره می‌گیرند که هر دو مفهوم به زوایایی از واقعیت و ‌تحلیل ساختار قدرت می‌پردازد. با همین رویکرد قصد دارم به یک‌پرسش راهبردی بپردازم که چگونه است که ساختار قدرت در حکومت دینی با همه نارضایتی عمومی از سوی مردم همچنان بر سریر قدرت برجامانده است؟
آیا ماندگاری حکومت دینی نشان از قدرتمندی پوزیسیون و صاحبان قدرت است یا نشانه ضعف اپوزیسیون و ساختار ضد قدرت؟

در بررسی برخی ابعاد پرسش فوق ناگزیر از سنجشگری این بعد از تحلیل هستم که مشکل و ضعف ساختاری جدی در پهنه ای از واقعیت نهفته است که ناظر بر نه پوزیسیون، بلکه ناظر بر تحلیل اپوزیسیون است. 

۱.ضعف قدرت: اگرچه ساختار قدرت در حکومت دینی دارای بنیان های توانمند حامیگری، نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامات سرکوب و انتظامی است ولی فساد، انشقاق در قدرت، واگرایی ارکان قدرت و تضاد های درون حکومتی، مشروعیت زدایی سیاسی و ایدیولوژیک دینی از ساختار قدرت، و فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم های بین مللی، سبب ساز ضعف ساختاری جدی حاکمیت دینی شده است. در چنین ساختاری اگرچه نظام ولایت مطلقه فقیه استوار بر یک نفر بعنوان یک ‌نهاد قدرتمند سیاسی و نظامی است، بنیان های استواری نظام سیاسی بشدت از درون تهی و آسیب پذیر شده است. می توان بجرات چنین پیشفرضی را ارایه کرد که حتی بدنه نظامی حامی حکومت در صورت سرعت، وسعت و شدت گرفتن جنبش ها و اعتراض های اجتماعی مردم، به صف حمایت از مردم و ستیز علیه ساختار قدرت خواهند پیوست. چنین انگاره هایی موید این گزاره است که بدنه قدرت، بشدت رو به ضعف گذارده و ساختار آن، دیگر قدرت دهه های نخستین انقلاب را از دست داده و آماده فروپاشی است.  


۲. قدرت ضعف: روی دیگر تحلیل در اینجا در ساختار قدرت مدنی در بین احاد ملت است که نشان می دهد جامعه ایران در دهه های پس از انقلاب، بشدت تربیت سیاسی شده، قابلیت راهبری جنبش های مدنی را فراگرفته، حقوق شهروندی و مدنی خود را شناخته، و قدرت تغییر و رسانش صدای اعتراض خود را آزمون کرده است. بمعنای دقیق کلمه بدنه قدرت مدنی و مردم در اقوام مختلف همزمان که به ضعف ساختار قدرت و فساد و تباهی آن پی برده اند به خود باوری نسبی برای اتمام حجت با نظام سیاسی زیر نام دین نیز رسیده اند. فرا رفتن از شعایر میان تهی انقلاب و  شعارهای عوامفریبانه از یکسو و رسوایی قشر روحانیان در فریب و تحمیق مردم از دیگر‌سو، چنان شده است که مردم بمفهوم عمومی آن در اقشار و طبقات اجتماعی مختلف به یک‌باور همگانی رسیده اند که ساختار حکومت دینی باید تغییر یابد. 

در اینجا همچنان پرسش بنیادین پابرجاست که با دو پیش فرض فوق چرا و‌چگونه است که هنوز ساختار قدرت بر سریر قدرت مانده است؟  در قسمت بعدی تلاش می کنم به این پرسش با سنجشگری بیشتری بپردازم. ادامه دارد..

سنجشگری مسایل اجتماعی ایران
https://t.me/alitayefi1

هیچ نظری موجود نیست: